از روى دست سهراب سپهرى  پس از باران؟!  شعر طنز حمید آرش آزاد

«رخت‏ها را بكنيم»

«آب در يك قدمى جارى‏ست»

ساعتى پيش، هوا «صاف - كمى ابرى» شد،

پنج - شش قطره‏ىِ باران به فلان جا باريد،

و بلافاصله، سيلاب روان شد در شهر،

و خيابان شد نهر!

آرزو مى‏كردى

كه شود شهرِ تو دايم «آرام»

آرزوى تو برآورده شد آرام آرام،

شهر «آرام» شد، امّا

تو بخوان «اقيانوس»!

حال، «آرام» كجا و «كابوس»؟!

رحمت است اين باران!

سيل، آشغالِ خيابان‏ها را مى‏روبد!

موش‏ها گرچه، درشت‏اند و فراوان، امّا

كلّه‏ىِ آن همه را سيلِ عظيم

سخت بر سنگِ عدم مى‏كوبد!

بعد از آن سيل، شود شهر بسى پاك و تميز

شهردارى دهد آمارِ عملكردِ خود،

و نهد منّتِ بسيار به ما

شهروندانِ عزيز!

نعمت است اين باران!

نازنين است اين سيل!

هيچكس توىِ خيابان نرود با ماشين،

و نسوزاند در آن گازوئيل و بنزين،

سيل مى‏كاهد از آلودگى شهر بسى،

تا تو هم تازه كنى يك نفسى!

«رخت‏ها را بكنيم»

«آب در يك قدمى جارى است»

بچّه‏ىِ شهرى اگر، زود شنا ياد بگير،

تا نباشى همه جا در كفِ سيلاب، اسير!

خيلى خيلى نوكرتم!  شعر طنز حمیدآرش آزاد

تو را من دوست مى‏دارم،

چهل خروار ارادات دارم و پنجاه تُن اخلاص،

عبيدم، چاكرم، عبدم، مريدم، نوكرم، اى دوست!

نمك پرورده‏ام من، خانه زادم، خاكِ پا،

آن هم به وجهى خاص!

تو نور چشم من،

هم طاقتِ زانوى من هستى،

سراپا معرفت، لوطى گرى، درويشى و مردى.

تو، خوش تيپى،

رشيدى و چهار شانه،

تمام قول و فعلت، مرد مردانه،

رفيق حجره و گرمابه و غيره،

گل خوشبوىِ من هستى!

تو، ماشينِ قشنگت را امانت مى‏دهى

هر دم كه مى‏خواهم.

به هر جا مشكلى دارم، تو هستى يار و همراهم،

به هر جايى خرم لنگيد، مى‏آيم سراغِ تو،

تمامِ هفت روز و هفت شب از هفته را

سر مى‏كنم زيرِ چراغِ تو،

تمامِ صبح‏ها، صبحانه را در خدمتت هستم،

و در ناهار و وقتِ شام.

تو، شيرِ مرغ و جانِ آدميزاد از براىِ من

هميشه كرده‏اى حاضر،

و من بسيار ممنونم از ابن بابت،

و يك مقدار هم، شاكر!

و تا وقتى كه اوضاعِ من و تو اين چنين باشد،

تو را من دوست مى‏دارم،

و خواهم داشت.

مگر نشنيده‏اى اين را كه مى‏گويند:

«تا پول دارى، رفيقتم،

عاشقِ پول كيفتم»؟!

قیش گلدی شعر طنز حمید آرش آزاد

شهریمیزه قیش گلدی
قار گلدی- یاغیش گلدی
خیاوانی سئل توتدو
آیاغا قالیش گلدی!
***
قیش گلیبدیر تبریزه
قار چاتیر ایندی دیزه
مسؤول‌لار آیین- شایین
چون‌کی قار یاغماز میزه!
***
قارغا دئییر: «قار- قار
دیزدن اوسته قالخیب قار
هم تاکسی دربستی توت
هم‌ده شوْفئره یالوار»!
***
سوْیوق‌دان توتولور دیل
اوشاق‌لار قالمیش سفیل
ساعت اوْن‌دا دئییرلر:
«مدرسه اوْلسون تعطیل»!
***
دؤرد ساعت‌دیر یاغیر قار
آغاریبدیر دام- دیوار
هواشناسی دئییر:
گؤی‌ده آزجا بولوت وار»!
***
قار توتوبدور هر یانی
باغلاییب اوْتوبانی
یوْل ‌مدیر کلّی دئییر:
«بس بو میکروفون هانی؟!»
***
ماشین قالیرسا قاردا
دئمه: «مسؤول‌لار هاردا؟»
عزیز قارداش! آزجا دؤز
یوْل آچیلار باهاردا!

چه آرزوها كه ندارم! شعر طنز حمید آرش آزاد

«روزها فكر من اين است و همه شب سخنم»

كه بر اين مردم بيچاره كلك‌ها بزنم

بهر يك پارچه بازار به آتش بكشم

از پي ساعت خوبي، مچ‌دستي شكنم

تا كه محفوظ شود پول و مقامم دايم

پوست از كلّه‌ي هر شخص مخالف بكنم

عنكبوتي شوم از بهرِ شكار ثروت

هر كجا خواست دلم، تار فراوان بتنم

به پسر جان دو- سه تا پست كليدي بخشم

ده مديريت خوب هم به داداش جان زنم

با هلي‌كوپتر شخصي بروم بر سر كار

نشود خسته در اين بنز دگر جان و تنم

هرچه را خواست دلم وارد و صادر بكنم

تا مرفّه بشود مردم خوب وطنم!

دايماً با جت دربست و به خرج ملّت

به سوئيس و به كارائيب و ژاپن سر بزنم

كفشم از رُم برسد، پالتو شيك از پاريس

آيد از لندن شلوار و كت و پيرهنم

همه‌ي اهل جهان عبد و عبيدم بشوند

تا كه گويم به همه سرور و سالار منم

اين وسط «آرش»! اگر خواست فضولي بكند

قلم و دفتر او نيز به آتش فكنم

ايندي‌كي چاتديم آلتميشا...؟! به مناسبت4 دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد


ايندي‌كي چاتديم آلتميشا...؟! به مناسبت4 دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد
مين اوچ‌يوز ايرمي يئددي‌ده گلديم بو دونيايا
گلديم اوْلام عؤمور بوْيو طنزايله همسايا

حتماً بوْروكراسي آز ايميش من گله‌ن زمان
چون صبح اوْلدو، چكمه دي ايش‌لر گون‌اوْرتايا

منده‌ن قاباقكي قارداشيم اؤلموشدو اوّل ايل
نؤوبت منه چاتاندا، قوْيوب عزراييل مايا

چون افتخارلي اؤلكه‌ده دوْغموش آنام مني
دايم ايشيم گير اوْلدو، باشيم دوشدو غوْوغايا

«كمبوجيه» گئديب، اؤكوز اؤلدوردو مصرده
يوزمين‌ده قامچي ووردو «خشايارشا» دريايا

آنجاق‌كي، منده چون يوْخ‌ايدي عقل‌ايله شعور
وئرديم بؤيوك‌لرين باشا- باش زحمتين ضايا

اوْنلار خزانه‌لر تالاييب، اؤلكه‌لر آليب
من ائتمي‌شم كاغيذ- قلمي ال‌ده سرمايا

اوْنلار قوْشون چكيب، دؤيوشوب شرق- غرب‌ايله
من ناخلف‌ ده‌گيرمي شم اوْنلارلا دعوايا

«آدم» بابام بهشتي ايكي بوغدايا ساتيب
من‌ده بو دونياني ساتيرام ايندي آرپايا

القصّه، گلمي‌شم بئله دؤوراندا كئف چكه‌م
ال‌ده قاشيق، هجوم گتيره‌م گونده شوْربايا

وارسيل يئيه‌نده خاوياري، طاووسون دؤشون
من‌ده ائده‌م قوْناق اؤزومو بير يومورتايا

گلديم‌كي طنز‌ايله اوْيادام خلقي اويقودان
تا اويمويا داها كلكه، رنگه، حوْققايا

گلديم رياكارين آچام اوْوجون بو دونيادا
بير ايش گؤره‌م‌كي، تيخديغي بال دؤنسون ازوايا

حق چون آجي‌يدي، قاتديم اوْنو دادلي طنزايله
درمان اوچون، اوْ زنجفيلي بوكدوم حلوايا

اكديم گولوش گولون دوْداغيندا بو ائل‌لرين
ائل‌ده اوْ قدر لُطف ائله‌ييب، گلمه‌ز هئچ سايا

تورك «آرش» اوْلدوم، آتديغيم اوْخ دگدي دوز خالا
هئچ يانمازام جانيم اوْلا قوربان بو سئودايا

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:32 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد حميد آرش آزاد به قلم خودش
«حميد آرش آزاد» در ساعات بعد از نيمه شب چهارم دي‌ماه 1327 برابر با 25 دسامبر 1948 به دنيا آمده كه چون روز تولدش مصادف با 13 ماه صفر بوده، مادر مرحومه‌اش هميشه عقيده داشت كه او، يك آدم «نحس» و «يك دنده» است كه البته در حال حاضر و در كانون گرم خانواده نيز، خانمش همين عقيده را دارد كه البته به ما مربوط نيست و خود دانند.
محل تولد «آرش آزاد» خانه‌اي در كوچه‌ي «باغ دربندي» بود. محل دربند يك متري و هزار پيچ كه يك سرش به كوي «سيداسلام» و سر ديگرش به «كوره‌باشي» ختم مي‌شود كه اينها هم به ترتيب، به خيابان‌هاي «ملل متحد» و «منجم» مربوط مي‌شوند. پس خيلي هم بي‌ربط نيست كه يكي از نام‌هاي مستعار خودش را «كوره‌باشي اوشاغي» انتخاب كرده است.
«حميد آرش» در مقطع ابتدايي، پنج سال در دبستان «نوروز» در همان كوره‌باشي درس خوانده، كلاس ششم ابتدايي را در مدرسه‌هاي «ويچويه‌اي» و «كوزه‌كناني» در محله‌ي «كوزه‌گر خانا اوستو» ـ ابتداي خيابان حجتي فعلي ـ گذرانده، سه سال سيكل اول متوسطه را در دبيرستان «رازي» بوده و سيكل دوم را نيز در رشته‌ي «ادبي» در دبيرستان‌هاي «ضميمه‌ي دانش‌سرا» و «دهخدا» خوانده و در واقع، مانند يك مرده‌ي مشغول ذمه، از گوري به گور ديگر فرار كرده و بالاخره يك ورقه‌ي ديپلم در رشته‌ي ادبي گرفته است.
از نظر تحصيلات عاليه نيز، «آرش» در سال 1349 در كنكور سراسري، در رشته‌ي «زبان و ادبيات فارسي» از دوره‌ي روزانه‌ي دانشگاه تبريز قبول شده كه پس از سه سال تحصيل در اين رشته، موفق به ترك تحصيل اجباري شده است. بعد در رشته‌ي «حقوق قضايي» از دانشگاه تهران قبول شده و بعد از دو سال اقامت در تهران، به طرزي بسيار عارفانه و پيروزمندانه، توانسته است به افتخار «سه ترمه» شدن نايل شود و به آغوش تبريز بازگردد. البته در نهايت، دوره‌هاي شبانه‌ي رشته‌ي «علوم اجتماعي» در دانشگاه تبريز به دادش رسيده و آبرويش را خريده، وگرنه...!
جالب است كه با اين همه افتخارات فراوان، هميشه به فرزندانش نصيحت مي‌كند كه به طور مرتب در كلاس‌هاي مدرسه و دانشگاه حاضر بشوند، شب و روز مطالعه بكنند، خوب درس بخوانند و...!
از نظر شغلي نيز، جناب «آرش» چند سالي آموزگار مقطع ابتدايي و دبير مقطع «راهنمايي تحصيلي» بود. بعد از ترك موفقيت‌آميز اين شغل نيز، آن اندازه كه حاجي بازاري‌هاي پولدار «صيغه» عوض مي‌كنند، جناب «آرش» هم شغل عوض كرده و شايد بتوان گفت كه از نظر تعداد و تنوع مشاغل، ركورد شكسته و در نهايت، با تحريكات، زير پا نشستن‌ها و از راه به در كردن‌هاي يك رفيق ناباب، به شغل «روزنامه‌نگاري» رو آورد. «آرش» كار روزنامه‌نگاري را با روزنامه‌ي «فروغ آزادي» آغاز كرد و بعد از همكاري با سه روزنامه و هفته‌نامه‌هاي ديگر، بالاخره به صورت يك عنصر نفوذي و مشكوك، وارد روزنامه‌ي «امين» شد كه سال‌ها در آنجا كار كرد و بالاخره بازنشسته شد.
«آرش» از سال 1374 همكاري با موسسه «گل‌آقا» را آغاز كرده و آثار طنزآميز خود را به صورت شعر و نثر، در هفته‌نامه و ماهنامه‌ي «گل‌آقا» و نيز در «بچه‌ها... گل‌آقا» به چاپ رسانده است. او يكي از «همكاران پيوسته» در گل‌آقا بوده و هست كه همكاري بسيار جدي و دايمي دارد و آثار طنزآميزش با نام‌هاي چون: «گول اوْغلان»، «قزلباش»، «طوطي بالاسي»، «بچه طوطي»، «بيگلر بيگي»، «وروجك تبريزي»، «لك لك كوتوله»، «خان‌دايي»، «كوره‌باشي اوشاغي»، «آراز» و... در نشريات مختلف «گل‌آقا» به چاپ رسيده است. در ضمن، او نخستين كسي بود كه شعرهاي طنزآميز به زبان تركي را در «هفته‌نامه‌ي گل‌آقا» به چاپ رساند.
آرش آزاد تا امروز، كتاب هاي «مفتون خاك» اثر «طالب آپ آيدين»، «ياغي» اثر «ياشار كمال»، «گرگ‌هاي قانلي دره» اثر «دورسون چامليجا» و «مسافران سياره‌ي آلفا» اثر «اميل پتايا» را ترجمه و منتشر كرده و نيز كتاب جاودانه‌ي «هوپ ـ هوپ‌نامه» اثر «ميرزا علي‌اكبر طاهرزاده ـ صابر» را از الفباي سيريليك به خط رايج در ايران برگردانده و به چاپ رسانده است و از اشعار «تركي» و «فارسي» خود وي نيز در دو كتاب «جيزيغيندان چيخما بالا» و «جولو ـ جولويه قالمادي» منتشر شده كه در نخستين ماه‌هاي بعد از چاپ، خيلي زود به فروش رفته‌اند و در حال حاضر نيز، ده‌ها داستان كوتاه طنزآميز و بيشتر از دو هزار قطعه اشعار طنزآميز و بيشتر از دو هزار قطعه اشعار طنز سياسي ـ اجتماعي دارد كه بخش‌هايي از خانه را اشغال كرده‌اند و آماده‌ي چاپ هستند كه البته، سر و صداي اهالي خانه را هم درمي‌آورند، چون اجازه‌ي جابه‌جاي آنها و تميز كردن يكي از اتاق‌هاي اشغال شده را هم نمي‌دهد!
«آرش آزاد» يك بار در جشنواره‌ي آذربايجان‌شرقي و يك بار در جشنواره‌ي استان زنجان، توانسته است مقام اول رشته‌ي «طنز» در ميان طنزپردازان استان‌هاي زنجان، اردبيل، آذربايجان‌غربي، آذربايجان‌شرقي را به خود اختصاص دهد و از اين بابت، تعدادي «تمام سكه‌ي بهارآزادي» و «لوح تقدير» كسب بكند كه البته سكه‌ها را ـ از ترس ـ به خانمش داده و لوح تقديرها را در اتاق خودش نگه داشته است كه در كوزه بگذارد و آبش را بخورد. چندين بار هم در مسابقات سراسري طنز، شعر، مقاله و جدول، جزو هشت نفر اول ايران بوده كه البته تهراني‌ها در حق او لطف كرده و اجازه نداده‌اند مقام اول را به دست بياورد.
در يك كلام و به طور خلاصه، آدم به اين نتيجه مي‌رسد كه جناب «آرش» چندين و چند دفعه، «شاخ غول»، «گرز رستم» و چيزهايي از اين قبيل را شكسته است كه بايد جريمه‌هايش را بپردازد كه البته هميشه هم جريمه پرداخته است. اما هنوز كه هنوز است، كسي نمي‌داند كه شكسته‌هاي آن «شاخ غول» و «گرز رستم» را در كجا پنهان كرده است؟!
«آرش» كار سرودن شعر را با «غزل» آغاز كرده و در 15 سالگي خيال مي‌كرد كه با ساختن غزل عاشقانه، مي‌تواند تبديل به يك «عارف وارسته» بشود. اما مادر مرحومه‌اش كه خيال كرده بود پسرش عاشق دختر فلان همسايه شده، چنان تجليل و تشويقي از او به عمل مي‌آورد كه اين «جوجه عارف» تا زمان 28 سالگي به بعد از انداختن طوق لعنت به گردنش، ديگر مرتكب هيچ غزل عارفانه‌اي نمي‌شود.
«آرش آزاد» هر دو زبان تركي و فارسي، غزل‌هاي بسياري سروده است و در ساختن غزل به اندازه‌اي تسلط و استعداد داشته كه زماني كه مي‌خواسته سرودن غزل را كنار بگذارد و به ساختن اشعار «طنز» بپردازد، استاد بزرگ و بزرگواري همچون جناب آقاي «يحيي شيدا» به او مي‌گويد: «آرش! حيف است كه تو غزل را كنار بگذاري. ادامه بده. تو مي‌تواني در غزل معاصر آذربايجان، تبديل به يك پديده‌ي بزرگ و درخشان بشوي.»
اما «آرش» براي هميشه به «طنز» رو مي‌آورد. دليلي هم كه مطرح مي‌كند اين است كه: «چون ديدم كه تعداد غزل‌سرايان خوب و بااستعداد فراوان، اما جاي طنز، خالي است، به سرودن شعرهاي ساتيريك پرداختم.»
كسي هم نبود از ايشان بپرسد كه: «مگر جناب عالي مسئول پر كردن همه‌ي جاهاي خالي هستي؟ اگر واقعاً خودت را در اين مورد مسئول مي‌داني، بهتر است اول جاهاي خالي در وجود خودت، از قبيل جيب، چانه و... را پر بكني و بعد به فكر جاهاي خالي ديگر باشي!»
آرش آزاد در تير 89 نيز توانست رتبه اول جشنواره مطبوعات شمال‌غرب كشور را كسب كند.
اما دست تقدير اجازه نداد تا استاد پايان زندگينامه‌ي خويش را بنگارد. به ناچار ما در تكميل آن مي‌نويسيم: «استاد آرش آزاد بعد از سال‌ها جدال با بيماري ريوي، عصر روز شنبه بيست و سوم مردادماه در بيمارستان امام‌رضا(ع) تبريز دار فاني را وداع گفت و دو روز پس از آن در قطعه‌ي هنرمندان «وادي رحمت تبريز» به خاك آرميد.
روحش قرين حق و راهش پر رهرو باد.

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:31 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت 4 دی سالروز تولد حمید آرش آزاد نصير پايگذار مِي و مينايه ده‌يَر
عزيز اديب، شاعر و احساسلي دوْستوم، حميد آرش‌آزاد جنابلارينا
«آرش»‌ين طنزي وئريبدير مِي و مينايه ده‌يَر
اوْنون هر باللي سؤزو، يوز مِي و مينايه ده‌يَر

آرشين هر غزلي گوللو گولوستان باغي‌دير
شهرتي عرشه چاتيب، گنبدِ مينايه ده‌يَر

سانكي بال شهدي‌دي كاميندا ائلين دوزلو سؤزو
آرش اولدوزسا، گئنه دوْغروسو مين آيه ده‌يَر

گاه پوْزور، گاه‌دا قوْشور، گاه داغيديب، گاه‌دا دوزور
يازيلا مدحينه يوز مطلب و مين آيه، ده‌يَر

سانجيري باللي ديل‌ايله، باريشاركن، كوسورو
وئريه بر بير نَفَسي‌ايله دمِ عيسايه دَه‌يَر

گؤزلري سانكي بير اولدوزدو، پاريلدار گئجه‌لر
بير قاريش بوْي‌لا، وئرير هر قد و بالايه دَه‌يَر

نه‌دير ايهام؟ نه ايما؟ نه كنايه؟ نه‌دي طنز؟
سؤزده آرش‌دي وئره‌ن عالي و اعلايه دَه‌يَر

بير دَه‌يرلي كيشي، هر كس‌ده دَه‌يَر وار، تانييار
اوْ وئريب شهريارا، واحده، نيمايه دَه‌يَر

فرهادين اوْلسا كولونگو، «قلمين آرشي وار»؟
وئردي مجنون كيمي شيرين‌ايله ليلايه دَه‌يَر
آرشين وار ايپه‌كي، مخملي، ديباسي، شالي
خنجري، اوْخ- كماني، پنبه و ديبايه دَه‌يَر

او جاليب عرشه، اوجالديب اوْ، گؤيه طنز سؤزون
بيل، «نصير»ا، اوْ وئريب هرگونه، هر آيه دَه‌يَر

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:31 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد شاعرين 61- نجي دوْغوم گونو مناسبتي‌ايله
غريبه گيره دوشدوم!؟


آلتميش ياشي قوْيدوم دالا، آلتميش بيره دوشدوم
آلتميش بير ايل اوْلموش، بو جهان‌دا گيره دوشدوم
شك‌سيز، منه روزي يازيليب تك لبنيّات
شيت سوددن آنام آچدي‌‌دا، شوْر پنديره دوشدوم
شايد‌ده فلك اؤنجه‌سي گون روزي يازيرميش
يوْل‌لار ترافيك اوْلدو، قاليب، تأخيره دوشدوم
وارلي اوشاغي موْز يئدي، نارگيل‌ده دوْيونجا
من‌ده بير اوْوج قوردلو- چوروك انجيره دوشدوم
قيش فصلي دوْغولدوم، ولي عؤمروم بوْيو يانديم
بلكه سببي شاختا ايدي تنديره دوشدوم؟!
يئرسيز دگيل ايپ باغلاييرام چوْخ‌لارينا من
اوّل‌ده اؤزوم بنده گيريب، كنديره‌ دوشدوم
تاختا بئشيگ آلميشدي آتام، چئوره‌سي زنجير
اوْن گونلوك ايديم من، اوْ زمان زنجيره دوشدوم
آزادليق اوچون، اسكي- بله‌ك‌له گوله‌شيرديم
شؤرتوك بادالاق سالدي، ييخيلديم، زيره دوشدوم
شؤرتوك- بله‌ك‌ايله ال- آياق باغلانير اوّل
لاپ دوز دوْغولان گون بو آجي تقديره دوشدوم
گويا اوْ زمان چوْخلو خرابكارليق ائديرديم
يوزلر يوْل آتام حُكم وئريب، تعزيره دوشدوم
ظنّيم بودو، غرب ائيله‌دي فرهنگي تهاجم
چون‌كي، بو خرابكارليغا بيردن- بيره دوشدوم
آمريكالي يوزلر كانال، اينتئرنئته لعنت
چون‌كي، هله قونداق زماني تقصيره دوشدوم
نئيله‌ك؟ يئتيب آلتميش بيره ايندي ياشيم، «آرش»!
مس اوْلدو قيزيل، شعركيمي اكسيره دوشدوم
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:30 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
بهروز ايماني
شيرين سؤزلرين آجي گولوشو
(جولوجولويه قالمادي شعر توپلوسونا) اؤتري­يير باخيش
بير نئچه ايل بوندان اول، اوستاد حميد آرش‌آزادين شعرلر مجموعه­سيني آليب اوخودوقدا، بو اثري اوره­ک آچان و کؤنول اوخشايان گؤردوم. بونونلادا سؤزو گئده­ن کتاب باره ده اؤز فيکير و دوشونجه­لريمي کاغيذ اوزه­رينه گتيريب، تبريزين گونده­ليک قزئت­لرينين بيرينده اونو چاپ ائتديرديم. من اؤزوموم شخصاً حميد آرش‌آزادين اثرلريني روزنامه­لرده و باشقا مجموعه­لرده ايزله­ين­­لرين بيرييم. اونا گؤره ده «جولوجولويه قالمادي» کتابيني گؤردوکده باشقا بير يازي قلمه آلماق قرارينا گلديم. اوميد ائديرم شاعرين ياراديجيليق دونياسيندان بهره­لنميش اولام. من و بير چوخ قلم دوستلاريميزين قناعتينه گؤره حميد آرش‌آزادين آنا ديلينده يازيب ياراتديغي شعرلر، باشقا شعرلريندن گوجلو و معنا توتومو باخيميندان اوستون موقعيت قازانير. من بو باره ده سؤز آچمادان اؤنجه، فارسجا يازديغي بير شعريندن فاکت گتيرمکله، گؤره­جه­ييک­لي، اونون فارس ديلينده يازديغي طنزلرده، فارس طنز اوستادلاريندان نه اينکي گئري دئييل، بلکه بير چوخ طنز شاعرلريندن ده قاباقدا گئدير. شاعيرين اينترنت رديفلي شعريني اوخوياندا گؤره­جه­ييک، او دؤرونون نبضيني نئجه حساسليقلا توتور و علمين قاباغينا انگل تؤره­دنلري اؤز سؤز قيرمانجيلارينين قاباغينا قاتيب، قوور:
قاچاق و جرم جنايت هميشه حرفه­­ي اوست
گمان کنم که همان مافياست اينترنت
فکنده تفرقه و گشته دشمن وحدت
به ظنّ بنده، خط استواست اينترنت
فضول هست و خبرچين و غيره! و جاسوس
ستون پنجم در خانه­هاست اينترنت
به سود ماست که فيتلرگذاري­اش بکنيم.
براي اين که به کشتن رواست اينترنت
شاعيرين فارسي شعرلرينين ماراقلي حيصه­لريندن بيري ده فريدون­ مشيري شعرلرينه اؤزونه مخصوص طنز حالتي ايله ياناشماسي دير. اونون مشهور «کوچه» شعرينه نظيره اولاراق، شاعيرين اليندن ياپيشيب، تبريزين، کاسيب محله­لرينده، فلاکتله ياشايان کوچه­لري دولانديرير و اؤز باخيشلاري ايله اونون (فريدون مشيري­نين) نئجه فرقلي اولدوغونو اوز اوخوجوسونا آنديرير.
آرشين شعرينده اولان جانلي تابلولاري سئير ائده­نده انسان اوزونو او صحنه­لردن قيراقدا گؤرمور! «ائله بو؟!» رديف­لي غزلينده هامي شاعر کيمي اؤزونو، مسئوليت­لي گؤرور و اؤلکه مسئوللارينين عمل­سيز ايشلريني كؤوره­ک، يوموشاق بير ايفاده ايله، اونلاري بئله بير منطقي و کسرلي سورغولار قارشيسيندا قويور:
هر بير حق سؤز دئيه­نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي کس­لرده کي وجدان و رفاقت ائله بو؟!
بير موبايل ايله اوتوز يئرده مديرليک ائديلير
ايش ياراتماق جوانا، اؤلکه­يه خدمت ائله بو؟!
نه ائوينده، نه ائشيکده، سني کيمسه تانيماز
«آرش» او شاعر اولوب، تاپديغين عزّت ائله بو؟!
سؤز صرافلارينين بير چوخ ماراق دايره­سينه دوشن مسئله­لردن بيري ده، دئديگي سؤزه صاحب اولماماق و وئرديگي وعده­لره عمل ائتمه­ييب، انسانلاري آلدان آداملارين ايچ اوزونو آچماقدير. شاعيرين «هله وار اختياريميز» باشليقلي شعرينده جامعه­ميزين بير چوخ چتين ليک­لري، بديعي افاده­لر و دولغون مصراعلارلا، هر بير اوخوجونو واله ائدير. شعرين باشلانشيندا گؤروندويو کيمي:
دوزدور اولوب پنيرله چؤره­ک شام ناهاريميز
آنجاق سئوين کي توليد اولور چوخ شعاريميز
ميليوندا بير اگر چيخا بو وعده­لرده دوز
جنّت اولار وطن، خوش اولار روزگاريميز
«جولوجولويه قالمادي» کتابي­نين آلتميشاياخين تورکجه شعرلري ايچريسيندن هئچ بيريني، باشقاسيندان سئچمک ممکن دئييل، اونا گؤره‌ده هاميسي آخيجي، گؤزه­ل و درين معنالي دير. آذربايجان طنز ادبياتيني ورقله­ينده هر بير شاعير و يا يازيچي­نين آدي او زامان ابديّته قووشور‌کي، او دؤورونون اجتماعي، سياسي و مدني حادثه­لرينه دريندن ياناشير و خالقين دوشوندويونو، طنز ديلينده اؤز اوره­ک سؤزلريني يازير. منجه، شاعير حميد آرش‌آزادين شعري خالقيميزا هله تانينماميش قالير. من ائشيده­نده- کي، بو دويغولو شاعر و ژورنالست باره ده قلم صاحب­لرينين اوره­ک سؤزلري بير يئره توپلاناجاق و نشر ائديله­جک­دير. بو معنوي ايش مني سئوينديردي، اونا گؤره کي، بلکه اونون شعرينين نه سويّه ده اولدوغونا بير جيغير آچيلدي. سؤزومو شاعيرين بير نئجه بند شعري ايله تماملاييرام.
قويمايين سانسورچولار! ذلّت گلير
هر طرفدن يوز قاطار تهمت گلير
بير زامان ايلده گليردي بير دؤنه
بوللانيبدير ايندي، هر ساعت گلير
***
بو کتابي اودلايين سانسورچولار
دوغر ايييب ـ کسمک اونا راحت گلير
آرش آچجاق آغزيني سانسورلايين
چونکي اوندان هر زامان زحمت گلير.
«سون»

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:29 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد
زلال‌تر از آيينه
رنجي تبريزي
اگر چه شصت سال شد زعمر پربهاي تو
هميشه عمر نوح را طلب كنم براي تو
قصيده، مثنوي، غزل، تمام شعرهاي من
هزار بار جاي گل، بُود نثار پاي تو
دل غمين و خسته را به وجد آورد همي
كلام حكمتانه و بيان دلرباي تو
برون زسينه مي‌برد دل به خون نشسته را
در اين ديار بي‌كسي، نگاه آشناي تو
زسير گلشن و چمن صفا فزون دهد به دل
زلالتر زآينه، به هر كجا، صفاي تو
در اين زمانه هر كه را هزار پند مي‌دهد
كلام خنده دار و بيت بيت طنزهاي تو
چو «رنجي» ار چه برده‌اي زياد خويشتن مرا
ولي زسر نمي‌رود برون دمي هواي تو
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:29 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
رحماني خياوي
حميد آرش‌آزاد و اونون گولوش دونياسي
هامي‌يا معلوم اولدوغوكيمي ساتيريك صنعتي چوخدا آسان يازيلا بيلمير. بعضي‌لرين عقيده‌سينه گورا «ياخشي ساتيرانهوسي هيچ‌ده هر هانسي قيمتلي علمي كشفدن آز اهمييتلي دئيبلدير.»(1)
ساتيرا روحي خسته‌ليك‌لره اَن دَيَرلي درمان اولوب و اولاجاقدير. جمعيت‌ده هرقدر انسانين قيمتي اونون وار- دولتي اساسيندا اولچورسه، گولوش ادبياتينا ميدان آچيلير. آذربايجان ادبياتيندا، ايرمينجي عصردن، گولوش شعري و نثري اونون قوّتلي قولو اولوبدور. ميرزازين‌العابدين مراغه‌اي، عبدالرحيم طالب‌زاده، ميرزاعلي معجز؛ و بو ياخينليغدا، حدّاد،‌كريمي مراغه‌اي، يالقئز، شهرك و «آرش‌آزاد» ساتيرا صنعتيندن بويوك باجاريقلا بهره‌لَنن شاعير و يازيچيلاريميزديلار.
«آرش‌آزاد» ين شعرينده معيشيتين ان خيردا مسئله‌لر‌يندن (ساعاتين عوضله‌مسي، تويوغون باهالاشماسي، سوپورگه‌چي‌نين بايرامليق ايسته‌مَسي و...) توتموش، اجتماعي- سياسي حادثه‌لره (انتقادچي يازيچيلارين سيجيللي‌لري باطل اولماق، اَيريني دوز يازماق اجبارينا قالماق و...) قدر مزه‌لي بير اسلوبدا عكس تاپئبدير.
بو دره دوز اولايدي
دووره‌سي بوز اولايدي
كاش «سيما» نين طنزينده
بير چيمديك دوز اولايدي
***
دينله مني، شاعر جان
قلمينه جان قوربان
گوزله طنز يازاندا
چوخ چيخما جيزيقيدان
***
بير نالا وور، بير ميخا
قويما چوخ سسي چيخا
قورخ‌كي، قارانليق دئوي
سني كوكوندن ييخا
***
حق سوزده چوخدور عذاب
اونا اؤرت شيرين لعاب
سوزو بئله گتيركي
نه شيش يانسين نه كباب(2)
شاعر اجتماعي حياتدا گوردويو يارامازليقلاري ساده‌جه اولاراق تصوير ائدير و اونلاري تنقيد شالاغينا توتور. ساده يازماغي شاعري درينليگه گنتمكدن مانع اولمور، چون‌كي اوزو جمعيتين اَن درين قات لارينا ده‌ك آتيلماشلاردان اولوب و اونلارلا قايناييب، جوشوب. بو ايسه شاعره ماكسيم گورگي يا ساياق آغير ياشاييق چتينليگي چينينه قويسادا، بويوك دوشونجه‌يه مالك ائديبدير و اونا قارتالا تك تيزبين گوزلوك باغيشلاييدير:
چوخلو وصف ائتديگين او حُسن و وجاهت ائله بو؟
باهارا طعنه ووران بوللو طراوت ائله‌بو؟
هر بير حق سوز دئيه‌نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي‌ كس لرده‌كي وجدان و ديانت ائله‌ بو؟
ايكي مليون «خودي» اولموش نئچه مليون «نخودي»
او شعارلاردا گله‌ن «بيرليك» او «وحدت» ائله بو؟
«جيك» سنين، «بؤك»ده سنين، «آلچي» را، «توْوخان» داسنين
شريكيك «اوْنبايا» دا، رسمِ رفاقت ائله بو؟
ماهواره، ياساق، اينتر نئته فيلتر تاخيلير
ائشيديب- گؤرمك حرام اولدو، صراحت ائله بو؟
«دوشونوب، دينمه، دانيشما، گوزونو آغزيني يوم»
بئله بير عصرده، آزادليغا حؤرمت ائله بو؟(3)
معيشت ساتيراسي آرش‌آزاد ياراديجيليقيندا اساس محوري توتور. ائله بو سببه‌ گوره زحمت‌كش خالقين گئييم پالتاريندان توتموش چوره‌يه، خوره‌يه قدر هر شئيين عذاب- اذيّتيله تاپئلماسي‌كيمي مسئله‌لرده اونون شعرينه داخل اولوبدور.
معيشت ساتيراسي آذربايجان ادبياتيندا، او جمله‌دن محمدباقر خلخالي، لعلي حكيم، شكوهي، صراف و... كيمي شاعرلرين اثرلرينده عكسيني تاپيب، آنجاق بوگونكي شاعرلر يالقيزدان توتموش آرش‌آزاد و شهره‌كه قدر اوز زامانين اساس مسئله‌له‌ينه تانئييب و اونلاردا اولان چيركينليگي گولوش راوايتنان درمان ائله‌مگه چاليشيرلار آرش‌آزاد حافظ‌دن تضمين گوتوره‌ره‌ك جمعيت‌ده اولان عيبه‌جر وضعيتي بير ملمع شعرده لوحه‌يه چكير:
خرجيميز اولموش فراوان، الغياث
بورجوموز لاپ آشدي باشدان، الغياث
گورمه‌ديك بير جنس ارزان، الغياث
«درد ما را نيست درمان، الغياث
هجر ما را نيست پايان، الغياث»
ياغ تاپئلمير عرشه قالخميش نرخ قند
اَت بيزي هجرينده ائتميش دردمند
باغلاييب واعظ به گردن‌ها كمند
«دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث، از هجرخوبان(!) الغياث»

قيرخ بئشه قالخسا اگر جانلاردا تب
اللي دوكاندا تاپيلماز بيرجه حبّ
احتكار ائتميش داواني بو لهب
«در بهاي بوسه‌اي، جاني طلب
مي‌كنند اين دلستانان الغياث»(4)
وطن اولادينين حسرتي، يوخسول، مظلوم زحمت آراملارينين طالعين دوشونمك، اونلارين حقوق و حاققئني جسارتله مدافعه ائتمك ح. آرشين يارادئجئلئغيندا مُهم موتيف حسابا گلير. اونون شعرلرينده بعضاً ايلك باخئشدا فردي سجييّه‌لي گورونن، هجو خاراكتري داشييان شعرلرينه‌ده شاعر درين سياسي مضمون و ايديا قارئشدئرير. اونلاري اجتماعي ساتيرا سويّه‌سينه قالديرا بيلير:
سن فند بيلمه‌دين بالا! دونياني دانلاما
يوخسا زيرك ليگين، «اگر»- «آمما»‌ني دانلاما
ويلاسي، «بئنز»‌ي يوْخ، يئري دشتِ جنون‌ايدي
مجنونا چون‌كي گئتمه‌دي، ليلاني دانلاما
«سيما» بو خلقه قورباغا، ياقارغا گؤسترير
گؤزدن ايتيبسه، بولبولِ شيداني دانلاما
«آرش»! ترقّي ائتمه‌يه، يالتاقليق ايسته‌نير
سن فند بيلمه‌دين، بالا! دونياني دانلاما(5)
شاعرين ساده، آيدين و كسكين ديلي خالق ديليندن آلئنئب، اونا گوره‌ده شعرلري اويناق، كسرلي و تأثيرلي‌دير. آرش‌آزاد بو اثرلري خالق ائدنده جمعيت‌ده، كئچميش‌ده ايشله‌نن افسانه‌نه‌لردن، ضرب‌المثل‌لردن، آتالار سوزوندن، گئنيش استفاده ائدير، ائله‌ بو ديلينن، ملت‌ آراسيندا حكم سورن رشوت خورلوق، يالان، رياكارليق و يالتاقليق‌كيمي چركين صنعت‌لدي ساتيرا آتشينه توتور.
اولكه‌ده اجتماعي‌ عيبه جرليكلرله برابر، معيشتده‌كي نقصان‌لاري را، چاتئشما مازليقلاري‌دا، يالنيز ساتيرا قلمي‌ايله اصلاحين ممكونلويونو دويان بير سيرا شاعرلر بوژانرين انكشافينا چاليشمشيلار. ساتيرانين اولدوروجو، هم‌ده معالجه‌وي قامچي‌سي ايله فعاليت گوستره‌ن شاعرلرين محصولدار صنعتكارلارين بيري حميد آرش‌آزاد اولدوبدور:
دوزدور اوْلوب پنيرله چؤرك شام، ناهاريميز
آنجاق سئوين‌كي، توليد اوْلور چوْخ شُعاريميز
چيلپاق‌ليق ايله آج‌ليغا بيزلرده باخمايين
واردير ناغيلدا، شعرده چوْخ افتخاريميز
نه آغري‌ييب بو بئل لريميز، نه يوْرولموشوق
بونلا بئله‌كي، چوْخلاري اوْلموش سواريميز
«آرش»! اوزاتما چوْخ سؤزو، اسراري پرده‌له
گلمزسانا بيزيم بوقده‌ر عيب و عاريميز(6)
شعرين گوجو ائلين آلغيشلاماسيندادير. آرش‌آزادين شعرلري كوتله‌لرين طرفيندن به‌يه‌لينير. سوادسيز آداملاردا اوز ياشايئشئينن بير حصه‌سينين چيركينليگين و نقصانلارين اونون شعرينده عكس صداسين ائشيدير. اونلار بو شعرلري ائشيدنده دئييرلر: پاه آتونان! بونلاري كيم بو شاعرين قولاغينا چاتديريب؟ بلكه‌ده او ائله بيزيم بيريميزدير!» دوغروداندا بعضاً آدام بو صحنه‌لري گورنده رحمتليك جليل‌محمد قلي‌زاده‌نين سوزو يادينا دوشوركي: اي بو سوزلري ائشيدنلركي گولمكدن آغرينيزي قولاغئزين ديبينه‌قدر آچئسيز، بيليسيزكي كيمه گورلوسوز؛ بير آينايا باخين!
ح. آرشين شعري اوز دورونون نبضين توتان و اونلاري ابديلشديرن شعرلردير. شاعر باجاريقلا ائلييه بيليب‌كي حساس دَم‌لري شيكار ائديب و اونلاري بير نئچه بيت بورتلتلرينده گلن نسيللره رسم ائله‌سين. بو شعرلر زمانه‌نين طلبيندن رونمان شعرلدير و اولاجاقدير.

پانويس‌ها:
1- آذربايجان گولوشي عصرده، كامران محمد اوف، يازيچي، باكي 1989، ص 4
جيزيقدان چيخما بالا، حميد آرش‌آزاد، 1381، تبريز ص 100
3- جولو جولويه قالمادي، حميد آرش‌آزاد 1383 تبريز ص 4-133
4- جيزيقدان چيخما بالا... ص 135
5- جولو جوله‌يه قالمادي ص 146-7
6- يئنه اورادا... ص 141- 140

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:28 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
صمد چايلي 10/8/86
«حميد آرش‌آزاد» تقديم اولور
گولوش
گؤزه‌لليكلره دوْغرو بير باخيش، اوره‌يي سئوينجه چولقايير، عموره شيرينليك جالايير، ياشاييشي موتلو- اوميدلي ائله‌يير. كيمسه‌كي گؤزه‌لليگي ايسته‌دي، دوْداقلاردا گولوشو، اوره‌كلرده سئوينجي ايسته‌دي. اوْ، ياشاييشدا دئييب- گولمه‌يي، چاليب- چاغيرماغي اؤزونه ايسته‌ديكجه، اؤزگه‌يه‌ده ايسته‌دي.
بو باخيش ياشاييشين گؤزه‌لليكلرين گؤره‌ر ايكن، چيركينليك‌لري‌ده گؤرور. بيرينجي‌ني سئوه- سئوه ايكنجي‌ني تنقيد تازيانه‌سي آلتيندا يوْخسوزلوغا آپارير. كيمسه دنيا نعمت‌لرين اؤزونه ايسته‌يرسه‌ده، آنجاق دنيا باغينين بار- بهره‌سيني يالنيز اؤزونه يوْخ، اؤزگه‌يه‌ده آرزو ائله‌يير. لاكن بئله‌ بير تنقيدين ديلي، هردن باياغي و معمولي اوّلورسادا، هردن‌ده طنز شكلينده اؤزونو گؤستره‌ بيلير. طنز تنقيدچي‌سي، آجيليقلارين اوْلمامازليغيني، گولمه‌جه دانيشيق و سؤزلرله بيان ائدير. دوْداقلاري گولوشه آچاركن، گؤزلري‌ده آغلاماغا ساليب و آجيليقلاري آرادان آپارماق آرزوسون اوره‌يينده ياشادير. بئله بير يازيچي يالنيز اؤز اوره‌ييني يوْخ، بلكه‌ده هاميينن اوره‌يين آچيق ديله‌يرك، عمور يوللارين كولسوز- تيكانسيز، بو گونوشن، گله‌جه‌يي آيدين ايسته‌يير. اوّ دوْداقلار قونچاسيني بوزوشوك، آلين‌لاري قيريشيق، اوره‌كلري حسرت‌لي ايسته‌مير. بلكه‌ده چيركينليك‌لره خوْر باخار ايكن گولوش‌لر ايچينده گؤزياشي تؤكور. دئمك، بو دويغو و بيلگي بو كيمسه‌ده اوْلمور. اوْنا گؤره‌ده بئله بير دنياني تصوير ائدن، خالقين اوْدلو- آلوْولو اورمايي ايله اؤز اوره‌يين بيرگه چيرپينديران هنرمندلر ايشي‌دير.
«حميد آرش‌آزاد» تبريز ادبي مكتبينين طنز شاعيري- يازيچي‌سي‌دير. اوّنون هر بير آجيليغي قارقييان، گونده‌ليك چتين‌ليكلري اوزه چكن شعرلري، آذربايجان طنز مكتبي‌نين زنگين واراقلارين آرتيرماقدادير. بير گون باهاليغي، بيرگون حاقسيزليغي، بيرگون‌ده اجتماعي چتين‌ليكلري اينجه- اينجه مصراع‌لاردا تصويره چكيب، گولمه‌جه‌لي سؤز مورواري‌لارين مونجوق- مونجوق بيت‌لره دوزور.
گؤزه‌لليكلري ايسته‌ييب، پيسليكلري آرادان گؤتورمك ايسته‌ين حميد آرش، يالنيز شعرله يوْخ، بلكه نثر ايله‌ده اوره‌كلري سيخيتي‌دان، دوداقلاري بوزوشمه‌دن، گؤزلري آغلاماقدان، ياناقلاري سارالماقدان اوزاق ايسته‌ير. او، چيلپاقلاري گئييم‌لي، آج- يالاواجلاري توخ، ايشسيزلري ايشلي ايسته‌يير. آرش صابر، معجز، يالقيزكيمي طنز شاعيرلرين سيراسيندا دايانميش، ايشيق ساچان شاعيردير. اوْنا گؤره‌ده اوّلدوقجا اوْخوجولار طرفيندن قارشيلانيب، تقديره لايق گؤرونموشدور. او، ائل اوره‌يينده ياشايان يازيچي و شاعيرلريميزده‌ندير. گؤردويوموز كيمي، اوْنا بير، ايكي طنز سئوه‌ر يوخ، بلكه‌ده بير ائل ده‌يه‌ر وئرير.
من، بو انسان سئوه‌ر شاعيري اوره‌يينه باسان ائله قوشولوب، اونو اوره‌ييمه باسيب، شنلي گونلرين، ايشيق گله‌جه‌يين ديله‌ييرم.
آرش
گولدوره- گولدوره آغلاتدين مني
كؤنلومو اوخشادين سؤزونله آرش
آهيما قاتيبسان بو دومان، چني
قلبيمي ياخيرسان كؤزونله آرش
***
شيرين‌لي گونلري آجيدان گئجه
لاغ اوْلور يازيندا باخ، اينجه- اينجه
اوچوروم بو داغي چيخيرسان نئجه؟
چكيرسان چوخلارين اؤزونله آرش
***
درديندن سئل اوْلور گؤزومون نمي
«چايليِ»‌ني بورويور دنيانين غمي
دؤنئيدي گولشنه بوتون عالمي
اوخويوب گولئيديك سازينلا آرش

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:27 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت4 دی سالروز تولد حمید آرش آزاد طناز شهر ما مقصود سامع سردرودي
آذربایجان را باید زادگاه و خاستگاه طنزنویسان بزرگ در یکی دو قرن گذشته ایران نامید. ظهور شعرا و نویسندگان بزرگ طنزپرداز نظیر: میرزاعلی‌اکبر طاهرزاده «صابر»، «محمد جلیل قلیزاده»، «معجز» و... گواه این واقعیت تاریخی است که هنرمندان این دیار نگاهی متفاوت‌تر از ديگران به مسایل اجتماع داشته‌اند. امروزه نیز هنر طنز آذربایجان با بهره‌مندی از ذکاوت و نگاه متفاوت هنرمندان خود، جایگاه بس ارزنده‌اي در عرصه طنز کشور دارد. از جمله این هنرمندان طنزپرداز و ظناز تبریزی استاد «حميد آرش‌آزاد» است. هر چند آثار ارزشمند وي، او را بی‌نیاز از هرگونه حرف و سخن دیگر کرده است، اما نگاهي گذرا به كارنامه‌ي فرهنگي و ادبي او، ما را بيشتر با وي و انديشه‌هايش آشنا مي‌سازد.
«آرش آزاد»، متولد چهارم دی‌ماه 1327 محله «کوره‌باشی» تبریز است. تحصیلات دانشگاهی را در رشته‌های مختلف تجربه کرده است. زمانی- به قول خودش- به شغل پردرآمد معلمی پرداخته و اکنون حدود 20 سال است که روزنامه‌نگاری می‌کند و جزو نویسندگان و کادر رسمی روزنامه «امین» تبریز است. «آرش» هم شاعر است و هم مترجم و طنزپرداز. هم ترکی می‌نویسد و هم فارسی انشاء می‌کند. او از سال 74 تحت نام‌های: «گول اوغلان»، «قزلباش»، «خان دایی»، «بچه طوطی»، «بیگلربیگی»، «لک لک کوتوله»، «وروجک تبریزی» و... همکاری پیوسته با هفته‌نامه طنز «گل آقا» داشته و برای اولین بار ستون ترکی را در این نشریه بنیانگذاری کرده است. وی که در نشریات محلی با امضاء «کوره باشی اوغلو»، «آراز» و... طنز می‌نویسد، در دو جشنواره مطبوعات شمال‌غرب کشور نفر اول شده و در عرصه روزنامه‌های سراسری نیز جزو 10 نفر برگزیده بوده است. از استاد آرش‌آزاد تاکنون دو اثر ارزشمند «جیزیقدان چیخمابالا» و «جولو- جولویه قالمادی» به زبان‌هاي تركي و فارسي چاپ و منتشر شده است. وی ترجمه 5 کتاب را نیز در کارنامه خود داشته و از مترجمان صاحب قلم است. آرش در عرصه شعر طنز، صاحب انديشه‌هاي نو و تفكرات نوين بوده، نگاه وي، نگرشي نو به عرصه‌هاي مختلف سياسي- اجتماعي جامعه امروزي ماست. او عادت كرده، كه به عادت‌ها عادت نكند و همواره با نگاه متفاوت و از زواياي ديگر به كنكاش مسايل بپردازد. اشعار او خود اوست و خود آرش در دلسروده‌هايش جاري است. چنان كه گذشت، براي شناخت بيشتر وي و آشنايي با ذهنيات و انديشه‌هايش، شعر آرش رساتر و گوياتر از همه گفته‌ها و شنيده‌هاست:
من شاعر دردآشناي عصر خويشم
خدمت به اين مردم بود آيين و كيشم
سوغاتي‌ام طنز ميتن و انتقادي‌ست
كندو صفت سرشار شهد و نوش و نيشم

من طنزپردازم و پيك شادماني
آيين من صدق و صفا و مهرباني
تلخ است حرف حق، ولي من اين دوا را
با طنز شيرين مي‌كنم، آن سان كه داني«1»
اشعار آرش مملو از دلسروده‌ها و دل‌رنجه‌هاي او و مردم ديار اوست كه به طرز استادانه- و به تعبير خود او- «كندو صفت، سرشار از نيش و نوش» است. نيش و گزندگي شعر او ، نه از ره كين و طبيعت او، بلكه به قصد آگاهي و بيدار باش و از ره سوزي است كه در نهان او نهفته، و آتشي است كه در سينه‌ي سوزان وي جريان دارد. نيش او عقربي، تحقيركننده، كينه‌ورز، توهين‌آميز و تخريب‌كننده نيست. لحن اشعار او دوستانه، و گفتمان او مودبانه، نجيب و احترام‌آميز است. زبان او همان زبان و گويش توده‌ي مردم است. ساده، بدون تكلف، مليح، خودماني و عاري از هر گونه واژگان روشنفكرانه و تصنعي. آرش شاعر مردمي است كه نه ادعاي روشنفكري دارد و نه از صاحب قلمان بي‌درد مرفه است. او با زبان و به زبان مردم و از زبان توده محروم شعر مي‌گويد، چون غالب دوستداران و خوانندگان اشعار او همان مردم كوچه و بازار است. آلام مردم، دردهاي او، و دردهاي وي نيز نماد آلام و رنج‌هاي كهنه و تازه‌ي همان مردم ساده، بي‌پيرايه و نجيب است. آرش شاعر دردها و رنج‌هاست. او درد را با ناله به زاري نپرداخته، بلكه با لبخند فرياد زده مي‌زند. شعر آرش ساز و سوز مردمي است كه خود برخاسته از بطن و متن همان مردم است. در سروده‌هاي آرش حالت تصعني ديده نمي‌شود. اشعار او جوشش دروني وي و آتشفشان دردها و زخم‌هاي نهفته اوست. سروده‌هاي او مملو از نفرت و كينه به خودفريبي‌ها، چاپلوسي‌ها، تملق‌ها و در يك جمله به «زر» و «زور» و «تزوير» است. او خود را نصيحت مي‌كند كه:
از بزرگان به حذر باش و به مردم رو كن
«آرش» اين خلق تو را طنزسرا مي‌خواهد«2»
او در سرودن اشعار خود چشم به «احسنت» و «آفرين» كسي و كساني ندوخته و هيچگاه گدايي احسنت و دست مريزاد كسي و صاحب منصبي را نكرده است كه خود صاحب مناعت والا و بلند طبعي است:
نه قصيده قوشانام من، نه مديحه يازانام
نه‌ده خلعت، صله، يا جايزه‌لر شاعري‌يم
ظولمته قارشي ساواشدا بير ايشيقلي چيراغام
باغريني دلمگه جهلين، ائليمين خنجري‌يم
دوشمنم دوشمنينه، دوستونا دوستام بو ائلين
او دوكي، هر قانان انسان ديلي‌نين ازبري‌يم«3»
سروده‌هاي او فرياد رساي مردمي است كه زخم‌هاي كهنه بسياري از گذشته و ديروز خود دارند. درد و زخم او، درد و زخم «من» من نيست، بلكه درد و زخم «ما» است. فرياد او، بغض در گلو مانده و ناله‌ي در ظلمت شكسته و فروخورده‌ي من نيز مي‌باشد. آرش در سرودن شعر نقادي نمي‌كند. نوشته‌ها و اشعار او ظنز است و طنازي. وي در اين وادي جز به مبداء هستي و رضايت خلق او، دل در گرو اشارات كسي نداشته و گوشه‌ي چشمي به لبخند رضايت هيچ صاحب قدرتي ندوخته است.
ما طنزنويسان، به جز از حق نپرستيم
دل جز به رضاي دل آن يار، نبستيم
از نسل «باباطاهر» و عريان و فقيريم
«پوشيده چه داريم؟ همينيم كه هستيم»
جز حق نويسيم و به جز حق نسراييم
زيرا كه كسي را به جز از او نپرستيم
آرش در كنار بيان رنج‌ها و واكاوي زخم‌ها و چركيني‌هاي جامعه، همواره كوشيده تا مرهم خنده و لبخند را بر لبان تشنه و خشكيده‌ي مردم خويش بنشاند:
نموده «آرش» ما شاد جمله مردم را
كنون كه هست قلم در كف اش، چرا نكند؟
او خنده را در نسخه‌هاي تجويزي خويش براي تسكين آلام مردم، هيچگاه از قلم نيانداخته است.- هر چند خنده‌ها و خندانيدن‌هاي آرش خود به نوعي گريه بدون اشگ است.- او گريه‌ها را در لفافه خنده چنان پيچيده و آنچنان فرياد زده كه انسان از فزوني درد خود به خنده مي‌افتد. در وراي قهقهه‌هاي طناز شهر ما، هقهقه‌هاي بي‌صداي او صد سخن فرياد را در دل خود دارند. او مي‌خندد و مي‌خنداند تا گريه‌ها يكه‌تازي نكنند. بعد ديگر شعر آرش فخامت و متين بودن اشعار اوست. او هيچگاه در بيان هجو و تحقير كسي برنيامده و لوديگري نكرده و به طبع آسماني و مقدس خود چوب حراج نزده و خود بودن و مثل خود انديشيدن را بر هر چيز و همه پست‌ها و رياست‌ها ترجيح داده است. در فرهنگنامه شعر او، طنز مسخره كردن و به سخره گرفتن ديگران نيست. آرش مسخره كردن را «لومپنيسم» مي‌داند و آن را شايسته يك انسان هنرمند و ارزشمدار نمي‌داند. وي معتقد است: «در جامعه ما و جوامع شبيه آن «طنز» بايد «سياسي – اجتماعي» باشد. طنز بايد از يك طرف به صورت زبان گويا و حقيقت‌گوي مردم دربيايد و از طرف ديگر، حاكمان را متوجه اشتباهات، نارسايي‌ها، خيانت‌ها و سوءاستفاده‌ها بكند و به آنها بفهماند كه مردم مي‌فهمند و مسايل را درك مي‌كنند»«4»
آرش آزاد، در گرسنگي‌ها نيز سير و در خالي بودن‌ها همواره لبريز و لبالب بوده و هيچگاه روزمره‌گي نكرده، نان به نرخ روز نخورده و براي رسيدن به نداشته‌ها، به خودفروشي هنري نپرداخته است:
با نان خالي ار شكمي نيمه پر كنيم
«ما آبروي فقر و قناعت نمي‌بريم»
او با مردم و براي مردم بودن را مي‌ستايد و به آن فخر و مباهات مي‌كند. در باور آرش، تاريكي و سرما ره آورد كلاغان است:
زير قدم مردم محروم، چو خاكيم
در چشم بد دشمن مردم، همه خاريم
تاريكي و سرماست ره آورد كلاغان
ما قاصد سرسبزي و گرما و بهاريم«5»
سخن آخر اين كه، آرش ضمن توجه و احترام به گذشته و ايمان به حال و امروز، به فردا و قضاوت آن باور عقيده‌مند دارد. او نخواسته در «امروز» و «اكنون» غوطه‌ور بوده و به فردا و فرداها بي‌توجه باشد. نگاه زماني او، آينده‌نگر و همواره رو به جلو است. او مرگ را پايان حيات نمي‌داند. در كتاب زيست او، مرگ آغازي ديگر براي زيستن دگر باره در يادها و خاطره‌هاي مردم خود و فردا است. او به رفتن ايمان دارد، اما به رفتن ماندني سخت عقيده‌مند است. او مي‌داند كه فردا از آن كساني است كه امروز خود را شناخته و به آن ارزش نهاده اما دل به آن نبسته‌اند:
عؤمور بوْيو، نيسگيل ايلن، يوْللارا گؤز تيكيب، گئتديم
بير كؤنول‌لوك محبّتين حسرتيني چكيب، گئتديم
تك‌ليگيمده گؤزدن قان- ياش آخيتسام‌دا، سئوينيرم
انسانلارين دوْداغيندا گولوش گولو اكيب، گئتديم
يك عمر چو شمع، در شبستان ماندم
افروختم و نور و صفا افشاندم
خود، گر چه زغم گريستم در همه عمر
شادم كه، هميشه خلق را خنداندم«6»

پي‌نوشت:
1- «من طنزپردازم» از مجموعه شعر «جيزيقدان چيخمابالا»
2- «چه كم توقع» از مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»
3- «من طنز شاعري‌يم» از مجموعه شعر «جيزيقدان چيخمابالا»
4- از مقدمه مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»
5- «ما ظنزنويسان» از مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»
6- از مجموعه شعر جيزيقدان چيخمابالا
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم دی ۱۳۹۹ ساعت 10:26 توسط سیامک آرش آزاد | نظرات
به مناسبت4 دی ماه تولد حمید آرش آزاد حميد آرش‌آزاد و اونون گولوش دونياسي
رحماني خياوي
حميد آرش‌آزاد و اونون گولوش دونياسي
هامي‌يا معلوم اولدوغوكيمي ساتيريك صنعتي چوخدا آسان يازيلا بيلمير. بعضي‌لرين عقيده‌سينه گورا «ياخشي ساتيرانهوسي هيچ‌ده هر هانسي قيمتلي علمي كشفدن آز اهمييتلي دئيبلدير.»(1)
ساتيرا روحي خسته‌ليك‌لره اَن دَيَرلي درمان اولوب و اولاجاقدير. جمعيت‌ده هرقدر انسانين قيمتي اونون وار- دولتي اساسيندا اولچورسه، گولوش ادبياتينا ميدان آچيلير. آذربايجان ادبياتيندا، ايرمينجي عصردن، گولوش شعري و نثري اونون قوّتلي قولو اولوبدور. ميرزازين‌العابدين مراغه‌اي، عبدالرحيم طالب‌زاده، ميرزاعلي معجز؛ و بو ياخينليغدا، حدّاد،‌كريمي مراغه‌اي، يالقئز، شهرك و «آرش‌آزاد» ساتيرا صنعتيندن بويوك باجاريقلا بهره‌لَنن شاعير و يازيچيلاريميزديلار.
«آرش‌آزاد» ين شعرينده معيشيتين ان خيردا مسئله‌لر‌يندن (ساعاتين عوضله‌مسي، تويوغون باهالاشماسي، سوپورگه‌چي‌نين بايرامليق ايسته‌مَسي و...) توتموش، اجتماعي- سياسي حادثه‌لره (انتقادچي يازيچيلارين سيجيللي‌لري باطل اولماق، اَيريني دوز يازماق اجبارينا قالماق و...) قدر مزه‌لي بير اسلوبدا عكس تاپئبدير.
بو دره دوز اولايدي
دووره‌سي بوز اولايدي
كاش «سيما» نين طنزينده
بير چيمديك دوز اولايدي
***
دينله مني، شاعر جان
قلمينه جان قوربان
گوزله طنز يازاندا
چوخ چيخما جيزيقيدان
***
بير نالا وور، بير ميخا
قويما چوخ سسي چيخا
قورخ‌كي، قارانليق دئوي
سني كوكوندن ييخا
***
حق سوزده چوخدور عذاب
اونا اؤرت شيرين لعاب
سوزو بئله گتيركي
نه شيش يانسين نه كباب(2)
شاعر اجتماعي حياتدا گوردويو يارامازليقلاري ساده‌جه اولاراق تصوير ائدير و اونلاري تنقيد شالاغينا توتور. ساده يازماغي شاعري درينليگه گنتمكدن مانع اولمور، چون‌كي اوزو جمعيتين اَن درين قات لارينا ده‌ك آتيلماشلاردان اولوب و اونلارلا قايناييب، جوشوب. بو ايسه شاعره ماكسيم گورگي يا ساياق آغير ياشاييق چتينليگي چينينه قويسادا، بويوك دوشونجه‌يه مالك ائديبدير و اونا قارتالا تك تيزبين گوزلوك باغيشلاييدير:
چوخلو وصف ائتديگين او حُسن و وجاهت ائله بو؟
باهارا طعنه ووران بوللو طراوت ائله‌بو؟
هر بير حق سوز دئيه‌نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي‌ كس لرده‌كي وجدان و ديانت ائله‌ بو؟
ايكي مليون «خودي» اولموش نئچه مليون «نخودي»
او شعارلاردا گله‌ن «بيرليك» او «وحدت» ائله بو؟
«جيك» سنين، «بؤك»ده سنين، «آلچي» را، «توْوخان» داسنين
شريكيك «اوْنبايا» دا، رسمِ رفاقت ائله بو؟
ماهواره، ياساق، اينتر نئته فيلتر تاخيلير
ائشيديب- گؤرمك حرام اولدو، صراحت ائله بو؟
«دوشونوب، دينمه، دانيشما، گوزونو آغزيني يوم»
بئله بير عصرده، آزادليغا حؤرمت ائله بو؟(3)
معيشت ساتيراسي آرش‌آزاد ياراديجيليقيندا اساس محوري توتور. ائله بو سببه‌ گوره زحمت‌كش خالقين گئييم پالتاريندان توتموش چوره‌يه، خوره‌يه قدر هر شئيين عذاب- اذيّتيله تاپئلماسي‌كيمي مسئله‌لرده اونون شعرينه داخل اولوبدور.
معيشت ساتيراسي آذربايجان ادبياتيندا، او جمله‌دن محمدباقر خلخالي، لعلي حكيم، شكوهي، صراف و... كيمي شاعرلرين اثرلرينده عكسيني تاپيب، آنجاق بوگونكي شاعرلر يالقيزدان توتموش آرش‌آزاد و شهره‌كه قدر اوز زامانين اساس مسئله‌له‌ينه تانئييب و اونلاردا اولان چيركينليگي گولوش راوايتنان درمان ائله‌مگه چاليشيرلار آرش‌آزاد حافظ‌دن تضمين گوتوره‌ره‌ك جمعيت‌ده اولان عيبه‌جر وضعيتي بير ملمع شعرده لوحه‌يه چكير:
خرجيميز اولموش فراوان، الغياث
بورجوموز لاپ آشدي باشدان، الغياث
گورمه‌ديك بير جنس ارزان، الغياث
«درد ما را نيست درمان، الغياث
هجر ما را نيست پايان، الغياث»
ياغ تاپئلمير عرشه قالخميش نرخ قند
اَت بيزي هجرينده ائتميش دردمند
باغلاييب واعظ به گردن‌ها كمند
«دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث، از هجرخوبان(!) الغياث»

قيرخ بئشه قالخسا اگر جانلاردا تب
اللي دوكاندا تاپيلماز بيرجه حبّ
احتكار ائتميش داواني بو لهب
«در بهاي بوسه‌اي، جاني طلب
مي‌كنند اين دلستانان الغياث»(4)
وطن اولادينين حسرتي، يوخسول، مظلوم زحمت آراملارينين طالعين دوشونمك، اونلارين حقوق و حاققئني جسارتله مدافعه ائتمك ح. آرشين يارادئجئلئغيندا مُهم موتيف حسابا گلير. اونون شعرلرينده بعضاً ايلك باخئشدا فردي سجييّه‌لي گورونن، هجو خاراكتري داشييان شعرلرينه‌ده شاعر درين سياسي مضمون و ايديا قارئشدئرير. اونلاري اجتماعي ساتيرا سويّه‌سينه قالديرا بيلير:
سن فند بيلمه‌دين بالا! دونياني دانلاما
يوخسا زيرك ليگين، «اگر»- «آمما»‌ني دانلاما
ويلاسي، «بئنز»‌ي يوْخ، يئري دشتِ جنون‌ايدي
مجنونا چون‌كي گئتمه‌دي، ليلاني دانلاما
«سيما» بو خلقه قورباغا، ياقارغا گؤسترير
گؤزدن ايتيبسه، بولبولِ شيداني دانلاما
«آرش»! ترقّي ائتمه‌يه، يالتاقليق ايسته‌نير
سن فند بيلمه‌دين، بالا! دونياني دانلاما(5)
شاعرين ساده، آيدين و كسكين ديلي خالق ديليندن آلئنئب، اونا گوره‌ده شعرلري اويناق، كسرلي و تأثيرلي‌دير. آرش‌آزاد بو اثرلري خالق ائدنده جمعيت‌ده، كئچميش‌ده ايشله‌نن افسانه‌نه‌لردن، ضرب‌المثل‌لردن، آتالار سوزوندن، گئنيش استفاده ائدير، ائله‌ بو ديلينن، ملت‌ آراسيندا حكم سورن رشوت خورلوق، يالان، رياكارليق و يالتاقليق‌كيمي چركين صنعت‌لدي ساتيرا آتشينه توتور.
اولكه‌ده اجتماعي‌ عيبه جرليكلرله برابر، معيشتده‌كي نقصان‌لاري را، چاتئشما مازليقلاري‌دا، يالنيز ساتيرا قلمي‌ايله اصلاحين ممكونلويونو دويان بير سيرا شاعرلر بوژانرين انكشافينا چاليشمشيلار. ساتيرانين اولدوروجو، هم‌ده معالجه‌وي قامچي‌سي ايله فعاليت گوستره‌ن شاعرلرين محصولدار صنعتكارلارين بيري حميد آرش‌آزاد اولدوبدور:
دوزدور اوْلوب پنيرله چؤرك شام، ناهاريميز
آنجاق سئوين‌كي، توليد اوْلور چوْخ شُعاريميز
چيلپاق‌ليق ايله آج‌ليغا بيزلرده باخمايين
واردير ناغيلدا، شعرده چوْخ افتخاريميز
نه آغري‌ييب بو بئل لريميز، نه يوْرولموشوق
بونلا بئله‌كي، چوْخلاري اوْلموش سواريميز
«آرش»! اوزاتما چوْخ سؤزو، اسراري پرده‌له
گلمزسانا بيزيم بوقده‌ر عيب و عاريميز(6)
شعرين گوجو ائلين آلغيشلاماسيندادير. آرش‌آزادين شعرلري كوتله‌لرين طرفيندن به‌يه‌لينير. سوادسيز آداملاردا اوز ياشايئشئينن بير حصه‌سينين چيركينليگين و نقصانلارين اونون شعرينده عكس صداسين ائشيدير. اونلار بو شعرلري ائشيدنده دئييرلر: پاه آتونان! بونلاري كيم بو شاعرين قولاغينا چاتديريب؟ بلكه‌ده او ائله بيزيم بيريميزدير!» دوغروداندا بعضاً آدام بو صحنه‌لري گورنده رحمتليك جليل‌محمد قلي‌زاده‌نين سوزو يادينا دوشوركي: اي بو سوزلري ائشيدنلركي گولمكدن آغرينيزي قولاغئزين ديبينه‌قدر آچئسيز، بيليسيزكي كيمه گورلوسوز؛ بير آينايا باخين!
ح. آرشين شعري اوز دورونون نبضين توتان و اونلاري ابديلشديرن شعرلردير. شاعر باجاريقلا ائلييه بيليب‌كي حساس دَم‌لري شيكار ائديب و اونلاري بير نئچه بيت بورتلتلرينده گلن نسيللره رسم ائله‌سين. بو شعرلر زمانه‌نين طلبيندن رونمان شعرلدير و اولاجاقدير.

پانويس‌ها:
1- آذربايجان گولوشي عصرده، كامران محمد اوف، يازيچي، باكي 1989، ص 4
جيزيقدان چيخما بالا، حميد آرش‌آزاد، 1381، تبريز ص 100
3- جولو جولويه قالمادي، حميد آرش‌آزاد 1383 تبريز ص 4-133
4- جيزيقدان چيخما بالا... ص 135
5- جولو جوله‌يه قالمادي ص 146-7
6- يئنه اورادا... ص 141- 140

به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد


به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
صمد چايلي 10/8/86
«حميد آرش‌آزاد» تقديم اولور
گولوش
گؤزه‌لليكلره دوْغرو بير باخيش، اوره‌يي سئوينجه چولقايير، عموره شيرينليك جالايير، ياشاييشي موتلو- اوميدلي ائله‌يير. كيمسه‌كي گؤزه‌لليگي ايسته‌دي، دوْداقلاردا گولوشو، اوره‌كلرده سئوينجي ايسته‌دي. اوْ، ياشاييشدا دئييب- گولمه‌يي، چاليب- چاغيرماغي اؤزونه ايسته‌ديكجه، اؤزگه‌يه‌ده ايسته‌دي.
بو باخيش ياشاييشين گؤزه‌لليكلرين گؤره‌ر ايكن، چيركينليك‌لري‌ده گؤرور. بيرينجي‌ني سئوه- سئوه ايكنجي‌ني تنقيد تازيانه‌سي آلتيندا يوْخسوزلوغا آپارير. كيمسه دنيا نعمت‌لرين اؤزونه ايسته‌يرسه‌ده، آنجاق دنيا باغينين بار- بهره‌سيني يالنيز اؤزونه يوْخ، اؤزگه‌يه‌ده آرزو ائله‌يير. لاكن بئله‌ بير تنقيدين ديلي، هردن باياغي و معمولي اوّلورسادا، هردن‌ده طنز شكلينده اؤزونو گؤستره‌ بيلير. طنز تنقيدچي‌سي، آجيليقلارين اوْلمامازليغيني، گولمه‌جه دانيشيق و سؤزلرله بيان ائدير. دوْداقلاري گولوشه آچاركن، گؤزلري‌ده آغلاماغا ساليب و آجيليقلاري آرادان آپارماق آرزوسون اوره‌يينده ياشادير. بئله بير يازيچي يالنيز اؤز اوره‌ييني يوْخ، بلكه‌ده هاميينن اوره‌يين آچيق ديله‌يرك، عمور يوللارين كولسوز- تيكانسيز، بو گونوشن، گله‌جه‌يي آيدين ايسته‌يير. اوّ دوْداقلار قونچاسيني بوزوشوك، آلين‌لاري قيريشيق، اوره‌كلري حسرت‌لي ايسته‌مير. بلكه‌ده چيركينليك‌لره خوْر باخار ايكن گولوش‌لر ايچينده گؤزياشي تؤكور. دئمك، بو دويغو و بيلگي بو كيمسه‌ده اوْلمور. اوْنا گؤره‌ده بئله بير دنياني تصوير ائدن، خالقين اوْدلو- آلوْولو اورمايي ايله اؤز اوره‌يين بيرگه چيرپينديران هنرمندلر ايشي‌دير.
«حميد آرش‌آزاد» تبريز ادبي مكتبينين طنز شاعيري- يازيچي‌سي‌دير. اوّنون هر بير آجيليغي قارقييان، گونده‌ليك چتين‌ليكلري اوزه چكن شعرلري، آذربايجان طنز مكتبي‌نين زنگين واراقلارين آرتيرماقدادير. بير گون باهاليغي، بيرگون حاقسيزليغي، بيرگون‌ده اجتماعي چتين‌ليكلري اينجه- اينجه مصراع‌لاردا تصويره چكيب، گولمه‌جه‌لي سؤز مورواري‌لارين مونجوق- مونجوق بيت‌لره دوزور.
گؤزه‌لليكلري ايسته‌ييب، پيسليكلري آرادان گؤتورمك ايسته‌ين حميد آرش، يالنيز شعرله يوْخ، بلكه نثر ايله‌ده اوره‌كلري سيخيتي‌دان، دوداقلاري بوزوشمه‌دن، گؤزلري آغلاماقدان، ياناقلاري سارالماقدان اوزاق ايسته‌ير. او، چيلپاقلاري گئييم‌لي، آج- يالاواجلاري توخ، ايشسيزلري ايشلي ايسته‌يير. آرش صابر، معجز، يالقيزكيمي طنز شاعيرلرين سيراسيندا دايانميش، ايشيق ساچان شاعيردير. اوْنا گؤره‌ده اوّلدوقجا اوْخوجولار طرفيندن قارشيلانيب، تقديره لايق گؤرونموشدور. او، ائل اوره‌يينده ياشايان يازيچي و شاعيرلريميزده‌ندير. گؤردويوموز كيمي، اوْنا بير، ايكي طنز سئوه‌ر يوخ، بلكه‌ده بير ائل ده‌يه‌ر وئرير.
من، بو انسان سئوه‌ر شاعيري اوره‌يينه باسان ائله قوشولوب، اونو اوره‌ييمه باسيب، شنلي گونلرين، ايشيق گله‌جه‌يين ديله‌ييرم.
آرش
گولدوره- گولدوره آغلاتدين مني
كؤنلومو اوخشادين سؤزونله آرش
آهيما قاتيبسان بو دومان، چني
قلبيمي ياخيرسان كؤزونله آرش
***
شيرين‌لي گونلري آجيدان گئجه
لاغ اوْلور يازيندا باخ، اينجه- اينجه
اوچوروم بو داغي چيخيرسان نئجه؟
چكيرسان چوخلارين اؤزونله آرش
***
درديندن سئل اوْلور گؤزومون نمي
«چايليِ»‌ني بورويور دنيانين غمي
دؤنئيدي گولشنه بوتون عالمي
اوخويوب گولئيديك سازينلا آرش

كريم قربانزاده
ائليميزين سئويملي طنّازي؛ اوستاد حميد آرش‌آزاد
دونيا خالقلارينين هر بيري، اؤزونه مخصوص بير صفته شهرت تاپيبديرلار. نمونه اوْلاراق: اسكاتلندلي‌لر چيليسليگه، انگليسي‌لر اقتصادي فيكرلي انسانلارا، فرانسه‌لي‌لر اينجه‌ليگه و... آذربايجان خالقينا ايسه مخصوص بير صفت آختارساق، شبهه‌سيز كي اوْ صفت بو خالقين طنازليغي و طنز سئوه‌رگيلي‌دير.
ساتيرانين مختلف قول‌لاري بيزيم خالقيميزين حياتيندا اؤز درين ايزلريني قوْيوب و معاصر دؤورده آذربايجان ادبياتي خزينه‌سي‌نين بو پارلاق جواهري ملانصرالدين مكتبي‌نين بانيسي «جليل محمد قليزاده»‌نين آدي‌لا باغلي‌دير.
آذربايجان ساتيراسي‌نين آتاسي «ميرزه‌‌ علي‌اكبر صابر»‌ده ملانصرالدين مكتبي‌نين يئتيرمه‌لريندن اوْلوب، دونيا سويّه‌سينده شهرت قازانيب و اؤلمز آذربايجان شخصيتينه چئوريليبدير. صابرين تكجه اوْتايدا يوْخ، ايران خالقلاري‌نيندا سياسي- اجتماعي حياتيندا بؤيوك تأثيري اوْلوبدور. صابرين شرفلي دوامچيسي «معجز شبستري» چوْخ اينجه‌ليكله بو يوْلو اؤزونه مخصوصلوقلا ادامه وئريب، اثرلري خالق ايچينده سئويله- سئويله اوْخونوب و قارشيلانيبدير.
آذربايجان خالقينا مخصوص ساتيرا، عاشيق ادبياتيميزدادا گؤزل نمونه‌لري نمايش ائتديرير. مثال اوچون دده علعسگرله آنا خانيمين ماجراسي و يا عاشيق قشمين بير چوْخ شعرلرينده اوْلان طنز احوالاتي و باشقا نمونه‌لري‌ده آد آپارماق اوْلار. حتي گونده‌ليك حياتيميزدادا طنزين اؤز يئري، اؤز دادي- دوزو واردير. طنزيميز بو گونده شهرلرده، كندلرده و اؤلكه‌ميزين ياخين و اوزاق يئرلرينده تزه‌لنير، مايالانير، گوجلنير و دوام تاپير.
آذربايجان خالقينا مخصوص طنز، دونيا ملت‌لرينين آراسيندا تايي آز گؤرونن طنزدير. عسگرانلي‌لار، مستجاب الدعوه‌لر و حاجي‌زاده‌لرين حاضرجوابليغي، شنليك پايلاماقلاري، طنازلاريميزين اجتماعي مسئله‌لري طنز ديلي‌له دئمكلري‌نين گؤزل نمونه‌لريندندير.
خالقيميز تاريخ بوْيو طنز روحيه- احوالاتيندان بوشالماييبدير. روس استيلاچي‌لاري آذربايجاني اشغال ائدن زمان، بابالاريميز هر بير روس عسگرينه بير قارپيز وئريب، اوْنلارين پئيسرلرينه سالاندا؛ و ايران- عراق محاربه‌سينده اؤز ايشين گؤروب، اجتماعي وظيفه‌سيني اونودماييبدير. «عينالي يا گئدنميس/... نيليسن؟!»
بئله بير معنوي ثروته مالك بير خالق هر زامان اؤزونه لايق بالالار بئجرديب، بو ثروتي گونو- گوندن غني‌لنديريبدير. بو گون «كوره‌باشي اوشاغي» طنزيميزين ذيروه‌سيندن گزن و شعريميزين فخري اوستاد «حميد آرش‌آزاد» اؤز گؤزل اثرلريني قيلينجا چئويريب، جامعه‌نين عيب‌لريني، چيركينليكلريني قيلينجلايير.
«آرش» نقصانلاردان بير تابلو چكير و طنزين مختلف فوْرمالاريندان استفاده ائديب، خالقين گؤزو اؤنونده نمايشه قوْيور. اوْ خالقي يالنيز گولمگه يوْخ، گوله- گوله دوشونمه‌گه، آييلماغا، اؤز حاقلاريلا تانيش اوْلماغا سسله‌يير.
اوستادين خوشبختليگي اوندان عبارتديركي اوْ طنزين تاريخيني ياخشي بيلير و بير باجاريقلي ژورناليست اوْلاراق، ايكي ديلده (آذربايجانجا و فارسجا) يازير و اثرلري بير چوْخ آذربايجان و فارسجا چيخان روزنامه‌لرده و مجله‌لرده دفعه‌لرله چاپ اوْلور و سئويله- سئويله اوْخونور.
گونده‌ليكلرده يازماق، خالقين حياتيندا كئچن موضوعلاري هرگون طنزه چكمك چوْخ چتين و آغير بير ايشدير. آنجاق آرش بو چتين ايشين عهده‌سيندن لاييقينجه گلير. اونون طنز قيلينجي ظولمون، عدالتسيزليگين، قارا گونلرين باغريني يارير، مظلوملارا، قارانليقدا قالانلارا، حاقي تالانانلارا ايشيق گولوشو بخش ائدير.
اوستاد آرش‌دن ايندييه‌دك ايكي كتاب چاپ اولوبدور: «جيزيقدان چيخما بالا» و «جولو جولويا قالمادي» عيني حالدا «امين» روزنامه‌سي اونون گونده‌ليك طنزلرينين ناشري‌دير و «گل آغا» مجله‌سينينده ثابت امكداشلاريندندير. بونلاردان علاوه اونون اثرلري بير چوخ روزنامه و مجله‌لرده، اوْ جمله‌دن: مهد آزادي، عصر آزادي، پيام روز، آذري، خداآفرين و... كيمي‌لرده يايليبدير.
من امينم، آرش‌آذربايجان آزاد طنزينده دائما ياشاياجاق، دايما اؤز عطرين، اؤز رنگين، اؤز ايزين ساتيراميزدا قوْياجاقدير. آرشه سعادت و جان ساغليغي ديله‌مكله، اوْنون آرزوسونا قوْشولوب، ائليميزين گولمه‌سيني، خالقيميزين آرزولارينين چيچكلنمسيني و اميدلرينين باهارلانماسيني آرزولاييريق.
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
جعفر بزرگ امين (يارين) آبان‌ماه 1386- تبريز
چهره‌ي خندان دردها
«در جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم كه همه عوامل جمع شده‌اند (بخوان دست به دست هم داده‌اند) تا اشك انسان‌ها را دربياورند. اقلاً اگر در اين ميان گاهي «اشك شادي» و «اشك شوق» از ديده‌اي جاري مي‌شد، باز جاي شكرش باقي بود. حتي «اشك ندامت» هم براي خودش غنيمتي است. اما در روزگار ما و در اين خشكسالي ممتد (بخوان خشكسالي ممتد خنده و شادي)، چشم‌ها فقط «اشك حسرت» جاري مي‌كنند و اين آب تلخ براي رويش و شكوفايي هر گلي زيان‌آور است».
پاراگراف فوق (البته با اندك دستكاري فضولانه حقير و البته با اجازه «آرش‌آزاد» عزيز)، آغاز گيرا، جاندار و گوياي مقدمه كتاب شعر طنز «جيزيقدان چيخما بالا»‌ي آرش‌آزاد، طنزپرداز دردكشيده و دردفهم معاصر آذربايجان است، كه تراژي انسان عصر ما را بازگو مي‌كند. انساني كه نه‌تنها شاد نيست، نه‌تنها شور و شوقي در وجود دردمندش موج نمي‌زند، بلكه عوامل متعددي! دست به دست هم داده‌اند كه همواره‌ي تاريخ، اشك اندوه، حسرت و خون از ديدگانش جاري سازند و اين انسان را خنداندن هنري است بس دشوار و گرياندن او چه سهل و آسان؟! نشاندن خنده و يا حداقل لبخند بر لبان و چهره فسرده انسان امروز تنها از پهلوان خنده، يعني طنزپرداز برمي‌آيد كه با دل خونين لب خندان بيارد همچو جام. و صد البته از پس اين خنداندن، انديشه‌اي روشنگر در او تزريق شود و او را از خواب گراني كه هيپنوتيست‌هاي حرفه‌اي تاريخ براي او تدارك ديده‌اند بيدار كند. در پاراگراف فوق استعاره و نمادي با تصوير و مضموني عميق و گويا به كار رفته است: «خشكسالي ممتد» كه با اضافه كردن دو واژه خنده و شادي، اين استعاره شفاف‌تر و رساناتر مي‌گردد. اين خشكسالي ممتد خنده و شادماني خاص عصر ما نيست و به جرأت مي‌توان گفت از دوراني كه جوامع انساني به طبقات حاكم و محكوم تقسيم شدند، اين خشكسالي آغاز شده و تا عصر حاضر نيز ادامه داشته است. و در طول تاريخ همواره اين بهلول ديوانه‌ها!! (داننده‌ها) لطيفه‌گوها، دلقك‌ها، مزه‌پران‌ها، جوكرها و بالاخره طنزنويس‌ها بوده‌اند كه با به سُخره گرفتن اعمال غيرانساني، مستبدانه و غفلت‌آميز حاكمان تاريخ و نشاندن خنده و شادي بر لبان ماتم‌زده محرومان و ستمكشان، آنان را شارژ رواني كرده و در مبارزه‌شان ياري داده‌اند و نگذاشته‌اند اشك‌هاي ماتم و اندوه و حسرت، آنها را از پاي درآورده و چه رسالتي؟!
در اين مقال من بعد از اشاره كوتاه به «عنوان» و كاريكاتور روي جلد كتاب «جيزقدان چيخما بالا» و آنالير و بررسي اولين شعر آن به نام «ما طنز نويسان» كه من آن را مانيفست شعر طنز «آرش‌آزاد» ناميده‌ام، از كتاب اول ايشان درمي‌گذرم و به كتاب دوم با عنوان «جولو جولويه قالمادي» مي‌پردازم كه جوهر و پتانسيل و توانمندي‌ بالاي آرش‌آزاد(1) در سرايش شعر طنز را به نمايش مي‌گذارد و قابل تعمق و تجزيه و تحليل و شايسته تقدير مي‌باشد. و در پايان مقال ويژگي‌هاي طنز او را برخواهم شمرد.
آرش‌آزاد را من به طور غيرمستقيم از طريق آثار شعر طنز او در مجله «گل آقا» و مطبوعات تبريز مي‌شناختم. اما آشنايي حضوري من با ايشان در سال 83 در يكي از جلسات انجمن شعر و ادب تبريز رخ داد. يكي دو ساعتي اختلاط كرديم و آرش‌آزاد يك نسخه از مجموعه شعر طنز خود با عنوان «جيزيقدان چيخما بالا» را به حقير اهداء كردند. و بعد از آن توفيق ديدار ايشان را نداشتم تا اين كه اخيراً باجناق عزيزم آقاي «ايماني» كه هميشه منشاء خير براي حقير بوده است، اين دفعه نيز ضمن تقديم كتاب دوم آرش‌آزاد با عنوان «جولو جولويه قالمادي»، حقير را در جريان فراخوان اخير در خصوص انتشار ويژه‌نامه‌اي به مناسبت شصت سالگي آرش‌آزاد قرار دادند و از من هم خواستند چنان كه خاطره‌اي، شعري و يا مقاله‌اي در زمينه‌ شعرهاي طنز او دارم براي چاپ در ويژه‌نامه آماده كنم و از اين بابت وامدار و منتدار آقاي ايماني هستم. بگذريم. فرصت مغتنمي پيش آمده بود، پس دست به كار شدم و مجموعه «جولو جولويه قالمادي» را با شور و اشتياق و حوصله و دقت مورد مطالعه و بررسي قرار دادم و محصول اين به اصطلاح بررسي‌ها نقد و نظري است كه در معرض قضاوت عموم قرار مي‌گيرد و پرواضح است كه اين نقد و نظر، تحليل و نظريات مشخص يك مخاطب تيزبين و اهل مطالعه است و نه يك منتقد و كارشناس شعر طنز كه خود تخصصي جداگانه مي‌طلبد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
عنوان و كاريكاتور روي جلد كتاب «جيزيقدان جيخما بالا» چه عنوان طنزآميز و بامسمايي! است براي طنزنويسان فضول‌باشي!! كه هرگز حد خود را رعايت نمي‌كنند و فرامرزي عمل مي‌كنند! و اين عنوان چه همخواني و هارموني جالب و معني‌داري با كاريكاتور بكر و گوياي روي جلد دارد كه آرش را شيطنت‌آمير و طرب‌انگيز نشان مي‌دهد كه گستاخانه! و مستانه و شوخ و دور از چشم از ما بهتران! و شايد هم جلو چشم آنها، از خط قرمزي كه پيرامونش ترسيم كرده‌اند خروج كرده است. اين كتاب با شعر «ما طنزنويسان» آغاز مي‌شود. به نظر حقير اين شعر را بايد مانيفست‌ شعر طنز آرش‌آزاد تلقي كرد كه در آن باز به زبان طنز و كنايه، رسالت، انديشه فلسفي و جهان‌بيني آرش‌آزاد را بيان مي‌كند. اين شعر نيمه‌‌طنز و نيمه‌جدي است. اما در آن مضامين و مفاهيم بس ظريف و عميقي نهفته است كه در خور توجه است و من سعي مي‌كنم تا حد توانم لايه‌هاي دروني، استعاري و كنايي موجود در بيت‌ها را بشكافم. در بيت اول مانيفست‌ شعر طنز- جدي «ما طنزنويسان» مايه و رنگ و بوي طنز ديده نمي‌شود و اين بيت بيشتر نظمي است مستقيم‌گو كه باور، اعتقاد و پايبندي شاعر را به حق و حقيقت و به تعبيري وسيع‌تر، انديشه فلسفي او را بازگو مي‌كند و جبهه شاعر را در صف‌آرايي كارزار حق و باطل به وضوح نشان مي‌دهد. اما در بيت‌ دوم مايه طنز و استعاره‌اي نهفته است و موقعيت روايي و پوسته شعر طنز كه همانا خنده‌ناك و خنده‌آور بودن آن مي‌باشد اتفاق افتاده است. يعني مخاطب (خواننده و يا بيننده) با مشاهده: «ما از نسل باباطاهر و...) و تداعي تخلص «باباطاهر» كه «عرياني» باشد در ذهن خواننده و تأثير بصري آن به مخاطب بي‌اختيار به خنده مي‌افتد و در نظر اول برايش كمي غيرعادي مي‌نمايد و همين غيرعادي نماياندن همانا نگاه متفاوت يك طنز واقعي ا ست كه نگاهي آنرمال است. به نظر حقير اين مصرع اگر چنين نوشته مي‌شد:
(از جنس) و يا همسان باباطاهر عريان و چون اوييم...
استعاري‌تر و مركب‌تر مي‌شد و اشاره‌ كنايي شاعر را لو نمي‌داد. مخاطب بعد از خواندن مصرع اول بلادرنگ از پس پوسته خنده و تصور صفت عرياني، به رابطه عرياني باباطاهر و شاعر (آرش‌آزاد) مي‌انديشد و اينجاست كه از سطح به عمق مي‌لغزد و به عرياني در معناي مجازي و عميق آن مي‌‌انديشد، يعني فروفكنده شدن پوشش‌هاي ريا، تزوير و چند چهره‌گي از تن انديشه و روان شاعر و نهايت به خلوص، يكرنگي و پاكي او پي مي‌برد و اين يعني ايجاد فكر و انديشه از پس خنده كه از وجود اساسي منشور ژانر طنز است. بيت سوم به نوعي تكرار بيت اول است، اما در بيت چهارم رسالت بسيار عميق و تاريخي يك شاعر طنزپرداز نهفته است. و آن اين كه در شرايط زماني كه عوامل چندي دست به دست هم داده‌اند تا به قول شاعر اشك اندوه و حسرت مردم را دربياورند و چشمه‌هاي خنده و شادي را در روح و روان انسان‌ها بخشكانند، آرش‌آزاد و يا هر شاعر طنزپرداز ديگر بذر خنده‌هايش را بر كشتزار به خشكسالي نشسته لبان مردم مي‌كارد و آن را با عرق‌ريزي روح و اشك‌هاي درونش آبياري مي‌كند و من اينجا به ياد جمله‌اي از نابغه سينماي طنز جهان «چارلي چاپلين» مي‌افتم كه در كتاب «زندگاني من» اثر دخترش در صفحه‌ اول چاپ شده بود و من سال‌ها قبل آن را خوانده بودم:
«روي سن و در صحنه نمايش چهل سال مردم را خندانده‌ام و به همان اندازه پشت صحنه گريسته‌ام»
اما بيت پنجم نكته‌اي تراژيك را در حيات شاعر طنزنويس‌ ما به تصوير مي‌كشد كه در انسان حس همدردي و شفقت با شاعر را برمي‌انگيزد و اين مصرع روند تاريخي جور و يا جورهايي را كه هميشه بر شاعران حق‌گوي و حقيقت‌نويس و منتقد زمانه خويش، رفته است نشان مي‌دهد. آن هم در قالب و تركيب به ظاهر ساده «دل شكسته» و اين دل شكستگي شكننده‌ي روح نه تنها آنان را به موضع انفعال و انزوا نكشانده، بلكه با ملات خنده نه تنها دل خود، بلكه دل‌هاي شكسته ديگران را هم بند زده، جوش داده و التيام بخشيده‌اند. ممكن است خواننده‌اي ظاهربين ساده‌‌انديش و ساده‌لوح در نظر اول بر اين دلشكستگي شاعر پوزخند زند و آن را يك آه و ناله و سوز و گداز رمانتيسم آبكي بيانگارد و لب و لوچه‌اش به هم برآيد كه: «آخيش، حيوونكي شاعرك، از عشق ناكام دل نازكش شكسته، ننه به قربانش!» اما زهي خيال باطل. اينجا باز به ياد بيتي از حافظ مي‌افتم:
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
و به راستي شاعر مگر عاشق نيست كه هست و نيستش را در نرد عشق‌اش به انسانيت مي‌بازد؟ گاه پوستش كنده مي‌شود، گاه لبش دوخته مي‌شود و گاه...
و شاعر طنزپردازها آرش‌آزاد، چون ساقي شادمانگي ساغر پر از خنده در دست و با نوشاندن آن بر لبان گرفتار در خشكسالي ممتد با خنده و شادي درآويخته، به هم ساخته و در پي برانداختن بنياد غم و اشك حسرت و ماتم و تاراندن لشكر غم به رقص و پايكوبي مي‌پردازد.
در بيت ششم شاعر به نقش تاريخي شاعر طنزپرداز پرداخته است! ما در بيت هفتم مي‌رسيم به وجه مشخصه و مميزه ژانر شعر طنز يعني نيشدار بودن آن. نيشي كه در سطح نمي‌لغزد و به اعماق و ريشه‌ها مي‌زند. و به اصطلاح، شاعران مديحه‌سرا صله‌گير و عدول كرده از رسالت پيغمبري شعر را با نيش گزنده خود مي‌چزاند. شاعراني كه با برخورداري از يارانه‌هاي كاغذ و وام‌هاي انتشاراتي كلان، پشت سر هم كتاب‌هاي پرزرق و برق اما بي‌محتوي و سفارشي به چاپ مي‌رسانند و طبع و استعداد حقيرشان را صرف مديحه‌سرايي‌هاي فردي و تعريف و تمجيد از اين و آن مي‌كنند؛ و يا در گرداب «هنر براي هنر» صرف فرو مي‌غلتند. براي رفع هر گونه سوء‌تفاهم در فلسفه هنر براي هنر بايد روشن كنم كه صرف مضمون‌گرايي هنر محسوب نمي‌شود و چنانچه فرم يك اثر هنري به اوج و كمال خود برسد طبعاً در خدمت محتوي و فلسفه و جهان‌بيني هنرمند خواهد بود و در نقد ادبي و زيبايي شناختي. فرم پخته، كمال يافته و زيبا ملاك مي‌باشد و اين كه شاعر چه مي‌خواهد بگويد و يا چه مي‌گويد به حوزه نقد فلسفي و محتوايي مربوط مي‌شود. و فرم بي‌محتوي و بي‌انديشه از نظر حقير سرگرمي هنري بيش نخواهد بود. بگذريم.
بالاخره مي‌رسيم به بيت نهم و آخرين بيت‌ مانيفست‌ شعر طنز آرش‌آزاد. در اين بيت كه پايان‌بندي شعر نيز محسوب مي‌گردد، شاعر جبهه وصف خود را كه در كنار مردم و با مردم بودن هست مشخص مي‌كند. او خود را وامدار و مديون مردم خوب خود مي‌داند و اين فلسفه وجودي هر هنرمند متعهد و مردمي است كه معتقد است در مركز و كانون هنر اصيل انسان قرار دارد با تمامي ابعاد وجودي (مادي و رواني) و مطالبات و نيازهايش. در مصرع دوم بيت آخر باز استعاره‌اي نهفته است كه نهايت شيفتگي شاعر را به مردم خودش نشان مي‌دهد. مستي او از خُم ميكده مردم، يعني شاعر آنچنان با مردم‌اش يگانه شده، آنچنان در خوبي، صفا و يكرنگي مردم‌اش حل شده كه سرمست از شراب صفا و محبت و عشق آنهاست. از اين شعر- مانيفست آرش‌آزاد- كه بگذريم، دو شعر نيز با عنوان و مضمون مشابه اما ضعيف و تكراري در صفحات بعد آمده كه با وجود شعر اول علت وجوديشان منتفي است و نيازي به چاپ آنها نبود. چرا كه توضيح واضحات است. اما كتاب دوم آرش‌آزاد با عنوان «جولو جولويه قالمادي» كاملاً متفاوت با كتاب اول مي‌باشد، از هر جهت كه نگاه كنيم. و در مجموع از انسجام، پختگي و به اصطلاح طنزپردازان از طنزيت بيشتري برخوردار است و ويژگي‌ها و مؤلفه‌ها خاص شعر طنز آرش‌آزاد در آنها مي‌درخشد. نگاه شاعر در اين مجموعه شسته و رُفته‌تر، شفاف‌تر و عميق‌تر شده است. تك تك شعرها را كه مي‌خواندم، بي‌اختيار به خنده مي‌افتادم، آن هم مني كه به اين سادگي براي هر اثر خنده‌آميز سطحي و آبكي، خنده كه سهل است، لبخند هم نمي‌زنم، اما تا كتاب «جولو جولويه قالمادي» را به پايان ببرم بارها به شدت خنديدم و از پس اين خنده‌ها پيام‌هاي كنايي و جسارت‌آميز آرش‌آزاد را دريافتم. اما مقال را به درازا نكشانم و ويژگي‌هاي شيوه طنزپردازي آرش‌آزاد را جمع‌بندي كنم و برشمارم:
نگاه آرش به محيط پيراموني و آدم‌ها و پديده‌ها، نو، تيز و باريك است و به قول سپهري، چشم‌هايش را شسته است و جور دگر مي‌بيند. نگاهش و سوژه‌هايش به اصطلاح امروزي‌ها، به روز است و ملموس و دردهاي مبتلا به جامعه امروزي را فرياد مي‌زند. مضامين شعرها عميق و مركب‌اند و مخاطب را به انديشه وا مي‌دارند. فرم و قالب شعرهايش در شعرهاي طنز فارسي بيشتر نو و آزاد (نيمايي) است همراه با استفاده از نظيره گويي‌هاي متأثر از شاعر نيمايي. زبان شعرهايش روان، نرم و آهنگين است و برخوردار از كنايه‌هاي غني و پيام‌دار و در عين حال با نيش‌هايي در لايه‌هاي دروني زبان كه در لحظه نخست گزندگي و تلخي آن حس نمي‌شود، همانند آمپول پني‌سيلين كه در آن بي‌حس كننده ليدوكائين قاطي كرده باشند كه انسان درد و سوزش را حس نمي‌كند، اما بعد از پايان بي‌حسي، دردي آغاز مي‌شود كه بهبودي در پي دارد و سلامتي. و در طنز نيز عين اين اتفاق مي‌افتد، يعني خنده نقش ليدوكائين را بازي مي‌كند و بعد كه فرآيند خنده به پايان مي‌رسد، درد نيش آگاهي آغاز مي‌گردد و به دنبالش انسان به خود مي‌آيد، به ضعف‌ها و عيب‌ها و غفلت‌ها و الكي خوشي‌ها و خواب خرگوشي و فراموشي خود وقوف مي‌يابد و اين سازندگي انديشه‌گي بعد از ويرانگري اوليه مي‌باشد. نيش زبان طنز آرش سطحي نيست كه قلقلك دهد و رد شود. اين نيش بيدارگر است و ويرانگر چُرت خواب تاريخي كه بر ذهن و ديدگان بشر سايه افكنده است و صد البته نيش طنز آرش‌آزاد با نوش خنده عجين است كه زهر نيش‌ها را تعديل و قابل تحمل كند، همانند ليدوكائين كه نام بردم.
خنده‌هايي كه شعر طنز آرش‌آزاد بر لب‌ها مي‌نشاند، خنده‌هاي بلاهت‌آميز، الكي خوشانه و از براي تفنن و سرگرمي لحظه‌اي نيست، بلكه در پي‌اش انديشه‌زا است و تفكرانگيز. جسارت از بارزترين ويژگي‌هاي شعر طنز آرش‌آزاد است كه مثال زدني و تحسين برانگيز است و اين جسارت را به راحتي مي‌شود در پرداختن او به سوژه‌ها و موضوعات حساس و سئوال برانگيزش دريافت. آرش‌‌آزاد پا از خط قرمز فراتر نهاده و كار را به جاهاي باريك كشانده است.
طنزهاي آرش‌آزاد پرده در و ويرانگر است. درنده‌ي پرده‌هاي غفلت، فراموشي، جهالت، ساده‌لوحي و خرافات از برابر ديدگان بصيرت انسان و ويرانگر ساختارهاي ذهني زنگ زده و فرسوده و دگم و سازنده‌ بناهاي انديشگي نو است. لبه تيز طنز آرش‌ازاد ناهنجاري‌هاي اجتماعي، بي‌خيالي‌ها، الكي خوشي‌ها، عوام فريبي‌ها و وعده و وعيده‌هاي دروغين و سرخرمني، خواب خرگوشي‌ها، زودباوري‌ها، انقياد و صِغري ذهن‌انگاري‌ها را نشانه مي‌گيرد و زبان شلاق‌وارش را بر غفلت و بي‌توجهي و تسامح و سهل‌انگاري عاملان آنها فرود مي‌آورد.
آرش‌آزاد در پي اصلاح جامعه و انسان‌ها از بالا و پايين است. طنز او هر چند پرده در ويرانگر است، اما هرگز هتك حرمت نمي‌كند و حريم‌هاي اخلاقي، حيثيتي و باور و اعتقاد و شرف را رعايت مي‌كند. آرش فرزند زمان خويشتن است و نبض جامعه و مردم خود را در دست دارد، چون پزشكي حاذق اما بي‌توقع و بي‌چشمداشت. و هميشه كنترل بيماري‌ها و آسيب‌هاي اجتماعي را در دست دارد. نبض او با نبض زمان خود مي‌زند. او دردها و آسيب‌ها را مي‌شناسد، اصلاً او خود درد است انگار كه مي‌خندد. آرش‌آزاد چهره‌ي خندان دردهاست. عجباً، مگر درد هم مي‌خندد؟! و مگر مي‌خنداند؟!
آرش‌ فرزند خلف و شاگرد وفادار «معجز» و «صابر» است و من با جسارت و اغراق‌ طنزآميز مي‌گويم كه آرش‌آزاد، جا پاي معجز و صابر نهاده است، اما راه هموار شده آنان را نمي‌پيمايد، بلكه راهي ناهموار و پر دست‌انداز و پرچاله چوله را مي‌گسترد و آن را مي‌كوبد و ردپايي نو باقي مي‌گذارد كه ويژه خودش است. همانند اثر انگشتان انسان‌ها كه هيچ كدام شبيه هم نيستند و هنر يعني اين. هنر يعني: «فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم»
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد

بهروز ايماني
شيرين سؤزلرين آجي گولوشو
(جولوجولويه قالمادي شعر توپلوسونا) اؤتري­يير باخيش
بير نئچه ايل بوندان اول، اوستاد حميد آرش‌آزادين شعرلر مجموعه­سيني آليب اوخودوقدا، بو اثري اوره­ک آچان و کؤنول اوخشايان گؤردوم. بونونلادا سؤزو گئده­ن کتاب باره ده اؤز فيکير و دوشونجه­لريمي کاغيذ اوزه­رينه گتيريب، تبريزين گونده­ليک قزئت­لرينين بيرينده اونو چاپ ائتديرديم. من اؤزوموم شخصاً حميد آرش‌آزادين اثرلريني روزنامه­لرده و باشقا مجموعه­لرده ايزله­ين­­لرين بيرييم. اونا گؤره ده «جولوجولويه قالمادي» کتابيني گؤردوکده باشقا بير يازي قلمه آلماق قرارينا گلديم. اوميد ائديرم شاعرين ياراديجيليق دونياسيندان بهره­لنميش اولام. من و بير چوخ قلم دوستلاريميزين قناعتينه گؤره حميد آرش‌آزادين آنا ديلينده يازيب ياراتديغي شعرلر، باشقا شعرلريندن گوجلو و معنا توتومو باخيميندان اوستون موقعيت قازانير. من بو باره ده سؤز آچمادان اؤنجه، فارسجا يازديغي بير شعريندن فاکت گتيرمکله، گؤره­جه­ييک­لي، اونون فارس ديلينده يازديغي طنزلرده، فارس طنز اوستادلاريندان نه اينکي گئري دئييل، بلکه بير چوخ طنز شاعرلريندن ده قاباقدا گئدير. شاعيرين اينترنت رديفلي شعريني اوخوياندا گؤره­جه­ييک، او دؤرونون نبضيني نئجه حساسليقلا توتور و علمين قاباغينا انگل تؤره­دنلري اؤز سؤز قيرمانجيلارينين قاباغينا قاتيب، قوور:
قاچاق و جرم جنايت هميشه حرفه­­ي اوست
گمان کنم که همان مافياست اينترنت
فکنده تفرقه و گشته دشمن وحدت
به ظنّ بنده، خط استواست اينترنت
فضول هست و خبرچين و غيره! و جاسوس
ستون پنجم در خانه­هاست اينترنت
به سود ماست که فيتلرگذاري­اش بکنيم.
براي اين که به کشتن رواست اينترنت
شاعيرين فارسي شعرلرينين ماراقلي حيصه­لريندن بيري ده فريدون­ مشيري شعرلرينه اؤزونه مخصوص طنز حالتي ايله ياناشماسي دير. اونون مشهور «کوچه» شعرينه نظيره اولاراق، شاعيرين اليندن ياپيشيب، تبريزين، کاسيب محله­لرينده، فلاکتله ياشايان کوچه­لري دولانديرير و اؤز باخيشلاري ايله اونون (فريدون مشيري­نين) نئجه فرقلي اولدوغونو اوز اوخوجوسونا آنديرير.
آرشين شعرينده اولان جانلي تابلولاري سئير ائده­نده انسان اوزونو او صحنه­لردن قيراقدا گؤرمور! «ائله بو؟!» رديف­لي غزلينده هامي شاعر کيمي اؤزونو، مسئوليت­لي گؤرور و اؤلکه مسئوللارينين عمل­سيز ايشلريني كؤوره­ک، يوموشاق بير ايفاده ايله، اونلاري بئله بير منطقي و کسرلي سورغولار قارشيسيندا قويور:
هر بير حق سؤز دئيه­نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي کس­لرده کي وجدان و رفاقت ائله بو؟!
بير موبايل ايله اوتوز يئرده مديرليک ائديلير
ايش ياراتماق جوانا، اؤلکه­يه خدمت ائله بو؟!
نه ائوينده، نه ائشيکده، سني کيمسه تانيماز
«آرش» او شاعر اولوب، تاپديغين عزّت ائله بو؟!
سؤز صرافلارينين بير چوخ ماراق دايره­سينه دوشن مسئله­لردن بيري ده، دئديگي سؤزه صاحب اولماماق و وئرديگي وعده­لره عمل ائتمه­ييب، انسانلاري آلدان آداملارين ايچ اوزونو آچماقدير. شاعيرين «هله وار اختياريميز» باشليقلي شعرينده جامعه­ميزين بير چوخ چتين ليک­لري، بديعي افاده­لر و دولغون مصراعلارلا، هر بير اوخوجونو واله ائدير. شعرين باشلانشيندا گؤروندويو کيمي:
دوزدور اولوب پنيرله چؤره­ک شام ناهاريميز
آنجاق سئوين کي توليد اولور چوخ شعاريميز
ميليوندا بير اگر چيخا بو وعده­لرده دوز
جنّت اولار وطن، خوش اولار روزگاريميز
«جولوجولويه قالمادي» کتابي­نين آلتميشاياخين تورکجه شعرلري ايچريسيندن هئچ بيريني، باشقاسيندان سئچمک ممکن دئييل، اونا گؤره‌ده هاميسي آخيجي، گؤزه­ل و درين معنالي دير. آذربايجان طنز ادبياتيني ورقله­ينده هر بير شاعير و يا يازيچي­نين آدي او زامان ابديّته قووشور‌کي، او دؤورونون اجتماعي، سياسي و مدني حادثه­لرينه دريندن ياناشير و خالقين دوشوندويونو، طنز ديلينده اؤز اوره­ک سؤزلريني يازير. منجه، شاعير حميد آرش‌آزادين شعري خالقيميزا هله تانينماميش قالير. من ائشيده­نده- کي، بو دويغولو شاعر و ژورنالست باره ده قلم صاحب­لرينين اوره­ک سؤزلري بير يئره توپلاناجاق و نشر ائديله­جک­دير. بو معنوي ايش مني سئوينديردي، اونا گؤره کي، بلکه اونون شعرينين نه سويّه ده اولدوغونا بير جيغير آچيلدي. سؤزومو شاعيرين بير نئجه بند شعري ايله تماملاييرام.
قويمايين سانسورچولار! ذلّت گلير
هر طرفدن يوز قاطار تهمت گلير
بير زامان ايلده گليردي بير دؤنه
بوللانيبدير ايندي، هر ساعت گلير
***
بو کتابي اودلايين سانسورچولار
دوغر ايييب ـ کسمک اونا راحت گلير
آرش آچجاق آغزيني سانسورلايين
چونکي اوندان هر زامان زحمت گلير.
«سون»
یادی از خاطره ها-- مطلبی از استاد غلامحسین فرنود به مناسبت 60 سالگی حمید آرش آزاد
رو به آفتاب (7 منزل)
منزل اول
آيا تبريز مي‌داند كه چند سال بعد، نسلي كه كنجكاوتر از نسل‌هاي گذشته، در جستجوي هويت تاريخي خود به مطبوعات امروز مراجعه خواهد كرد، ضمن زير و رو كردن مطالب، جريان باريك و متفاوت طنز را شاخص‌تر خواهد يافت؟
آيا تبريز تصور مي‌كند كه نسل هويت‌جو، در طنزهاي فارسي و تركي كم‌عرض و طول، با حجمي روبرو خواهد شد كه خنده و فكر را در يك قالب كوچك و محدود و دل‌تنگ، با امانتداري كامل حفظ كرده؟
آيا تبريز آگاه است كه اين طنز محجوب و خوش‌نهاد، ظرفيت گسترش و پردازش بالقو‌ه‌اي دارد كه بهتر از تمام روشنفكران و مصلحان مي‌تواند راهنماي توجه به كم‌داشت‌ها و ضعف‌هاي نهفته و آشكار باشد؟
بالاخره، آيا تبريز مي‌داند كه هر روز صبح، مردي با قامت سنتي و پيراهن خوش‌رنگ از كنار خيابان نسبتاً خالي يا پياده‌رو كم آمد و رفت، رو به شرق، به سر بالايي محل كار پيش مي‌آيد و از دو سه پله بالا مي‌رود و با استشمام عطر سنگگ تازه، با در بسته روبرو مي‌شود و برمي‌گردد و روي اولين پله مي‌نشيند و چشم به آفتابي مي‌دوزد كه با حوصله‌ي هر روزي بالا مي‌آيد و او را در هاله‌اي دروني با واژه‌هاي سخت و لطيف، تند و ملايم و آشنا با همه‌ي شاعران و طنزپردازان گذشته و امروز، به تأمل و طراحي و آفرينش وامي‌دارد؟
من اين مرد را، در خود و با ديگران، خاموش و آتشفشان، بارها ديده‌ام و نخواسته‌ام خلوتش را با تعارف و تشريف بر هم زنم. ديده‌ام و گذشته‌ام. انديشيده‌ام و در گذشته، همتاي او را در روزنامه‌ي «تجدد» شيخ محمد خياباني ديده‌ام كه متأسفانه نامش در تاريخ طنز و تحقيق و روزنامه‌نگاري، به ندرت ظاهر مي‌شود.
تقي رفعت را جويندگان پيشگامان شعر نو و سياست‌پردازان قهرمان‌جو، كم و بيش مي‌شناسند و مرگ او را در پوششي از ابهام مرگ بشردوستان، با احترام كامل در قاب مي‌گيرند. من براي حميد آرش‌آزاد چنان سرنوشي را آرزو نمي‌كنم، چون خود ناخواسته در سنگلاخ آن سرنوشت پيش مي‌رود.
تبريز نمي‌داند چرا من طبق تعارفات موجود، براي وجه قياس از معجز و صابر بزرگ استفاده‌ي سوء نكردم و تقي رفعت در انزوا را صدا كردم. واقعاً نمي‌داند. چون هيكل سنگي يا فلزي از اين مرد به هنرمندي سفارش نداده. در اين مورد، اعتقادم بر اين است كه كثرت مطرح كردن يك مضمون يا ذكر خير فراوان از يك كس، بهترين دليل شناخته نشدن آن مضمون و كس است.
تقي رفعت، در جوار سخنراني‌هاي فمينيستي و نقدهاي سياسي و نمايشنامه‌نويسي و جدال ‌قلمي با ملك‌الشعرا بهار، طنز هم مي‌نوشت. يحيي آرين‌پور فاش كرده كه زير عنوان «شنيدني‌هاي نگفتني» در روزنامه‌ي واقعاً وزين «تجدد» هر چه چاپ شده، كار تقي رفعت بود. جا داشت بعد از ياد «چرند و پرند» علي‌اكبر دهخدا، يادي از رفعت و طنزنويسي ويژه‌ي روزنامه‌اي او مي‌شد كه نشده است.
سخن در سخن شد. از حميد آرش‌آزاد به دهخدا، از اين طنزنويس به آن طنزنويس و انتخاب وجه قياس، تقي رفعت. حالا چگونه برگردم به اول صبح و دورنماي حميد آرش‌آزاد را دوباره در قاب بگيرم؟
افسوس و گلايه را هيچ وقت لايق خلاقان ندانسته‌ام و نمي‌دانم. هر چه افسوس خوردم به حساب عادت بگذاريد كه امروز اسمش را روزمرگي گذاشته‌اند. واژه‌ي لوكسي انتخاب كرده‌اند براي سرطان مزمن رفتاري و كلامي. حميد آرش‌آزاد، يكي از دشمنان سرسخت اين بيماري است. روي ميز تشريح او، هميشه يكي از موارد اين بيماري را پخش و پلا مي‌توان ديد. اميدوارم نمونه‌هاي اين جراحي طنز را در يكي از پايان‌نامه‌هاي ادبي يا اجتماعي يكي از دانشكده‌هاي ادبيات و علوم انساني شهرمان، روزي بيابيد. اما تا آن وقت اين سخن گابريل گارسيا ماركز يادتان باشد:
نويسندگان خوب را بيشتر براي آنچه پاره مي‌كنند (شما بخوانيد نمي‌توانند منتشر كنند) قدر مي‌شناسند تا براي آنچه منتشر مي‌كنند. تا منزل دوم.
شهريور 86

منزل دوم
تبريز نمي‌داند كه امروز، اول صبح، حميد آرش‌آزاد، روي دومين پله‌ي محل كار خود درنگي مي‌كند و چشم مي‌بندد كه باز عطر سنگگ تازه، نياز او را به سيگار برطرف كند. عطري در كار نيست. سنگگ‌پزي به دنبال لواش‌پزي آن خيابان، تعطيل شده. نان هم ديگر دم دست نيست. روي پله‌ها نمي‌تواند بنشيند. گرد و خاك بناي در دست تخريب سنگگ‌پزي، نازك نيست كه بتوان چشم بسته رويش نشست. ناچار سيگاري در آن هواي گرفته، در غيبت آفتاب، چاره‌ساز مي‌شود.
سيگار، مجال سير در پيرامون را مي‌دهد. اما برج‌ها، تمام و كامل يا در دست ساخت، هم كوه‌هاي تبريز را از او گرفته‌اند و هم بعد از چند ماه، دورنماي سهند را خواهند گرفت. داد از دست اين «تبرّج»
تبرج، نشانه‌ باشد، تبريز نمي‌داند كه خيال حميد آرش‌آزاد، ما را به «ايكاروس» و «نمرود» و ديگر بلندپروازان نظير فراعنه‌ي متكي به اهرام راهنمايي مي‌كند. دور دور لازم نيست برويم. قضيه‌ي دو برج مشهور به دوقلوي سرمايه و درهم شكستني 11 سپتامبر آن خود، نكته‌اي شده است كه از آن شگفتي‌هايي نظير «بن‌لادن» و «طالبان» و جنگ منطقه‌‌اي پديد آمده.
تبريز نمي‌داند كه در اين خيالات آشفته، حميد آرش‌آزاد، دنبال يك نقطه است كه خنده از آن به او چشمك بزند. سيگار به انگشت نزديك‌تر شده. خاموشي سيگار، با روشن شدن آن نقطه، همزمان است. حال بايد روايت آن را يافت و ساخت.
تبريز نمي‌داند كه حميد آرش‌آزاد، سهم خود را از «تبرج» طلب نخواهد كرد. چون نقشه‌ي برج‌ها با درآمد و موجودي او، كشيده نشده. در واقع شايد به قشر خاصي هم نظر ندارد. حميد مي‌داند كه اين هم يكي از وجوه اصل «بيگانه شدن و بودن» است كه او آموخته.
تبريز شايد نمي‌خواهد بداند كه سي و چند سال پيش، دكتر شريعتي، اثري به نام «ابوذر، اولين...» نوشته كه حميد در آن كتاب خوانده بود كه هر جا كوهي ديديد، بدانيد دره‌هايي آن را به وجود آورده‌اند.. روايت شيرين دكتر شريعتي، مزه‌ي ديگري دارد و كتاب ديگر در ويترين‌هاي كتابفروشي نيست و كسي هم يادي از آن نمي‌كند. همچنان كه از فرانتس فانون و «دوزخيان زميني» او خبري نيست.
تبريز، اگر فرصتي پيدا كند، كاش از آن دو كتاب، باز صفحاتي را بخواند. عبرت هم انگار از يادها رفته...
حميد سرفه‌اي مي‌كند و يواشكي هشدار مي‌دهد: جيزيقدان چيخما بالا! سرعت خيال كم مي‌شود. آنقدر كم كه تابلوي «توقف» خودش را به رخ مي‌كشد.
تبريز نمي‌داند كه تبرج مرا بيشتر از حميد آزار مي‌دهد. من نمي‌توانم زبان طنز بگشايم. روزنامه‌ها و به طور كلي رسانه‌ها، خود بهترين طنزها شده‌اند. اين را حميد نمي‌گويد. او تمثيل پيدا مي‌كند و من بي‌ذوق، لخت و عريان مي‌پرم وسط. چه كنم. روزنامه‌ها را باز مي‌كنم:
- بزرگترين گودال تاريخي در...
- عظيم‌ترين پروژه‌ي آبياري قطره‌اي در...
- بلندپروازترين فشفشه‌ي تاريخ در حوالي تبت...
- عميق‌ترين نقطه‌ي دريا در...
- و...
حميد عزيز، تو در خيال و طرح و ساخت، دورتر و ژرف‌تر و... از من به اين بيماري «تبرج» نفوذ كرده‌اي و به احتمال در ميان آثار در دست تكميل يا بايگاني شده، نيشي زده‌اي به اين...
حركات لب‌هايت مي‌گويد. به من مي‌گويد: جولو جولويه قالمادي. جواب من: تاك در باغ و ستاره در آسمان، هر دو نشانه‌اي هستند از وجود تو و... تا منزل سوم.
مهر 86 غلامحسين فرنود

منزل سوم
تبريز مي‌داند كه در طنزهاي منظوم حميد آرش‌آزاد، شعريت كمتر از طنزهاي منثور او، احساس مي‌شود؟ تبريز مي‌داند كه احساس آرش‌آزاد، بيشتر در شعر به طنز نزديك مي‌شود تا آثار منظوم او؟ در ارتباط شعر با نظم و نثر، آنچه دانستني است، شعرشناس و شاعر بزرگ شفيعي كدكني با آثار تئوريك خود ياد مي‌دهد و در شعرهاي خود، به كار مي‌بندد.
تبريز نمي‌داند كه در ارزش‌شناسي آثار اين طنزپرداز تركي- فارسي، آنچه طعمه‌ي تيغ و ستايش مي‌شود، طنز او نيست. طنز را سهل و آسان نمي‌توان دريافت.
تبريز، سعدي بزرگ را يك طنزپرداز قهار نمي‌شناسد. اين دريافت نصيب كساني شده كه فارسي، زبان مادري آنها نيست. ديگران، طنز را در پوشش چند لايه‌ي پنديات حس مي‌كنند و در كندوي سعدي از حصار در و ديوار پندها مي‌گذرند به عسل طنز مي‌رسند. به قول ايرج پزشكزاد، در نثر فاخر سعدي است كه شعر و طنز لانه دارد.
تبريز نمي‌داند كه تواضع و خاكساري نثر، از شعر و طنز بيشتر و بهتر مراقبت مي‌كند تا نظم. نظم با بخش آگهي‌هاي تجاري، گوش طنز را كر مي‌كند و به هزلي ساده و پرهياهو، قانع است.
حميد آرش‌آزاد، با حرمت خاصي كه در پي كار و صداقت خود در من به وجود آورده، اين اجاره را هم داده است كه تعارف‌هاي منتهي به هزل را كنار بگذارم و به احترام طنز، در كارنامه‌ي او، صدف و خزف را از هم جدا كنم. از علاقه‌مندان و خريداران نسيه‌خر او هم نيازي نمي‌بينم كسب تكليف كنم. چون آنان با ذوق و اشتهاي خود، در تكوين شخصيت اين طنزپرداز، سهم خود را به كار بسته‌اند.
تبريز مي‌داند كه صداي خنده‌ي هزل بلندتر از طنز است؟ آيا خنده‌ي بلند، نشان عمق دريافت است؟ سئوال‌ها را كنار بگذارم كه حوصله‌ي خواننده تنگ مي‌شود و از خير سئوال پيچ شدن مي‌گذرد. در «منزل اول» گفتم كه هنرمندان بيشتر به حكم آثار منتشر نشده‌ي خود قدر مي‌بينند تا آثار منتشر شده. از گابريل گارسيا ماركز اين آموخته را نقل كردم و حالا پي آن را در طنز و هزل حميد آرش‌آزاد پي مي‌گيرم.
آيا حميد آرش‌آزاد، با طنز خود بيشتر ادامه حيات مي‌دهد يا هزل است كه امكان بقا را از او سلب نكرده؟ بخنديد، حق داريد بخنديد. نتوانستم جلو سئوال‌تراشي خود را بگيرم و باز سئوال‌ساز شدم. بخنديد ولي لطفاً نفرماييد كه: حالا چه فرق مي‌كند كه طنز مرا مي‌خنداند يا هزل...
خانم سيمين دانشور توصيه مي‌كنند: ادبيات گورستاني، به طنز محتاج است. ايشان نيك مي‌دانند كه هزل از در و ديوار مي‌بارد. هر كس مي‌تواند هزل ببافد. اما طنز، اندك و اندك است. هزل را مي‌سازند، طنز مي‌جوشد. سفارش و زور، هزل را جاي طنز قالب مي‌زند. همچنان كه نظم را به نام شعر، بازاري مي‌كند. فرصت اگر دست دهد و امكان فراهم شود، در گفتگوي رو در رو با حميد آرش‌آزاد مي‌توانم به اين تفاوت‌ها از چشم و زبان او پي ببرم. تا آن فرصت و امكان، در حد طرح مسئله، علاقه‌مند هستم كه با شناخت و درك تفاوت‌هاي هزل و طنز و نظم و شعر، خلاقيت هنرمندان خود را در آستانه‌ي هزل و نظم متوقف نكنيم تا دچار تكرارپردازي‌هاي رايج نشوند.
حميد آرش‌آزاد، در انتخاب نام كتاب‌هاي خود نشان داده كه به شعر و طنز رو كرده است و به شرط فقدان موانع و ا قتضاي شرايط، دوست دارد از شاعران طنزپرداز باشد.
فيلمي از سينماي متفاوت تركيه ديدم با نام sinav كه فارسي‌اش مي‌شود امتحان يا كنكور. در اين فيلم واقعاً متفاوت، طنز تلخي يافتم كه كنكور را هزاران بار بي‌رحمانه‌تر از طنزپردازان بي‌آبرو كرده است. از ديالوگ‌ فيلم، اين طنز تلخ را نمونه مي‌آورم: زندگي، معلمي ظالم است. اول امتحان مي‌گيرد، بعد درس مي‌دهد.
آرش‌آزاد عزيز، مرا در پناه طنز خود به خنده‌اي دعوت كن كه طنز تلخ sinav، هم تأييدم كرد و هم خسته‌ام. اما من اين خستگي را به تمام استراحت‌ها در تمام عناوين، ترجيح مي‌دهم.
تا منزل چهارم.

منزل چهارم
تبريز نمي‌داند كه عارضه‌ي «تبرج» در او، دلمشغولي پايدار حميد آرش‌آزاد است. حميد علاوه بر ادبيات فارسي، علوم اجتماعي هم خوانده است. ذهن او در حوزه‌ي اجتماعيات و عوارض طنززاي آن، با ياري تخيل، تصويرهاي بديعي مي‌آفريند كه لعاب خنده، اجازه نمي‌دهد ذات جدي آنها براي اذهان سهل‌جو قابل دريافت باشد.
حميد مي‌داند كه «تبرج» در نهايت ادعا، فقط «درآمدزا»‌ست نه «اشتغال‌زا». يكي از جمع انبوه مي‌پرسد:
- درآمدزا بودن اشكالش چيست حميد آقاي گل؟
حميد آرش، آزاد از شائبه‌هاي بخل و رقابت و تنگ چشمي درنگي مي‌كند و پاسخ مي‌دهد:
- آن جهد مي‌كند كه گليمش را از آب بكشد بيرون و پهن كند.
زير گرماي آفتاب طمع خويش و مشتري‌هاي چرب و چرب بيابند سراغش، با التماس و...
صاحب سئوال مي‌خندد و درمانده زل مي‌زند به دود سيگاري كه لاي انگشتان حميد هنوز زنده است. به خود جرأت مي‌دهد كه بگويد: هر كس گليمش را آب بكشد، شهري چون دسته گل ساخته مي‌شود. اما احساس مي‌كند كه استدلالش خيلي بي‌مزه است و خاموش مي‌ماند با خنده‌اي ماسيده بر صورت و تمام وجود. حميد پي تبرج را مي‌گيرد.
- اگر جاي اين همه مظاهر تبرج، كه جز درآمدزدايي خاصيتي براي اقتصاد ندارند، جانشين «اشتغال‌زايي» از زمين مي‌روييد، علاوه بر كاهش رشد بيكاري، به رشد زيبايي و كسر افسردگي، چاره‌اي تدارك نمي‌شد؟ روحت شاد، سعدي بزرگ. تو بگو.
- وين جهد مي‌كند كه بگيرد غريق را.
حميد به ياد مي‌آورد كه در گذشته هر دردمند برگزيده را به اتهام برج‌نشيني به انزوا حواله مي‌دادند. برج اين دردمندان از جنس عاج بود و معمارش و كارفرمايش نامعلوم. «برج عاج»‌هاي گذشته را همه فراموش كرده‌ايم. چون در آن برج‌ها، نه آب بود و نه نان و نه كار.
تبعيدگاه خوشنامي بودند در دل شهر. برج عاج‌نشين هم نشدي حميد عزيز كه دست كم به سند مالكيت نياز نداشت.
تبريز نمي‌داند كه حميد نتوانست و نمي‌تواند با آن همه عشق و نياز به آفتاب، «آفتاب‌پرست» باشد كه به «حربا» معروف است و در حوزه‌ي ممنوعه به آن «فرصت‌طلب» هم مي‌گويند. روح چخوف شاد با آن قصه‌ي كوتاه آفتاب پرستش كه مي‌ارزد گاهي تجديد چاپ شود. روانشناس‌ها از واژه‌ي خارجي manipurated استفاده مي‌كنند كه نه حساسيتي برمي‌انگيزد و نه خيلي‌ها بوي گندش را مي‌شنوند.
سيگاري روشن مي‌شود و دستي آن را سوي حميد دراز مي‌كند. عطر بيگانه‌ي سيگار شامه‌ي حميد را آزار مي‌دهد. نمي‌پذيرد و بلافاصله سيگار خود را روشن مي‌كند و با چند تك سرفه، پوزش مي‌طلبد. چوب بيگانه با تن و روح او آشناست و او از اين آشنايي تحميلي هميشه در رنج است. چه كند كه درس همنوا شدن با بيگانه را مادر يادش نداده، پدر در گوشش نخوانده، جسم و جانش از حضور آن احساس ايمني نكرده و... اما به جرم بيگانه‌پرستي، از اتوبوس جمع پياده‌اش كرده‌اند و به صف پياده‌ها سوقش داده‌اند. كوله‌بار درد را هم از اتوبوس انداخته‌اند بيرون.
سيگار تازه، تخيل تازه، بيان تازه، با درد كهنه.
تا منزل پنجم.


منزل پنجم
سنگگ تخته شد. لواش پيش از آن. موجي بلند آمده از جانب زمين كه گرمايش اسباب تحقيق و چاره‌يابي جهاني شده، گراني‌اش، خانه‌ها را يكي پس از ديگري دم تخريب مي‌دهد. نفس تبرج، فقط خراب مي‌كند، يك- دو طبقه‌ها را با روح و فكر صاحبانش.
صبح زود، حميد آرش‌آزاد را مي‌بينيد كه جلوي ديواري با رنگ هاي روزافزون ايستاده و به آن طرف، به برجي در دست ساخت چشم دوخته. هر طبقه‌ي برج، رنگي تازه به ديوار مي‌افزايد.
حميد مي‌خندد. رهگذري مي‌ايستد و با سلام سبب خنده‌ي ناياب را جويا مي‌شود. حميد بي‌هوا مي‌گويد: كهنه شد، باطل شد آن كه مي‌گفتند ننگ با رنگ پاك نمي‌شود. همه چيز مجاز است، حتي خنديدن بي‌سبب حميد. رهگذر مي‌گويد: حميد معلم، خنده‌ي تو هم مايه‌ي حيرت من شد و هم قفل دلم را باز كرد.
حميد نفسي بلند مي‌كشد و سوز صبحگاهي، اشك به چشمش مي‌آورد. رهگذر خدا قوتي مي‌گويد و راهش را دنبال مي‌كند. مي‌خواهد تشر صبحگاهي شريك زندگي را تكرار كند و بر خود سركوفت بزند كه: مي‌خواستي همرنگ جماعت مي‌شدي و به نوايي مي‌رسيدي. باز در آن طرف خيابان مي‌ايستد و از خود مي‌پرسد: همرنگ كدام رنگ؟ كدام جماعت؟ باز رهگذري مي‌ايستد و خيرخواهانه مي‌پرسد: حاج‌آقا، چيزي گم كرده‌اي؟ حميد متحير مي‌خواهد بپرسد و نمي‌پرسد. سر تكان مي‌دهد و با لبخند تازه مي‌گويد: بلي. سوراخ دعا را گم كرده‌ام. حريف مي‌خندد و سر تكان مي‌دهد و راه مي‌افتد.
سرما كم كم تاب مقاومت را كاهش مي‌دهد و حميد فرار را بر قرار ترجيح مي‌دهد. قدم تند مي‌كند و بوق اتومبيلي از نزديك متوقفش مي‌كند. راننده شيشه را پايين مي‌آورد و با صداي بلند مي‌پرسيد: حاج‌آقا، عسل خوب و سرشير خوب را از كجا مي‌توانم بخرم؟ حميدآقا مي‌خندد و نزديك مي‌رود و مي‌گويد: من برج‌ساز نيستم. از پنيرها هم فقط پنير پاستوريزه را مي‌شناسم.
راننده‌ مي‌خواهد عصباني شود كه حميد آرش‌آزاد پيشدستي مي‌كند و مي‌گويد: حاج‌آقا، سراغ جن را از بسم‌اللـه مي‌گيريد؟ راننده‌ هاج و واج مي‌خندد و شيشه را بالا مي‌كشد و زير لب چيزي لايق‌ شأن خود مي‌گويد و راه مي‌‌افتد.
حميد‌آقا، از خيابان دور مي‌شود و در درون، سوژه‌هاي آماده را كنار مي‌گذارد و احوال صبح را به رشته‌ي تحرير مي‌كشد، طوري كه در آن از برج سخني به ميان مي‌آيد و نه از جوينده‌ي سرشير و عسل. زمان به دو ميليون قرن پيش برمي‌گردد و انسان اوليه‌اي با كشف يك ماده‌ي شيرين از يك سوراخ بالاي كوه، انگشتانش را چسبيده مي‌يابد و خود را به اين درخت و آن سنگ مي‌زند تا دوباره صاحب پنج انگشت شود.
حميد‌آقا نگاهي به شش سوي خود مي‌كند و چون كسي را نمي‌بيند، يواشكي در گوش انسان اوليه مي‌گويد: ليس زدن را هنوز ياد نگرفته‌اي تا عسل زير لبت مزه كند و برگردي و هر چه عسل در آن سوراخ‌ها تعبيه شده تك و تنها نفله كني و خودت را هم...
تبريز نمي‌داند كه حميد آرش‌آزاد، ناگفته‌ها را بهتر مي‌تواند در قالب طنز صورت زيبا ببخشد تا گفتني‌ها كه با تكنولوژي روزنامه‌نگاري به نام طنز تحويل مي‌دهد. خواستن در اين حوزه هميشه توانستن نيست.
- حميد‌آقا، سوژه كم‌داري كه پشت سر هم سيگار دود مي‌كني؟
نه. اضافي هم دارم. رايگان هم مي‌بخشم. فقط يك چيز كوچك كوچك كم دارم.
- جرأت؟ حال قلم زدن؟ مايه‌ي خنده؟
- نه. امكان. فقط امكان.
قطع گفتگو جهت امكان رسيدن به منزل ششم.
آبان 86

منزل ششم
- سرت سوت مي‌كشد اگر بداني چند تا آژانس مسكن در اين شهر داير شده.
- سرت سوت مي‌كشد اگر بداني روزانه چند تا SMS در اين شهر رد و بدل مي‌شود.
- سرت سوت مي‌كشد اگر...
حميد آرش‌آزاد است كه وارد مشاعره‌ي بي‌مزه مي‌شود و با يك راه‌حل بامزه برنامه را تعطيل مي‌كند: شما يك سر فارغ از گرفتاري به من نشان بدهيد تا من صداي سوتش را بشنوم. اما اگر خوب و با بصيرت كامل نگاه كنيد دود را مي‌بينيد كه از كله‌ها بلند است.
حميدآقا نمي‌داند چرا راديو و تلويزيون شهرش آثار او را به بهانه‌اي ـ ولو بهانه‌ي بررسي روزنامه‌ها ـ براي شنوندگان و بينندگان ميليوني خود نمي‌خواند. حميد آرش‌آزاد شونده كم ندارد. قدرت تكرارش كم است. در عصر چند رسانه‌اي، يك انسان چقدر مي‌تواند آثار خود را تكرار كند. تازه با هر تكرار چيزي از اثر كم مي‌شود كه والتر بنيامين به ان مي‌گويد: هاله يا تجلي Avra.
- سرت سوت مي‌كشد اگر بداني تيراژ كتاب‌هاي حميد آرش‌آزاد سر به پنجاه تا شصت – هفتاد هزار مي‌زند اگر هر دوستدار او فقط يك جلد از آنها را با ميل و پول خود خريداري كند.
حميد آرش‌آزاد، وكيل مدافع بيشتر از خريدار كتاب دارد. وكالت و ستايش، لازم است، ولي كافي نيست براي دوست داشتن و ابراز علاقه به توليد طنز.
حميد آرش‌آزاد مي‌داند و نمي‌گويد كه بهترين پاسخ به رنج توليد و عرضه‌ي او، نشان دادن نسخه‌اي از آثارش است با يادداشت‌هاي حاشيه‌ي صفحات.
- سرت سوت مي‌كشد اگر بشنوي حميد آرش‌آزاد در يكي از جشنواره‌هاي جهاني طنز برنده‌ي جايزه‌ي اول شده، به شرط اين كه از ميان اين همه دوستداران وكيل صفت، چند تن پيدا شوند و با گزينش آثاري را به زبان‌هاي خارجي ترجمه و به مرحله‌ي چاپ برسانند.
- سرت سوت مي‌كشد اگر با چشم خودت ببيني در يك مجلس سرور، كتاب‌هاي حميد آرش‌آزاد به مهمانان هديه شده و هر كس، شعري يا نكته‌اي از آن را مي‌خواند و در يك حركت جمعي، روح باطراوت طنز، صورت‌ها را خندان و خانه‌ها را با طنزنامه‌، روشن مي‌سازد.
نمي‌دانم چرا حميد آرش‌آزاد در طنزي مرا سرزنش نمي‌كند كه: اي فلان، تو براي استفاده از هر چيز، به قول كارپردازان هزينه مي‌كني، مگر خنده كه رايگان شارژ مي‌شوي و به فكرت نمي‌رسد كه هزينه‌ي آن را با خريد بي‌درنگ يك جلد كتاب خنده، بپردازي.
- سرت سوت مي‌كشد اگر روزي قرار شود مانند همه‌ي هنرمندان، طنزپردازان هم، مدرك معادل از كارشناسي گرفته تا كارشناسي ارشد و دكتري ارزيابي شوند و حقوق آن را دريافت كنند. چون احتمال يك چنين پيشامدي، يك در هزار بيش نيست.
حميد آرش‌آزاد حق دارد در قبال اين پيشنهاد نامربوط، نگاهي كاملاً مربوط به من تحويل دهد و زير سبيل، ريزخندي پنهان كند: تو كجايي در اين بحر قاراشميش؟
حميد آرش‌آزاد حق دارد از من با همان نگاه بپرسد: مي‌دانيد در غياب كاريكاتور، كلام من چه باري بر دوش دارد؟ در يك كتاب كودك، تصويرها را برداريد و ببينيد كلام چه تنها و چه خالي مي‌ماند. آن وقت است كه نويسنده مجبور است همه‌ي كاركردهاي تصوير را با كلام انتقال دهد. آن وقت است كه از خيل نويسندگاني كه دعوي پيام‌رساني دارند، فقط چند تن مي‌ماند. طنز هم در حال حاضر به اين سرنوشت مبتلاست.
- سرت سوت مي‌كشد وقتي بداني من از ميان پرسش‌هاي متراكم در ذهنم، بيش از يك هزارم نتوانستم مطرح كنم.
تا منزل هفتم...
آذر 86

منزل هفتم
تبريز نمي‌داند كه حميد آرش‌آزاد، شب و روز، رو به آفتاب، بي‌اعتنا به تنگناها كاري مي‌كند كه همه نمي‌توانند. چنان زندگي مي‌كند كه همه نمي‌خواهند. رنجي مي‌برد كه دوسويه دارد. اين رنج را همه ندارند. مزدي مي‌گيرد كه همه بدان معترض هستند.
- كدام تبريز و كدام همه؟
- اهالي وابسته به تبرج، در يك كلام.
حميد آرش‌آزاد، هجو تبرج مي‌گويد. چرا هجو؟ يكي از محترمان بزرگ زندگي آرش، ميرزاعلي‌اكبر صابر، كار خود را هجو مي‌نامد. هجو صابر را صاحب كتاب «ريحانه الادب»، هجو صادق مي‌خواند. اطلاق بي‌همتايي است لايق صابر و شاگرد او حميد آرش‌آزاد. چاپ «هوپ هوپ‌نامه» با سليقه‌ي آرش، بارزترين نشان اين پيوند است.
- رنج دو سويه، چگونه رنجي است؟
- رنجي است كه هنرمندان در طول تاريخ، از بالا و از پايين جامعه‌ي خود، كشيده‌اند. پژوهندگان فقط از فشار بالا سخن گفته‌اند و سوي ديگر فشار را از پايين يا نديده‌اند و يا نخواسته‌اند ببينند. ديكته‌ي هر دو، خلاف انديشه و تدبير هنرمند است. ستم و جهل، هر دو يك جوهر دارند. رنج جهل كمتر از ستم تلخ نيست.
حميد آرش‌آزاد، با درك دوجانبه، در نثر و نظم، با آرمان شعر به هر دو مي‌تازد. چون ستم و جهل را جدا از هم نمي‌تواند ببيند. شما، خواننده و دوستدار آرش، از چهار ديواري مفهوم خود را رها كنيد و به معاني نهفته در كنار مفاهيم دقيق شويد تا اين كشمكش پوشيده را حس كنيد. نيازي به استاد و دانا و منتقد و شارح نداريد. معني را در خلوت و با خودانديشي مي‌‌توان شكار كرد و رنج و لذت را در كنار هم يافت.
تكاپوي بدون وقفه‌ي آرش‌آزاد، او را از هزار توي ارتباط‌ها و دام‌ و دانه‌ها به كشف معاني هدايت مي‌كند و او چنان دلبسته‌ي اين زندگي مي‌شود كه زندگي روزمره‌ را از ياد مي‌برد. شوخي‌هاي او را جدي بگيريد. هزل‌هاي ناگزيري او را كنار بزنيد و برسيد به همان هجو صادق كه طنز رايج را زير پا مي‌گذارد. زماني را هم به صرف تأمل فردي در مجموعه‌ي آثار او، اختصاص دهيد و از تكرارهاي ملال‌انگيز چشم‌پوشي فرماييد تا شكاري زيباتر از تمام شكارها نصيبتان شود. شكار فردي حق مسلم شماست.
جستيم و هيچ يافت نشد زير آسمان
سيمرغ و كيميا و خــردمند شادمان
هر جنبشي به گيتي از آن بود تا شود
شادي نصيب مرد خردپيشه بي‌گمان
اما هماره بوده و بينــي هنوز هست
اندوه بهره بهرِ خردمنــد از زمــان
خردمند بزرگ، محمدرضا شفيعي كدكني، گفت آنچه را كه من نتوانستم در هفت منزل بگويم. اوست كه در معني‌شناسي را در شعر و هنر به روي ما گشود و زيباشناسي را به ما آموخت. اگر من بحث مفهوم در آثار حميد آرش‌آزاد را به سود معني‌شناسي كنار گذاشتم و از آوردن نمونه و مثال از شعر و نثر آرش خودداري كردم، آموزشي بود كه از شفيعي كدكني آموختم.
جفايي كه تاكنون بر حافظ روا داشته‌ايم و در تفال، به تفسير و شرح لغات قانع شده‌ايم، حافظ مفهومي را پاس نهاده‌ايم. حافظ معنايي، حافظ فرد، است. اين درس، ارتباط‌ها را دگرگون خواهد كرد و هر كس حافظ خود را و راه دسترسي به پاسخ خود را شخصاً از حافظ خواهد شنيد.
آرش عزيز، در آستانه‌ي دهه‌ي ششم زندگي، اين فرصت نصيبم شد كه دين خود را با معني‌شناسي آثارت، به صورت قسط اول پرداختم و اميدوارم در آغاز دهه‌ي هفتم هم قسط‌هاي مانده را بپردازم تا حداقل پيش تو چك من جاخالي نباشد.
آذر 86


غلامحسين فرنود

به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد


به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
صمد چايلي 10/8/86
«حميد آرش‌آزاد» تقديم اولور
گولوش
گؤزه‌لليكلره دوْغرو بير باخيش، اوره‌يي سئوينجه چولقايير، عموره شيرينليك جالايير، ياشاييشي موتلو- اوميدلي ائله‌يير. كيمسه‌كي گؤزه‌لليگي ايسته‌دي، دوْداقلاردا گولوشو، اوره‌كلرده سئوينجي ايسته‌دي. اوْ، ياشاييشدا دئييب- گولمه‌يي، چاليب- چاغيرماغي اؤزونه ايسته‌ديكجه، اؤزگه‌يه‌ده ايسته‌دي.
بو باخيش ياشاييشين گؤزه‌لليكلرين گؤره‌ر ايكن، چيركينليك‌لري‌ده گؤرور. بيرينجي‌ني سئوه- سئوه ايكنجي‌ني تنقيد تازيانه‌سي آلتيندا يوْخسوزلوغا آپارير. كيمسه دنيا نعمت‌لرين اؤزونه ايسته‌يرسه‌ده، آنجاق دنيا باغينين بار- بهره‌سيني يالنيز اؤزونه يوْخ، اؤزگه‌يه‌ده آرزو ائله‌يير. لاكن بئله‌ بير تنقيدين ديلي، هردن باياغي و معمولي اوّلورسادا، هردن‌ده طنز شكلينده اؤزونو گؤستره‌ بيلير. طنز تنقيدچي‌سي، آجيليقلارين اوْلمامازليغيني، گولمه‌جه دانيشيق و سؤزلرله بيان ائدير. دوْداقلاري گولوشه آچاركن، گؤزلري‌ده آغلاماغا ساليب و آجيليقلاري آرادان آپارماق آرزوسون اوره‌يينده ياشادير. بئله بير يازيچي يالنيز اؤز اوره‌ييني يوْخ، بلكه‌ده هاميينن اوره‌يين آچيق ديله‌يرك، عمور يوللارين كولسوز- تيكانسيز، بو گونوشن، گله‌جه‌يي آيدين ايسته‌يير. اوّ دوْداقلار قونچاسيني بوزوشوك، آلين‌لاري قيريشيق، اوره‌كلري حسرت‌لي ايسته‌مير. بلكه‌ده چيركينليك‌لره خوْر باخار ايكن گولوش‌لر ايچينده گؤزياشي تؤكور. دئمك، بو دويغو و بيلگي بو كيمسه‌ده اوْلمور. اوْنا گؤره‌ده بئله بير دنياني تصوير ائدن، خالقين اوْدلو- آلوْولو اورمايي ايله اؤز اوره‌يين بيرگه چيرپينديران هنرمندلر ايشي‌دير.
«حميد آرش‌آزاد» تبريز ادبي مكتبينين طنز شاعيري- يازيچي‌سي‌دير. اوّنون هر بير آجيليغي قارقييان، گونده‌ليك چتين‌ليكلري اوزه چكن شعرلري، آذربايجان طنز مكتبي‌نين زنگين واراقلارين آرتيرماقدادير. بير گون باهاليغي، بيرگون حاقسيزليغي، بيرگون‌ده اجتماعي چتين‌ليكلري اينجه- اينجه مصراع‌لاردا تصويره چكيب، گولمه‌جه‌لي سؤز مورواري‌لارين مونجوق- مونجوق بيت‌لره دوزور.
گؤزه‌لليكلري ايسته‌ييب، پيسليكلري آرادان گؤتورمك ايسته‌ين حميد آرش، يالنيز شعرله يوْخ، بلكه نثر ايله‌ده اوره‌كلري سيخيتي‌دان، دوداقلاري بوزوشمه‌دن، گؤزلري آغلاماقدان، ياناقلاري سارالماقدان اوزاق ايسته‌ير. او، چيلپاقلاري گئييم‌لي، آج- يالاواجلاري توخ، ايشسيزلري ايشلي ايسته‌يير. آرش صابر، معجز، يالقيزكيمي طنز شاعيرلرين سيراسيندا دايانميش، ايشيق ساچان شاعيردير. اوْنا گؤره‌ده اوّلدوقجا اوْخوجولار طرفيندن قارشيلانيب، تقديره لايق گؤرونموشدور. او، ائل اوره‌يينده ياشايان يازيچي و شاعيرلريميزده‌ندير. گؤردويوموز كيمي، اوْنا بير، ايكي طنز سئوه‌ر يوخ، بلكه‌ده بير ائل ده‌يه‌ر وئرير.
من، بو انسان سئوه‌ر شاعيري اوره‌يينه باسان ائله قوشولوب، اونو اوره‌ييمه باسيب، شنلي گونلرين، ايشيق گله‌جه‌يين ديله‌ييرم.
آرش
گولدوره- گولدوره آغلاتدين مني
كؤنلومو اوخشادين سؤزونله آرش
آهيما قاتيبسان بو دومان، چني
قلبيمي ياخيرسان كؤزونله آرش
***
شيرين‌لي گونلري آجيدان گئجه
لاغ اوْلور يازيندا باخ، اينجه- اينجه
اوچوروم بو داغي چيخيرسان نئجه؟
چكيرسان چوخلارين اؤزونله آرش
***
درديندن سئل اوْلور گؤزومون نمي
«چايليِ»‌ني بورويور دنيانين غمي
دؤنئيدي گولشنه بوتون عالمي
اوخويوب گولئيديك سازينلا آرش

كريم قربانزاده
ائليميزين سئويملي طنّازي؛ اوستاد حميد آرش‌آزاد
دونيا خالقلارينين هر بيري، اؤزونه مخصوص بير صفته شهرت تاپيبديرلار. نمونه اوْلاراق: اسكاتلندلي‌لر چيليسليگه، انگليسي‌لر اقتصادي فيكرلي انسانلارا، فرانسه‌لي‌لر اينجه‌ليگه و... آذربايجان خالقينا ايسه مخصوص بير صفت آختارساق، شبهه‌سيز كي اوْ صفت بو خالقين طنازليغي و طنز سئوه‌رگيلي‌دير.
ساتيرانين مختلف قول‌لاري بيزيم خالقيميزين حياتيندا اؤز درين ايزلريني قوْيوب و معاصر دؤورده آذربايجان ادبياتي خزينه‌سي‌نين بو پارلاق جواهري ملانصرالدين مكتبي‌نين بانيسي «جليل محمد قليزاده»‌نين آدي‌لا باغلي‌دير.
آذربايجان ساتيراسي‌نين آتاسي «ميرزه‌‌ علي‌اكبر صابر»‌ده ملانصرالدين مكتبي‌نين يئتيرمه‌لريندن اوْلوب، دونيا سويّه‌سينده شهرت قازانيب و اؤلمز آذربايجان شخصيتينه چئوريليبدير. صابرين تكجه اوْتايدا يوْخ، ايران خالقلاري‌نيندا سياسي- اجتماعي حياتيندا بؤيوك تأثيري اوْلوبدور. صابرين شرفلي دوامچيسي «معجز شبستري» چوْخ اينجه‌ليكله بو يوْلو اؤزونه مخصوصلوقلا ادامه وئريب، اثرلري خالق ايچينده سئويله- سئويله اوْخونوب و قارشيلانيبدير.
آذربايجان خالقينا مخصوص ساتيرا، عاشيق ادبياتيميزدادا گؤزل نمونه‌لري نمايش ائتديرير. مثال اوچون دده علعسگرله آنا خانيمين ماجراسي و يا عاشيق قشمين بير چوْخ شعرلرينده اوْلان طنز احوالاتي و باشقا نمونه‌لري‌ده آد آپارماق اوْلار. حتي گونده‌ليك حياتيميزدادا طنزين اؤز يئري، اؤز دادي- دوزو واردير. طنزيميز بو گونده شهرلرده، كندلرده و اؤلكه‌ميزين ياخين و اوزاق يئرلرينده تزه‌لنير، مايالانير، گوجلنير و دوام تاپير.
آذربايجان خالقينا مخصوص طنز، دونيا ملت‌لرينين آراسيندا تايي آز گؤرونن طنزدير. عسگرانلي‌لار، مستجاب الدعوه‌لر و حاجي‌زاده‌لرين حاضرجوابليغي، شنليك پايلاماقلاري، طنازلاريميزين اجتماعي مسئله‌لري طنز ديلي‌له دئمكلري‌نين گؤزل نمونه‌لريندندير.
خالقيميز تاريخ بوْيو طنز روحيه- احوالاتيندان بوشالماييبدير. روس استيلاچي‌لاري آذربايجاني اشغال ائدن زمان، بابالاريميز هر بير روس عسگرينه بير قارپيز وئريب، اوْنلارين پئيسرلرينه سالاندا؛ و ايران- عراق محاربه‌سينده اؤز ايشين گؤروب، اجتماعي وظيفه‌سيني اونودماييبدير. «عينالي يا گئدنميس/... نيليسن؟!»
بئله بير معنوي ثروته مالك بير خالق هر زامان اؤزونه لايق بالالار بئجرديب، بو ثروتي گونو- گوندن غني‌لنديريبدير. بو گون «كوره‌باشي اوشاغي» طنزيميزين ذيروه‌سيندن گزن و شعريميزين فخري اوستاد «حميد آرش‌آزاد» اؤز گؤزل اثرلريني قيلينجا چئويريب، جامعه‌نين عيب‌لريني، چيركينليكلريني قيلينجلايير.
«آرش» نقصانلاردان بير تابلو چكير و طنزين مختلف فوْرمالاريندان استفاده ائديب، خالقين گؤزو اؤنونده نمايشه قوْيور. اوْ خالقي يالنيز گولمگه يوْخ، گوله- گوله دوشونمه‌گه، آييلماغا، اؤز حاقلاريلا تانيش اوْلماغا سسله‌يير.
اوستادين خوشبختليگي اوندان عبارتديركي اوْ طنزين تاريخيني ياخشي بيلير و بير باجاريقلي ژورناليست اوْلاراق، ايكي ديلده (آذربايجانجا و فارسجا) يازير و اثرلري بير چوْخ آذربايجان و فارسجا چيخان روزنامه‌لرده و مجله‌لرده دفعه‌لرله چاپ اوْلور و سئويله- سئويله اوْخونور.
گونده‌ليكلرده يازماق، خالقين حياتيندا كئچن موضوعلاري هرگون طنزه چكمك چوْخ چتين و آغير بير ايشدير. آنجاق آرش بو چتين ايشين عهده‌سيندن لاييقينجه گلير. اونون طنز قيلينجي ظولمون، عدالتسيزليگين، قارا گونلرين باغريني يارير، مظلوملارا، قارانليقدا قالانلارا، حاقي تالانانلارا ايشيق گولوشو بخش ائدير.
اوستاد آرش‌دن ايندييه‌دك ايكي كتاب چاپ اولوبدور: «جيزيقدان چيخما بالا» و «جولو جولويا قالمادي» عيني حالدا «امين» روزنامه‌سي اونون گونده‌ليك طنزلرينين ناشري‌دير و «گل آغا» مجله‌سينينده ثابت امكداشلاريندندير. بونلاردان علاوه اونون اثرلري بير چوخ روزنامه و مجله‌لرده، اوْ جمله‌دن: مهد آزادي، عصر آزادي، پيام روز، آذري، خداآفرين و... كيمي‌لرده يايليبدير.
من امينم، آرش‌آذربايجان آزاد طنزينده دائما ياشاياجاق، دايما اؤز عطرين، اؤز رنگين، اؤز ايزين ساتيراميزدا قوْياجاقدير. آرشه سعادت و جان ساغليغي ديله‌مكله، اوْنون آرزوسونا قوْشولوب، ائليميزين گولمه‌سيني، خالقيميزين آرزولارينين چيچكلنمسيني و اميدلرينين باهارلانماسيني آرزولاييريق.
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
جعفر بزرگ امين (يارين) آبان‌ماه 1386- تبريز
چهره‌ي خندان دردها
«در جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم كه همه عوامل جمع شده‌اند (بخوان دست به دست هم داده‌اند) تا اشك انسان‌ها را دربياورند. اقلاً اگر در اين ميان گاهي «اشك شادي» و «اشك شوق» از ديده‌اي جاري مي‌شد، باز جاي شكرش باقي بود. حتي «اشك ندامت» هم براي خودش غنيمتي است. اما در روزگار ما و در اين خشكسالي ممتد (بخوان خشكسالي ممتد خنده و شادي)، چشم‌ها فقط «اشك حسرت» جاري مي‌كنند و اين آب تلخ براي رويش و شكوفايي هر گلي زيان‌آور است».
پاراگراف فوق (البته با اندك دستكاري فضولانه حقير و البته با اجازه «آرش‌آزاد» عزيز)، آغاز گيرا، جاندار و گوياي مقدمه كتاب شعر طنز «جيزيقدان چيخما بالا»‌ي آرش‌آزاد، طنزپرداز دردكشيده و دردفهم معاصر آذربايجان است، كه تراژي انسان عصر ما را بازگو مي‌كند. انساني كه نه‌تنها شاد نيست، نه‌تنها شور و شوقي در وجود دردمندش موج نمي‌زند، بلكه عوامل متعددي! دست به دست هم داده‌اند كه همواره‌ي تاريخ، اشك اندوه، حسرت و خون از ديدگانش جاري سازند و اين انسان را خنداندن هنري است بس دشوار و گرياندن او چه سهل و آسان؟! نشاندن خنده و يا حداقل لبخند بر لبان و چهره فسرده انسان امروز تنها از پهلوان خنده، يعني طنزپرداز برمي‌آيد كه با دل خونين لب خندان بيارد همچو جام. و صد البته از پس اين خنداندن، انديشه‌اي روشنگر در او تزريق شود و او را از خواب گراني كه هيپنوتيست‌هاي حرفه‌اي تاريخ براي او تدارك ديده‌اند بيدار كند. در پاراگراف فوق استعاره و نمادي با تصوير و مضموني عميق و گويا به كار رفته است: «خشكسالي ممتد» كه با اضافه كردن دو واژه خنده و شادي، اين استعاره شفاف‌تر و رساناتر مي‌گردد. اين خشكسالي ممتد خنده و شادماني خاص عصر ما نيست و به جرأت مي‌توان گفت از دوراني كه جوامع انساني به طبقات حاكم و محكوم تقسيم شدند، اين خشكسالي آغاز شده و تا عصر حاضر نيز ادامه داشته است. و در طول تاريخ همواره اين بهلول ديوانه‌ها!! (داننده‌ها) لطيفه‌گوها، دلقك‌ها، مزه‌پران‌ها، جوكرها و بالاخره طنزنويس‌ها بوده‌اند كه با به سُخره گرفتن اعمال غيرانساني، مستبدانه و غفلت‌آميز حاكمان تاريخ و نشاندن خنده و شادي بر لبان ماتم‌زده محرومان و ستمكشان، آنان را شارژ رواني كرده و در مبارزه‌شان ياري داده‌اند و نگذاشته‌اند اشك‌هاي ماتم و اندوه و حسرت، آنها را از پاي درآورده و چه رسالتي؟!
در اين مقال من بعد از اشاره كوتاه به «عنوان» و كاريكاتور روي جلد كتاب «جيزقدان چيخما بالا» و آنالير و بررسي اولين شعر آن به نام «ما طنز نويسان» كه من آن را مانيفست شعر طنز «آرش‌آزاد» ناميده‌ام، از كتاب اول ايشان درمي‌گذرم و به كتاب دوم با عنوان «جولو جولويه قالمادي» مي‌پردازم كه جوهر و پتانسيل و توانمندي‌ بالاي آرش‌آزاد(1) در سرايش شعر طنز را به نمايش مي‌گذارد و قابل تعمق و تجزيه و تحليل و شايسته تقدير مي‌باشد. و در پايان مقال ويژگي‌هاي طنز او را برخواهم شمرد.
آرش‌آزاد را من به طور غيرمستقيم از طريق آثار شعر طنز او در مجله «گل آقا» و مطبوعات تبريز مي‌شناختم. اما آشنايي حضوري من با ايشان در سال 83 در يكي از جلسات انجمن شعر و ادب تبريز رخ داد. يكي دو ساعتي اختلاط كرديم و آرش‌آزاد يك نسخه از مجموعه شعر طنز خود با عنوان «جيزيقدان چيخما بالا» را به حقير اهداء كردند. و بعد از آن توفيق ديدار ايشان را نداشتم تا اين كه اخيراً باجناق عزيزم آقاي «ايماني» كه هميشه منشاء خير براي حقير بوده است، اين دفعه نيز ضمن تقديم كتاب دوم آرش‌آزاد با عنوان «جولو جولويه قالمادي»، حقير را در جريان فراخوان اخير در خصوص انتشار ويژه‌نامه‌اي به مناسبت شصت سالگي آرش‌آزاد قرار دادند و از من هم خواستند چنان كه خاطره‌اي، شعري و يا مقاله‌اي در زمينه‌ شعرهاي طنز او دارم براي چاپ در ويژه‌نامه آماده كنم و از اين بابت وامدار و منتدار آقاي ايماني هستم. بگذريم. فرصت مغتنمي پيش آمده بود، پس دست به كار شدم و مجموعه «جولو جولويه قالمادي» را با شور و اشتياق و حوصله و دقت مورد مطالعه و بررسي قرار دادم و محصول اين به اصطلاح بررسي‌ها نقد و نظري است كه در معرض قضاوت عموم قرار مي‌گيرد و پرواضح است كه اين نقد و نظر، تحليل و نظريات مشخص يك مخاطب تيزبين و اهل مطالعه است و نه يك منتقد و كارشناس شعر طنز كه خود تخصصي جداگانه مي‌طلبد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
عنوان و كاريكاتور روي جلد كتاب «جيزيقدان جيخما بالا» چه عنوان طنزآميز و بامسمايي! است براي طنزنويسان فضول‌باشي!! كه هرگز حد خود را رعايت نمي‌كنند و فرامرزي عمل مي‌كنند! و اين عنوان چه همخواني و هارموني جالب و معني‌داري با كاريكاتور بكر و گوياي روي جلد دارد كه آرش را شيطنت‌آمير و طرب‌انگيز نشان مي‌دهد كه گستاخانه! و مستانه و شوخ و دور از چشم از ما بهتران! و شايد هم جلو چشم آنها، از خط قرمزي كه پيرامونش ترسيم كرده‌اند خروج كرده است. اين كتاب با شعر «ما طنزنويسان» آغاز مي‌شود. به نظر حقير اين شعر را بايد مانيفست‌ شعر طنز آرش‌آزاد تلقي كرد كه در آن باز به زبان طنز و كنايه، رسالت، انديشه فلسفي و جهان‌بيني آرش‌آزاد را بيان مي‌كند. اين شعر نيمه‌‌طنز و نيمه‌جدي است. اما در آن مضامين و مفاهيم بس ظريف و عميقي نهفته است كه در خور توجه است و من سعي مي‌كنم تا حد توانم لايه‌هاي دروني، استعاري و كنايي موجود در بيت‌ها را بشكافم. در بيت اول مانيفست‌ شعر طنز- جدي «ما طنزنويسان» مايه و رنگ و بوي طنز ديده نمي‌شود و اين بيت بيشتر نظمي است مستقيم‌گو كه باور، اعتقاد و پايبندي شاعر را به حق و حقيقت و به تعبيري وسيع‌تر، انديشه فلسفي او را بازگو مي‌كند و جبهه شاعر را در صف‌آرايي كارزار حق و باطل به وضوح نشان مي‌دهد. اما در بيت‌ دوم مايه طنز و استعاره‌اي نهفته است و موقعيت روايي و پوسته شعر طنز كه همانا خنده‌ناك و خنده‌آور بودن آن مي‌باشد اتفاق افتاده است. يعني مخاطب (خواننده و يا بيننده) با مشاهده: «ما از نسل باباطاهر و...) و تداعي تخلص «باباطاهر» كه «عرياني» باشد در ذهن خواننده و تأثير بصري آن به مخاطب بي‌اختيار به خنده مي‌افتد و در نظر اول برايش كمي غيرعادي مي‌نمايد و همين غيرعادي نماياندن همانا نگاه متفاوت يك طنز واقعي ا ست كه نگاهي آنرمال است. به نظر حقير اين مصرع اگر چنين نوشته مي‌شد:
(از جنس) و يا همسان باباطاهر عريان و چون اوييم...
استعاري‌تر و مركب‌تر مي‌شد و اشاره‌ كنايي شاعر را لو نمي‌داد. مخاطب بعد از خواندن مصرع اول بلادرنگ از پس پوسته خنده و تصور صفت عرياني، به رابطه عرياني باباطاهر و شاعر (آرش‌آزاد) مي‌انديشد و اينجاست كه از سطح به عمق مي‌لغزد و به عرياني در معناي مجازي و عميق آن مي‌‌انديشد، يعني فروفكنده شدن پوشش‌هاي ريا، تزوير و چند چهره‌گي از تن انديشه و روان شاعر و نهايت به خلوص، يكرنگي و پاكي او پي مي‌برد و اين يعني ايجاد فكر و انديشه از پس خنده كه از وجود اساسي منشور ژانر طنز است. بيت سوم به نوعي تكرار بيت اول است، اما در بيت چهارم رسالت بسيار عميق و تاريخي يك شاعر طنزپرداز نهفته است. و آن اين كه در شرايط زماني كه عوامل چندي دست به دست هم داده‌اند تا به قول شاعر اشك اندوه و حسرت مردم را دربياورند و چشمه‌هاي خنده و شادي را در روح و روان انسان‌ها بخشكانند، آرش‌آزاد و يا هر شاعر طنزپرداز ديگر بذر خنده‌هايش را بر كشتزار به خشكسالي نشسته لبان مردم مي‌كارد و آن را با عرق‌ريزي روح و اشك‌هاي درونش آبياري مي‌كند و من اينجا به ياد جمله‌اي از نابغه سينماي طنز جهان «چارلي چاپلين» مي‌افتم كه در كتاب «زندگاني من» اثر دخترش در صفحه‌ اول چاپ شده بود و من سال‌ها قبل آن را خوانده بودم:
«روي سن و در صحنه نمايش چهل سال مردم را خندانده‌ام و به همان اندازه پشت صحنه گريسته‌ام»
اما بيت پنجم نكته‌اي تراژيك را در حيات شاعر طنزنويس‌ ما به تصوير مي‌كشد كه در انسان حس همدردي و شفقت با شاعر را برمي‌انگيزد و اين مصرع روند تاريخي جور و يا جورهايي را كه هميشه بر شاعران حق‌گوي و حقيقت‌نويس و منتقد زمانه خويش، رفته است نشان مي‌دهد. آن هم در قالب و تركيب به ظاهر ساده «دل شكسته» و اين دل شكستگي شكننده‌ي روح نه تنها آنان را به موضع انفعال و انزوا نكشانده، بلكه با ملات خنده نه تنها دل خود، بلكه دل‌هاي شكسته ديگران را هم بند زده، جوش داده و التيام بخشيده‌اند. ممكن است خواننده‌اي ظاهربين ساده‌‌انديش و ساده‌لوح در نظر اول بر اين دلشكستگي شاعر پوزخند زند و آن را يك آه و ناله و سوز و گداز رمانتيسم آبكي بيانگارد و لب و لوچه‌اش به هم برآيد كه: «آخيش، حيوونكي شاعرك، از عشق ناكام دل نازكش شكسته، ننه به قربانش!» اما زهي خيال باطل. اينجا باز به ياد بيتي از حافظ مي‌افتم:
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
و به راستي شاعر مگر عاشق نيست كه هست و نيستش را در نرد عشق‌اش به انسانيت مي‌بازد؟ گاه پوستش كنده مي‌شود، گاه لبش دوخته مي‌شود و گاه...
و شاعر طنزپردازها آرش‌آزاد، چون ساقي شادمانگي ساغر پر از خنده در دست و با نوشاندن آن بر لبان گرفتار در خشكسالي ممتد با خنده و شادي درآويخته، به هم ساخته و در پي برانداختن بنياد غم و اشك حسرت و ماتم و تاراندن لشكر غم به رقص و پايكوبي مي‌پردازد.
در بيت ششم شاعر به نقش تاريخي شاعر طنزپرداز پرداخته است! ما در بيت هفتم مي‌رسيم به وجه مشخصه و مميزه ژانر شعر طنز يعني نيشدار بودن آن. نيشي كه در سطح نمي‌لغزد و به اعماق و ريشه‌ها مي‌زند. و به اصطلاح، شاعران مديحه‌سرا صله‌گير و عدول كرده از رسالت پيغمبري شعر را با نيش گزنده خود مي‌چزاند. شاعراني كه با برخورداري از يارانه‌هاي كاغذ و وام‌هاي انتشاراتي كلان، پشت سر هم كتاب‌هاي پرزرق و برق اما بي‌محتوي و سفارشي به چاپ مي‌رسانند و طبع و استعداد حقيرشان را صرف مديحه‌سرايي‌هاي فردي و تعريف و تمجيد از اين و آن مي‌كنند؛ و يا در گرداب «هنر براي هنر» صرف فرو مي‌غلتند. براي رفع هر گونه سوء‌تفاهم در فلسفه هنر براي هنر بايد روشن كنم كه صرف مضمون‌گرايي هنر محسوب نمي‌شود و چنانچه فرم يك اثر هنري به اوج و كمال خود برسد طبعاً در خدمت محتوي و فلسفه و جهان‌بيني هنرمند خواهد بود و در نقد ادبي و زيبايي شناختي. فرم پخته، كمال يافته و زيبا ملاك مي‌باشد و اين كه شاعر چه مي‌خواهد بگويد و يا چه مي‌گويد به حوزه نقد فلسفي و محتوايي مربوط مي‌شود. و فرم بي‌محتوي و بي‌انديشه از نظر حقير سرگرمي هنري بيش نخواهد بود. بگذريم.
بالاخره مي‌رسيم به بيت نهم و آخرين بيت‌ مانيفست‌ شعر طنز آرش‌آزاد. در اين بيت كه پايان‌بندي شعر نيز محسوب مي‌گردد، شاعر جبهه وصف خود را كه در كنار مردم و با مردم بودن هست مشخص مي‌كند. او خود را وامدار و مديون مردم خوب خود مي‌داند و اين فلسفه وجودي هر هنرمند متعهد و مردمي است كه معتقد است در مركز و كانون هنر اصيل انسان قرار دارد با تمامي ابعاد وجودي (مادي و رواني) و مطالبات و نيازهايش. در مصرع دوم بيت آخر باز استعاره‌اي نهفته است كه نهايت شيفتگي شاعر را به مردم خودش نشان مي‌دهد. مستي او از خُم ميكده مردم، يعني شاعر آنچنان با مردم‌اش يگانه شده، آنچنان در خوبي، صفا و يكرنگي مردم‌اش حل شده كه سرمست از شراب صفا و محبت و عشق آنهاست. از اين شعر- مانيفست آرش‌آزاد- كه بگذريم، دو شعر نيز با عنوان و مضمون مشابه اما ضعيف و تكراري در صفحات بعد آمده كه با وجود شعر اول علت وجوديشان منتفي است و نيازي به چاپ آنها نبود. چرا كه توضيح واضحات است. اما كتاب دوم آرش‌آزاد با عنوان «جولو جولويه قالمادي» كاملاً متفاوت با كتاب اول مي‌باشد، از هر جهت كه نگاه كنيم. و در مجموع از انسجام، پختگي و به اصطلاح طنزپردازان از طنزيت بيشتري برخوردار است و ويژگي‌ها و مؤلفه‌ها خاص شعر طنز آرش‌آزاد در آنها مي‌درخشد. نگاه شاعر در اين مجموعه شسته و رُفته‌تر، شفاف‌تر و عميق‌تر شده است. تك تك شعرها را كه مي‌خواندم، بي‌اختيار به خنده مي‌افتادم، آن هم مني كه به اين سادگي براي هر اثر خنده‌آميز سطحي و آبكي، خنده كه سهل است، لبخند هم نمي‌زنم، اما تا كتاب «جولو جولويه قالمادي» را به پايان ببرم بارها به شدت خنديدم و از پس اين خنده‌ها پيام‌هاي كنايي و جسارت‌آميز آرش‌آزاد را دريافتم. اما مقال را به درازا نكشانم و ويژگي‌هاي شيوه طنزپردازي آرش‌آزاد را جمع‌بندي كنم و برشمارم:
نگاه آرش به محيط پيراموني و آدم‌ها و پديده‌ها، نو، تيز و باريك است و به قول سپهري، چشم‌هايش را شسته است و جور دگر مي‌بيند. نگاهش و سوژه‌هايش به اصطلاح امروزي‌ها، به روز است و ملموس و دردهاي مبتلا به جامعه امروزي را فرياد مي‌زند. مضامين شعرها عميق و مركب‌اند و مخاطب را به انديشه وا مي‌دارند. فرم و قالب شعرهايش در شعرهاي طنز فارسي بيشتر نو و آزاد (نيمايي) است همراه با استفاده از نظيره گويي‌هاي متأثر از شاعر نيمايي. زبان شعرهايش روان، نرم و آهنگين است و برخوردار از كنايه‌هاي غني و پيام‌دار و در عين حال با نيش‌هايي در لايه‌هاي دروني زبان كه در لحظه نخست گزندگي و تلخي آن حس نمي‌شود، همانند آمپول پني‌سيلين كه در آن بي‌حس كننده ليدوكائين قاطي كرده باشند كه انسان درد و سوزش را حس نمي‌كند، اما بعد از پايان بي‌حسي، دردي آغاز مي‌شود كه بهبودي در پي دارد و سلامتي. و در طنز نيز عين اين اتفاق مي‌افتد، يعني خنده نقش ليدوكائين را بازي مي‌كند و بعد كه فرآيند خنده به پايان مي‌رسد، درد نيش آگاهي آغاز مي‌گردد و به دنبالش انسان به خود مي‌آيد، به ضعف‌ها و عيب‌ها و غفلت‌ها و الكي خوشي‌ها و خواب خرگوشي و فراموشي خود وقوف مي‌يابد و اين سازندگي انديشه‌گي بعد از ويرانگري اوليه مي‌باشد. نيش زبان طنز آرش سطحي نيست كه قلقلك دهد و رد شود. اين نيش بيدارگر است و ويرانگر چُرت خواب تاريخي كه بر ذهن و ديدگان بشر سايه افكنده است و صد البته نيش طنز آرش‌آزاد با نوش خنده عجين است كه زهر نيش‌ها را تعديل و قابل تحمل كند، همانند ليدوكائين كه نام بردم.
خنده‌هايي كه شعر طنز آرش‌آزاد بر لب‌ها مي‌نشاند، خنده‌هاي بلاهت‌آميز، الكي خوشانه و از براي تفنن و سرگرمي لحظه‌اي نيست، بلكه در پي‌اش انديشه‌زا است و تفكرانگيز. جسارت از بارزترين ويژگي‌هاي شعر طنز آرش‌آزاد است كه مثال زدني و تحسين برانگيز است و اين جسارت را به راحتي مي‌شود در پرداختن او به سوژه‌ها و موضوعات حساس و سئوال برانگيزش دريافت. آرش‌‌آزاد پا از خط قرمز فراتر نهاده و كار را به جاهاي باريك كشانده است.
طنزهاي آرش‌آزاد پرده در و ويرانگر است. درنده‌ي پرده‌هاي غفلت، فراموشي، جهالت، ساده‌لوحي و خرافات از برابر ديدگان بصيرت انسان و ويرانگر ساختارهاي ذهني زنگ زده و فرسوده و دگم و سازنده‌ بناهاي انديشگي نو است. لبه تيز طنز آرش‌ازاد ناهنجاري‌هاي اجتماعي، بي‌خيالي‌ها، الكي خوشي‌ها، عوام فريبي‌ها و وعده و وعيده‌هاي دروغين و سرخرمني، خواب خرگوشي‌ها، زودباوري‌ها، انقياد و صِغري ذهن‌انگاري‌ها را نشانه مي‌گيرد و زبان شلاق‌وارش را بر غفلت و بي‌توجهي و تسامح و سهل‌انگاري عاملان آنها فرود مي‌آورد.
آرش‌آزاد در پي اصلاح جامعه و انسان‌ها از بالا و پايين است. طنز او هر چند پرده در ويرانگر است، اما هرگز هتك حرمت نمي‌كند و حريم‌هاي اخلاقي، حيثيتي و باور و اعتقاد و شرف را رعايت مي‌كند. آرش فرزند زمان خويشتن است و نبض جامعه و مردم خود را در دست دارد، چون پزشكي حاذق اما بي‌توقع و بي‌چشمداشت. و هميشه كنترل بيماري‌ها و آسيب‌هاي اجتماعي را در دست دارد. نبض او با نبض زمان خود مي‌زند. او دردها و آسيب‌ها را مي‌شناسد، اصلاً او خود درد است انگار كه مي‌خندد. آرش‌آزاد چهره‌ي خندان دردهاست. عجباً، مگر درد هم مي‌خندد؟! و مگر مي‌خنداند؟!
آرش‌ فرزند خلف و شاگرد وفادار «معجز» و «صابر» است و من با جسارت و اغراق‌ طنزآميز مي‌گويم كه آرش‌آزاد، جا پاي معجز و صابر نهاده است، اما راه هموار شده آنان را نمي‌پيمايد، بلكه راهي ناهموار و پر دست‌انداز و پرچاله چوله را مي‌گسترد و آن را مي‌كوبد و ردپايي نو باقي مي‌گذارد كه ويژه خودش است. همانند اثر انگشتان انسان‌ها كه هيچ كدام شبيه هم نيستند و هنر يعني اين. هنر يعني: «فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم»
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد

بهروز ايماني
شيرين سؤزلرين آجي گولوشو
(جولوجولويه قالمادي شعر توپلوسونا) اؤتري­يير باخيش
بير نئچه ايل بوندان اول، اوستاد حميد آرش‌آزادين شعرلر مجموعه­سيني آليب اوخودوقدا، بو اثري اوره­ک آچان و کؤنول اوخشايان گؤردوم. بونونلادا سؤزو گئده­ن کتاب باره ده اؤز فيکير و دوشونجه­لريمي کاغيذ اوزه­رينه گتيريب، تبريزين گونده­ليک قزئت­لرينين بيرينده اونو چاپ ائتديرديم. من اؤزوموم شخصاً حميد آرش‌آزادين اثرلريني روزنامه­لرده و باشقا مجموعه­لرده ايزله­ين­­لرين بيرييم. اونا گؤره ده «جولوجولويه قالمادي» کتابيني گؤردوکده باشقا بير يازي قلمه آلماق قرارينا گلديم. اوميد ائديرم شاعرين ياراديجيليق دونياسيندان بهره­لنميش اولام. من و بير چوخ قلم دوستلاريميزين قناعتينه گؤره حميد آرش‌آزادين آنا ديلينده يازيب ياراتديغي شعرلر، باشقا شعرلريندن گوجلو و معنا توتومو باخيميندان اوستون موقعيت قازانير. من بو باره ده سؤز آچمادان اؤنجه، فارسجا يازديغي بير شعريندن فاکت گتيرمکله، گؤره­جه­ييک­لي، اونون فارس ديلينده يازديغي طنزلرده، فارس طنز اوستادلاريندان نه اينکي گئري دئييل، بلکه بير چوخ طنز شاعرلريندن ده قاباقدا گئدير. شاعيرين اينترنت رديفلي شعريني اوخوياندا گؤره­جه­ييک، او دؤرونون نبضيني نئجه حساسليقلا توتور و علمين قاباغينا انگل تؤره­دنلري اؤز سؤز قيرمانجيلارينين قاباغينا قاتيب، قوور:
قاچاق و جرم جنايت هميشه حرفه­­ي اوست
گمان کنم که همان مافياست اينترنت
فکنده تفرقه و گشته دشمن وحدت
به ظنّ بنده، خط استواست اينترنت
فضول هست و خبرچين و غيره! و جاسوس
ستون پنجم در خانه­هاست اينترنت
به سود ماست که فيتلرگذاري­اش بکنيم.
براي اين که به کشتن رواست اينترنت
شاعيرين فارسي شعرلرينين ماراقلي حيصه­لريندن بيري ده فريدون­ مشيري شعرلرينه اؤزونه مخصوص طنز حالتي ايله ياناشماسي دير. اونون مشهور «کوچه» شعرينه نظيره اولاراق، شاعيرين اليندن ياپيشيب، تبريزين، کاسيب محله­لرينده، فلاکتله ياشايان کوچه­لري دولانديرير و اؤز باخيشلاري ايله اونون (فريدون مشيري­نين) نئجه فرقلي اولدوغونو اوز اوخوجوسونا آنديرير.
آرشين شعرينده اولان جانلي تابلولاري سئير ائده­نده انسان اوزونو او صحنه­لردن قيراقدا گؤرمور! «ائله بو؟!» رديف­لي غزلينده هامي شاعر کيمي اؤزونو، مسئوليت­لي گؤرور و اؤلکه مسئوللارينين عمل­سيز ايشلريني كؤوره­ک، يوموشاق بير ايفاده ايله، اونلاري بئله بير منطقي و کسرلي سورغولار قارشيسيندا قويور:
هر بير حق سؤز دئيه­نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي کس­لرده کي وجدان و رفاقت ائله بو؟!
بير موبايل ايله اوتوز يئرده مديرليک ائديلير
ايش ياراتماق جوانا، اؤلکه­يه خدمت ائله بو؟!
نه ائوينده، نه ائشيکده، سني کيمسه تانيماز
«آرش» او شاعر اولوب، تاپديغين عزّت ائله بو؟!
سؤز صرافلارينين بير چوخ ماراق دايره­سينه دوشن مسئله­لردن بيري ده، دئديگي سؤزه صاحب اولماماق و وئرديگي وعده­لره عمل ائتمه­ييب، انسانلاري آلدان آداملارين ايچ اوزونو آچماقدير. شاعيرين «هله وار اختياريميز» باشليقلي شعرينده جامعه­ميزين بير چوخ چتين ليک­لري، بديعي افاده­لر و دولغون مصراعلارلا، هر بير اوخوجونو واله ائدير. شعرين باشلانشيندا گؤروندويو کيمي:
دوزدور اولوب پنيرله چؤره­ک شام ناهاريميز
آنجاق سئوين کي توليد اولور چوخ شعاريميز
ميليوندا بير اگر چيخا بو وعده­لرده دوز
جنّت اولار وطن، خوش اولار روزگاريميز
«جولوجولويه قالمادي» کتابي­نين آلتميشاياخين تورکجه شعرلري ايچريسيندن هئچ بيريني، باشقاسيندان سئچمک ممکن دئييل، اونا گؤره‌ده هاميسي آخيجي، گؤزه­ل و درين معنالي دير. آذربايجان طنز ادبياتيني ورقله­ينده هر بير شاعير و يا يازيچي­نين آدي او زامان ابديّته قووشور‌کي، او دؤورونون اجتماعي، سياسي و مدني حادثه­لرينه دريندن ياناشير و خالقين دوشوندويونو، طنز ديلينده اؤز اوره­ک سؤزلريني يازير. منجه، شاعير حميد آرش‌آزادين شعري خالقيميزا هله تانينماميش قالير. من ائشيده­نده- کي، بو دويغولو شاعر و ژورنالست باره ده قلم صاحب­لرينين اوره­ک سؤزلري بير يئره توپلاناجاق و نشر ائديله­جک­دير. بو معنوي ايش مني سئوينديردي، اونا گؤره کي، بلکه اونون شعرينين نه سويّه ده اولدوغونا بير جيغير آچيلدي. سؤزومو شاعيرين بير نئجه بند شعري ايله تماملاييرام.
قويمايين سانسورچولار! ذلّت گلير
هر طرفدن يوز قاطار تهمت گلير
بير زامان ايلده گليردي بير دؤنه
بوللانيبدير ايندي، هر ساعت گلير
***
بو کتابي اودلايين سانسورچولار
دوغر ايييب ـ کسمک اونا راحت گلير
آرش آچجاق آغزيني سانسورلايين
چونکي اوندان هر زامان زحمت گلير.
«سون»
یادی از خاطره ها-- مطلبی از استاد غلامحسین فرنود به مناسبت 60 سالگی حمید آرش آزاد
رو به آفتاب (7 منزل)
منزل اول
آيا تبريز مي‌داند كه چند سال بعد، نسلي كه كنجكاوتر از نسل‌هاي گذشته، در جستجوي هويت تاريخي خود به مطبوعات امروز مراجعه خواهد كرد، ضمن زير و رو كردن مطالب، جريان باريك و متفاوت طنز را شاخص‌تر خواهد يافت؟
آيا تبريز تصور مي‌كند كه نسل هويت‌جو، در طنزهاي فارسي و تركي كم‌عرض و طول، با حجمي روبرو خواهد شد كه خنده و فكر را در يك قالب كوچك و محدود و دل‌تنگ، با امانتداري كامل حفظ كرده؟
آيا تبريز آگاه است كه اين طنز محجوب و خوش‌نهاد، ظرفيت گسترش و پردازش بالقو‌ه‌اي دارد كه بهتر از تمام روشنفكران و مصلحان مي‌تواند راهنماي توجه به كم‌داشت‌ها و ضعف‌هاي نهفته و آشكار باشد؟
بالاخره، آيا تبريز مي‌داند كه هر روز صبح، مردي با قامت سنتي و پيراهن خوش‌رنگ از كنار خيابان نسبتاً خالي يا پياده‌رو كم آمد و رفت، رو به شرق، به سر بالايي محل كار پيش مي‌آيد و از دو سه پله بالا مي‌رود و با استشمام عطر سنگگ تازه، با در بسته روبرو مي‌شود و برمي‌گردد و روي اولين پله مي‌نشيند و چشم به آفتابي مي‌دوزد كه با حوصله‌ي هر روزي بالا مي‌آيد و او را در هاله‌اي دروني با واژه‌هاي سخت و لطيف، تند و ملايم و آشنا با همه‌ي شاعران و طنزپردازان گذشته و امروز، به تأمل و طراحي و آفرينش وامي‌دارد؟
من اين مرد را، در خود و با ديگران، خاموش و آتشفشان، بارها ديده‌ام و نخواسته‌ام خلوتش را با تعارف و تشريف بر هم زنم. ديده‌ام و گذشته‌ام. انديشيده‌ام و در گذشته، همتاي او را در روزنامه‌ي «تجدد» شيخ محمد خياباني ديده‌ام كه متأسفانه نامش در تاريخ طنز و تحقيق و روزنامه‌نگاري، به ندرت ظاهر مي‌شود.
تقي رفعت را جويندگان پيشگامان شعر نو و سياست‌پردازان قهرمان‌جو، كم و بيش مي‌شناسند و مرگ او را در پوششي از ابهام مرگ بشردوستان، با احترام كامل در قاب مي‌گيرند. من براي حميد آرش‌آزاد چنان سرنوشي را آرزو نمي‌كنم، چون خود ناخواسته در سنگلاخ آن سرنوشت پيش مي‌رود.
تبريز نمي‌داند چرا من طبق تعارفات موجود، براي وجه قياس از معجز و صابر بزرگ استفاده‌ي سوء نكردم و تقي رفعت در انزوا را صدا كردم. واقعاً نمي‌داند. چون هيكل سنگي يا فلزي از اين مرد به هنرمندي سفارش نداده. در اين مورد، اعتقادم بر اين است كه كثرت مطرح كردن يك مضمون يا ذكر خير فراوان از يك كس، بهترين دليل شناخته نشدن آن مضمون و كس است.
تقي رفعت، در جوار سخنراني‌هاي فمينيستي و نقدهاي سياسي و نمايشنامه‌نويسي و جدال ‌قلمي با ملك‌الشعرا بهار، طنز هم مي‌نوشت. يحيي آرين‌پور فاش كرده كه زير عنوان «شنيدني‌هاي نگفتني» در روزنامه‌ي واقعاً وزين «تجدد» هر چه چاپ شده، كار تقي رفعت بود. جا داشت بعد از ياد «چرند و پرند» علي‌اكبر دهخدا، يادي از رفعت و طنزنويسي ويژه‌ي روزنامه‌اي او مي‌شد كه نشده است.
سخن در سخن شد. از حميد آرش‌آزاد به دهخدا، از اين طنزنويس به آن طنزنويس و انتخاب وجه قياس، تقي رفعت. حالا چگونه برگردم به اول صبح و دورنماي حميد آرش‌آزاد را دوباره در قاب بگيرم؟
افسوس و گلايه را هيچ وقت لايق خلاقان ندانسته‌ام و نمي‌دانم. هر چه افسوس خوردم به حساب عادت بگذاريد كه امروز اسمش را روزمرگي گذاشته‌اند. واژه‌ي لوكسي انتخاب كرده‌اند براي سرطان مزمن رفتاري و كلامي. حميد آرش‌آزاد، يكي از دشمنان سرسخت اين بيماري است. روي ميز تشريح او، هميشه يكي از موارد اين بيماري را پخش و پلا مي‌توان ديد. اميدوارم نمونه‌هاي اين جراحي طنز را در يكي از پايان‌نامه‌هاي ادبي يا اجتماعي يكي از دانشكده‌هاي ادبيات و علوم انساني شهرمان، روزي بيابيد. اما تا آن وقت اين سخن گابريل گارسيا ماركز يادتان باشد:
نويسندگان خوب را بيشتر براي آنچه پاره مي‌كنند (شما بخوانيد نمي‌توانند منتشر كنند) قدر مي‌شناسند تا براي آنچه منتشر مي‌كنند. تا منزل دوم.
شهريور 86

منزل دوم
تبريز نمي‌داند كه امروز، اول صبح، حميد آرش‌آزاد، روي دومين پله‌ي محل كار خود درنگي مي‌كند و چشم مي‌بندد كه باز عطر سنگگ تازه، نياز او را به سيگار برطرف كند. عطري در كار نيست. سنگگ‌پزي به دنبال لواش‌پزي آن خيابان، تعطيل شده. نان هم ديگر دم دست نيست. روي پله‌ها نمي‌تواند بنشيند. گرد و خاك بناي در دست تخريب سنگگ‌پزي، نازك نيست كه بتوان چشم بسته رويش نشست. ناچار سيگاري در آن هواي گرفته، در غيبت آفتاب، چاره‌ساز مي‌شود.
سيگار، مجال سير در پيرامون را مي‌دهد. اما برج‌ها، تمام و كامل يا در دست ساخت، هم كوه‌هاي تبريز را از او گرفته‌اند و هم بعد از چند ماه، دورنماي سهند را خواهند گرفت. داد از دست اين «تبرّج»
تبرج، نشانه‌ باشد، تبريز نمي‌داند كه خيال حميد آرش‌آزاد، ما را به «ايكاروس» و «نمرود» و ديگر بلندپروازان نظير فراعنه‌ي متكي به اهرام راهنمايي مي‌كند. دور دور لازم نيست برويم. قضيه‌ي دو برج مشهور به دوقلوي سرمايه و درهم شكستني 11 سپتامبر آن خود، نكته‌اي شده است كه از آن شگفتي‌هايي نظير «بن‌لادن» و «طالبان» و جنگ منطقه‌‌اي پديد آمده.
تبريز نمي‌داند كه در اين خيالات آشفته، حميد آرش‌آزاد، دنبال يك نقطه است كه خنده از آن به او چشمك بزند. سيگار به انگشت نزديك‌تر شده. خاموشي سيگار، با روشن شدن آن نقطه، همزمان است. حال بايد روايت آن را يافت و ساخت.
تبريز نمي‌داند كه حميد آرش‌آزاد، سهم خود را از «تبرج» طلب نخواهد كرد. چون نقشه‌ي برج‌ها با درآمد و موجودي او، كشيده نشده. در واقع شايد به قشر خاصي هم نظر ندارد. حميد مي‌داند كه اين هم يكي از وجوه اصل «بيگانه شدن و بودن» است كه او آموخته.
تبريز شايد نمي‌خواهد بداند كه سي و چند سال پيش، دكتر شريعتي، اثري به نام «ابوذر، اولين...» نوشته كه حميد در آن كتاب خوانده بود كه هر جا كوهي ديديد، بدانيد دره‌هايي آن را به وجود آورده‌اند.. روايت شيرين دكتر شريعتي، مزه‌ي ديگري دارد و كتاب ديگر در ويترين‌هاي كتابفروشي نيست و كسي هم يادي از آن نمي‌كند. همچنان كه از فرانتس فانون و «دوزخيان زميني» او خبري نيست.
تبريز، اگر فرصتي پيدا كند، كاش از آن دو كتاب، باز صفحاتي را بخواند. عبرت هم انگار از يادها رفته...
حميد سرفه‌اي مي‌كند و يواشكي هشدار مي‌دهد: جيزيقدان چيخما بالا! سرعت خيال كم مي‌شود. آنقدر كم كه تابلوي «توقف» خودش را به رخ مي‌كشد.
تبريز نمي‌داند كه تبرج مرا بيشتر از حميد آزار مي‌دهد. من نمي‌توانم زبان طنز بگشايم. روزنامه‌ها و به طور كلي رسانه‌ها، خود بهترين طنزها شده‌اند. اين را حميد نمي‌گويد. او تمثيل پيدا مي‌كند و من بي‌ذوق، لخت و عريان مي‌پرم وسط. چه كنم. روزنامه‌ها را باز مي‌كنم:
- بزرگترين گودال تاريخي در...
- عظيم‌ترين پروژه‌ي آبياري قطره‌اي در...
- بلندپروازترين فشفشه‌ي تاريخ در حوالي تبت...
- عميق‌ترين نقطه‌ي دريا در...
- و...
حميد عزيز، تو در خيال و طرح و ساخت، دورتر و ژرف‌تر و... از من به اين بيماري «تبرج» نفوذ كرده‌اي و به احتمال در ميان آثار در دست تكميل يا بايگاني شده، نيشي زده‌اي به اين...
حركات لب‌هايت مي‌گويد. به من مي‌گويد: جولو جولويه قالمادي. جواب من: تاك در باغ و ستاره در آسمان، هر دو نشانه‌اي هستند از وجود تو و... تا منزل سوم.
مهر 86 غلامحسين فرنود

منزل سوم
تبريز مي‌داند كه در طنزهاي منظوم حميد آرش‌آزاد، شعريت كمتر از طنزهاي منثور او، احساس مي‌شود؟ تبريز مي‌داند كه احساس آرش‌آزاد، بيشتر در شعر به طنز نزديك مي‌شود تا آثار منظوم او؟ در ارتباط شعر با نظم و نثر، آنچه دانستني است، شعرشناس و شاعر بزرگ شفيعي كدكني با آثار تئوريك خود ياد مي‌دهد و در شعرهاي خود، به كار مي‌بندد.
تبريز نمي‌داند كه در ارزش‌شناسي آثار اين طنزپرداز تركي- فارسي، آنچه طعمه‌ي تيغ و ستايش مي‌شود، طنز او نيست. طنز را سهل و آسان نمي‌توان دريافت.
تبريز، سعدي بزرگ را يك طنزپرداز قهار نمي‌شناسد. اين دريافت نصيب كساني شده كه فارسي، زبان مادري آنها نيست. ديگران، طنز را در پوشش چند لايه‌ي پنديات حس مي‌كنند و در كندوي سعدي از حصار در و ديوار پندها مي‌گذرند به عسل طنز مي‌رسند. به قول ايرج پزشكزاد، در نثر فاخر سعدي است كه شعر و طنز لانه دارد.
تبريز نمي‌داند كه تواضع و خاكساري نثر، از شعر و طنز بيشتر و بهتر مراقبت مي‌كند تا نظم. نظم با بخش آگهي‌هاي تجاري، گوش طنز را كر مي‌كند و به هزلي ساده و پرهياهو، قانع است.
حميد آرش‌آزاد، با حرمت خاصي كه در پي كار و صداقت خود در من به وجود آورده، اين اجاره را هم داده است كه تعارف‌هاي منتهي به هزل را كنار بگذارم و به احترام طنز، در كارنامه‌ي او، صدف و خزف را از هم جدا كنم. از علاقه‌مندان و خريداران نسيه‌خر او هم نيازي نمي‌بينم كسب تكليف كنم. چون آنان با ذوق و اشتهاي خود، در تكوين شخصيت اين طنزپرداز، سهم خود را به كار بسته‌اند.
تبريز مي‌داند كه صداي خنده‌ي هزل بلندتر از طنز است؟ آيا خنده‌ي بلند، نشان عمق دريافت است؟ سئوال‌ها را كنار بگذارم كه حوصله‌ي خواننده تنگ مي‌شود و از خير سئوال پيچ شدن مي‌گذرد. در «منزل اول» گفتم كه هنرمندان بيشتر به حكم آثار منتشر نشده‌ي خود قدر مي‌بينند تا آثار منتشر شده. از گابريل گارسيا ماركز اين آموخته را نقل كردم و حالا پي آن را در طنز و هزل حميد آرش‌آزاد پي مي‌گيرم.
آيا حميد آرش‌آزاد، با طنز خود بيشتر ادامه حيات مي‌دهد يا هزل است كه امكان بقا را از او سلب نكرده؟ بخنديد، حق داريد بخنديد. نتوانستم جلو سئوال‌تراشي خود را بگيرم و باز سئوال‌ساز شدم. بخنديد ولي لطفاً نفرماييد كه: حالا چه فرق مي‌كند كه طنز مرا مي‌خنداند يا هزل...
خانم سيمين دانشور توصيه مي‌كنند: ادبيات گورستاني، به طنز محتاج است. ايشان نيك مي‌دانند كه هزل از در و ديوار مي‌بارد. هر كس مي‌تواند هزل ببافد. اما طنز، اندك و اندك است. هزل را مي‌سازند، طنز مي‌جوشد. سفارش و زور، هزل را جاي طنز قالب مي‌زند. همچنان كه نظم را به نام شعر، بازاري مي‌كند. فرصت اگر دست دهد و امكان فراهم شود، در گفتگوي رو در رو با حميد آرش‌آزاد مي‌توانم به اين تفاوت‌ها از چشم و زبان او پي ببرم. تا آن فرصت و امكان، در حد طرح مسئله، علاقه‌مند هستم كه با شناخت و درك تفاوت‌هاي هزل و طنز و نظم و شعر، خلاقيت هنرمندان خود را در آستانه‌ي هزل و نظم متوقف نكنيم تا دچار تكرارپردازي‌هاي رايج نشوند.
حميد آرش‌آزاد، در انتخاب نام كتاب‌هاي خود نشان داده كه به شعر و طنز رو كرده است و به شرط فقدان موانع و ا قتضاي شرايط، دوست دارد از شاعران طنزپرداز باشد.
فيلمي از سينماي متفاوت تركيه ديدم با نام sinav كه فارسي‌اش مي‌شود امتحان يا كنكور. در اين فيلم واقعاً متفاوت، طنز تلخي يافتم كه كنكور را هزاران بار بي‌رحمانه‌تر از طنزپردازان بي‌آبرو كرده است. از ديالوگ‌ فيلم، اين طنز تلخ را نمونه مي‌آورم: زندگي، معلمي ظالم است. اول امتحان مي‌گيرد، بعد درس مي‌دهد.
آرش‌آزاد عزيز، مرا در پناه طنز خود به خنده‌اي دعوت كن كه طنز تلخ sinav، هم تأييدم كرد و هم خسته‌ام. اما من اين خستگي را به تمام استراحت‌ها در تمام عناوين، ترجيح مي‌دهم.
تا منزل چهارم.

منزل چهارم
تبريز نمي‌داند كه عارضه‌ي «تبرج» در او، دلمشغولي پايدار حميد آرش‌آزاد است. حميد علاوه بر ادبيات فارسي، علوم اجتماعي هم خوانده است. ذهن او در حوزه‌ي اجتماعيات و عوارض طنززاي آن، با ياري تخيل، تصويرهاي بديعي مي‌آفريند كه لعاب خنده، اجازه نمي‌دهد ذات جدي آنها براي اذهان سهل‌جو قابل دريافت باشد.
حميد مي‌داند كه «تبرج» در نهايت ادعا، فقط «درآمدزا»‌ست نه «اشتغال‌زا». يكي از جمع انبوه مي‌پرسد:
- درآمدزا بودن اشكالش چيست حميد آقاي گل؟
حميد آرش، آزاد از شائبه‌هاي بخل و رقابت و تنگ چشمي درنگي مي‌كند و پاسخ مي‌دهد:
- آن جهد مي‌كند كه گليمش را از آب بكشد بيرون و پهن كند.
زير گرماي آفتاب طمع خويش و مشتري‌هاي چرب و چرب بيابند سراغش، با التماس و...
صاحب سئوال مي‌خندد و درمانده زل مي‌زند به دود سيگاري كه لاي انگشتان حميد هنوز زنده است. به خود جرأت مي‌دهد كه بگويد: هر كس گليمش را آب بكشد، شهري چون دسته گل ساخته مي‌شود. اما احساس مي‌كند كه استدلالش خيلي بي‌مزه است و خاموش مي‌ماند با خنده‌اي ماسيده بر صورت و تمام وجود. حميد پي تبرج را مي‌گيرد.
- اگر جاي اين همه مظاهر تبرج، كه جز درآمدزدايي خاصيتي براي اقتصاد ندارند، جانشين «اشتغال‌زايي» از زمين مي‌روييد، علاوه بر كاهش رشد بيكاري، به رشد زيبايي و كسر افسردگي، چاره‌اي تدارك نمي‌شد؟ روحت شاد، سعدي بزرگ. تو بگو.
- وين جهد مي‌كند كه بگيرد غريق را.
حميد به ياد مي‌آورد كه در گذشته هر دردمند برگزيده را به اتهام برج‌نشيني به انزوا حواله مي‌دادند. برج اين دردمندان از جنس عاج بود و معمارش و كارفرمايش نامعلوم. «برج عاج»‌هاي گذشته را همه فراموش كرده‌ايم. چون در آن برج‌ها، نه آب بود و نه نان و نه كار.
تبعيدگاه خوشنامي بودند در دل شهر. برج عاج‌نشين هم نشدي حميد عزيز كه دست كم به سند مالكيت نياز نداشت.
تبريز نمي‌داند كه حميد نتوانست و نمي‌تواند با آن همه عشق و نياز به آفتاب، «آفتاب‌پرست» باشد كه به «حربا» معروف است و در حوزه‌ي ممنوعه به آن «فرصت‌طلب» هم مي‌گويند. روح چخوف شاد با آن قصه‌ي كوتاه آفتاب پرستش كه مي‌ارزد گاهي تجديد چاپ شود. روانشناس‌ها از واژه‌ي خارجي manipurated استفاده مي‌كنند كه نه حساسيتي برمي‌انگيزد و نه خيلي‌ها بوي گندش را مي‌شنوند.
سيگاري روشن مي‌شود و دستي آن را سوي حميد دراز مي‌كند. عطر بيگانه‌ي سيگار شامه‌ي حميد را آزار مي‌دهد. نمي‌پذيرد و بلافاصله سيگار خود را روشن مي‌كند و با چند تك سرفه، پوزش مي‌طلبد. چوب بيگانه با تن و روح او آشناست و او از اين آشنايي تحميلي هميشه در رنج است. چه كند كه درس همنوا شدن با بيگانه را مادر يادش نداده، پدر در گوشش نخوانده، جسم و جانش از حضور آن احساس ايمني نكرده و... اما به جرم بيگانه‌پرستي، از اتوبوس جمع پياده‌اش كرده‌اند و به صف پياده‌ها سوقش داده‌اند. كوله‌بار درد را هم از اتوبوس انداخته‌اند بيرون.
سيگار تازه، تخيل تازه، بيان تازه، با درد كهنه.
تا منزل پنجم.


منزل پنجم
سنگگ تخته شد. لواش پيش از آن. موجي بلند آمده از جانب زمين كه گرمايش اسباب تحقيق و چاره‌يابي جهاني شده، گراني‌اش، خانه‌ها را يكي پس از ديگري دم تخريب مي‌دهد. نفس تبرج، فقط خراب مي‌كند، يك- دو طبقه‌ها را با روح و فكر صاحبانش.
صبح زود، حميد آرش‌آزاد را مي‌بينيد كه جلوي ديواري با رنگ هاي روزافزون ايستاده و به آن طرف، به برجي در دست ساخت چشم دوخته. هر طبقه‌ي برج، رنگي تازه به ديوار مي‌افزايد.
حميد مي‌خندد. رهگذري مي‌ايستد و با سلام سبب خنده‌ي ناياب را جويا مي‌شود. حميد بي‌هوا مي‌گويد: كهنه شد، باطل شد آن كه مي‌گفتند ننگ با رنگ پاك نمي‌شود. همه چيز مجاز است، حتي خنديدن بي‌سبب حميد. رهگذر مي‌گويد: حميد معلم، خنده‌ي تو هم مايه‌ي حيرت من شد و هم قفل دلم را باز كرد.
حميد نفسي بلند مي‌كشد و سوز صبحگاهي، اشك به چشمش مي‌آورد. رهگذر خدا قوتي مي‌گويد و راهش را دنبال مي‌كند. مي‌خواهد تشر صبحگاهي شريك زندگي را تكرار كند و بر خود سركوفت بزند كه: مي‌خواستي همرنگ جماعت مي‌شدي و به نوايي مي‌رسيدي. باز در آن طرف خيابان مي‌ايستد و از خود مي‌پرسد: همرنگ كدام رنگ؟ كدام جماعت؟ باز رهگذري مي‌ايستد و خيرخواهانه مي‌پرسد: حاج‌آقا، چيزي گم كرده‌اي؟ حميد متحير مي‌خواهد بپرسد و نمي‌پرسد. سر تكان مي‌دهد و با لبخند تازه مي‌گويد: بلي. سوراخ دعا را گم كرده‌ام. حريف مي‌خندد و سر تكان مي‌دهد و راه مي‌افتد.
سرما كم كم تاب مقاومت را كاهش مي‌دهد و حميد فرار را بر قرار ترجيح مي‌دهد. قدم تند مي‌كند و بوق اتومبيلي از نزديك متوقفش مي‌كند. راننده شيشه را پايين مي‌آورد و با صداي بلند مي‌پرسيد: حاج‌آقا، عسل خوب و سرشير خوب را از كجا مي‌توانم بخرم؟ حميدآقا مي‌خندد و نزديك مي‌رود و مي‌گويد: من برج‌ساز نيستم. از پنيرها هم فقط پنير پاستوريزه را مي‌شناسم.
راننده‌ مي‌خواهد عصباني شود كه حميد آرش‌آزاد پيشدستي مي‌كند و مي‌گويد: حاج‌آقا، سراغ جن را از بسم‌اللـه مي‌گيريد؟ راننده‌ هاج و واج مي‌خندد و شيشه را بالا مي‌كشد و زير لب چيزي لايق‌ شأن خود مي‌گويد و راه مي‌‌افتد.
حميد‌آقا، از خيابان دور مي‌شود و در درون، سوژه‌هاي آماده را كنار مي‌گذارد و احوال صبح را به رشته‌ي تحرير مي‌كشد، طوري كه در آن از برج سخني به ميان مي‌آيد و نه از جوينده‌ي سرشير و عسل. زمان به دو ميليون قرن پيش برمي‌گردد و انسان اوليه‌اي با كشف يك ماده‌ي شيرين از يك سوراخ بالاي كوه، انگشتانش را چسبيده مي‌يابد و خود را به اين درخت و آن سنگ مي‌زند تا دوباره صاحب پنج انگشت شود.
حميد‌آقا نگاهي به شش سوي خود مي‌كند و چون كسي را نمي‌بيند، يواشكي در گوش انسان اوليه مي‌گويد: ليس زدن را هنوز ياد نگرفته‌اي تا عسل زير لبت مزه كند و برگردي و هر چه عسل در آن سوراخ‌ها تعبيه شده تك و تنها نفله كني و خودت را هم...
تبريز نمي‌داند كه حميد آرش‌آزاد، ناگفته‌ها را بهتر مي‌تواند در قالب طنز صورت زيبا ببخشد تا گفتني‌ها كه با تكنولوژي روزنامه‌نگاري به نام طنز تحويل مي‌دهد. خواستن در اين حوزه هميشه توانستن نيست.
- حميد‌آقا، سوژه كم‌داري كه پشت سر هم سيگار دود مي‌كني؟
نه. اضافي هم دارم. رايگان هم مي‌بخشم. فقط يك چيز كوچك كوچك كم دارم.
- جرأت؟ حال قلم زدن؟ مايه‌ي خنده؟
- نه. امكان. فقط امكان.
قطع گفتگو جهت امكان رسيدن به منزل ششم.
آبان 86

منزل ششم
- سرت سوت مي‌كشد اگر بداني چند تا آژانس مسكن در اين شهر داير شده.
- سرت سوت مي‌كشد اگر بداني روزانه چند تا SMS در اين شهر رد و بدل مي‌شود.
- سرت سوت مي‌كشد اگر...
حميد آرش‌آزاد است كه وارد مشاعره‌ي بي‌مزه مي‌شود و با يك راه‌حل بامزه برنامه را تعطيل مي‌كند: شما يك سر فارغ از گرفتاري به من نشان بدهيد تا من صداي سوتش را بشنوم. اما اگر خوب و با بصيرت كامل نگاه كنيد دود را مي‌بينيد كه از كله‌ها بلند است.
حميدآقا نمي‌داند چرا راديو و تلويزيون شهرش آثار او را به بهانه‌اي ـ ولو بهانه‌ي بررسي روزنامه‌ها ـ براي شنوندگان و بينندگان ميليوني خود نمي‌خواند. حميد آرش‌آزاد شونده كم ندارد. قدرت تكرارش كم است. در عصر چند رسانه‌اي، يك انسان چقدر مي‌تواند آثار خود را تكرار كند. تازه با هر تكرار چيزي از اثر كم مي‌شود كه والتر بنيامين به ان مي‌گويد: هاله يا تجلي Avra.
- سرت سوت مي‌كشد اگر بداني تيراژ كتاب‌هاي حميد آرش‌آزاد سر به پنجاه تا شصت – هفتاد هزار مي‌زند اگر هر دوستدار او فقط يك جلد از آنها را با ميل و پول خود خريداري كند.
حميد آرش‌آزاد، وكيل مدافع بيشتر از خريدار كتاب دارد. وكالت و ستايش، لازم است، ولي كافي نيست براي دوست داشتن و ابراز علاقه به توليد طنز.
حميد آرش‌آزاد مي‌داند و نمي‌گويد كه بهترين پاسخ به رنج توليد و عرضه‌ي او، نشان دادن نسخه‌اي از آثارش است با يادداشت‌هاي حاشيه‌ي صفحات.
- سرت سوت مي‌كشد اگر بشنوي حميد آرش‌آزاد در يكي از جشنواره‌هاي جهاني طنز برنده‌ي جايزه‌ي اول شده، به شرط اين كه از ميان اين همه دوستداران وكيل صفت، چند تن پيدا شوند و با گزينش آثاري را به زبان‌هاي خارجي ترجمه و به مرحله‌ي چاپ برسانند.
- سرت سوت مي‌كشد اگر با چشم خودت ببيني در يك مجلس سرور، كتاب‌هاي حميد آرش‌آزاد به مهمانان هديه شده و هر كس، شعري يا نكته‌اي از آن را مي‌خواند و در يك حركت جمعي، روح باطراوت طنز، صورت‌ها را خندان و خانه‌ها را با طنزنامه‌، روشن مي‌سازد.
نمي‌دانم چرا حميد آرش‌آزاد در طنزي مرا سرزنش نمي‌كند كه: اي فلان، تو براي استفاده از هر چيز، به قول كارپردازان هزينه مي‌كني، مگر خنده كه رايگان شارژ مي‌شوي و به فكرت نمي‌رسد كه هزينه‌ي آن را با خريد بي‌درنگ يك جلد كتاب خنده، بپردازي.
- سرت سوت مي‌كشد اگر روزي قرار شود مانند همه‌ي هنرمندان، طنزپردازان هم، مدرك معادل از كارشناسي گرفته تا كارشناسي ارشد و دكتري ارزيابي شوند و حقوق آن را دريافت كنند. چون احتمال يك چنين پيشامدي، يك در هزار بيش نيست.
حميد آرش‌آزاد حق دارد در قبال اين پيشنهاد نامربوط، نگاهي كاملاً مربوط به من تحويل دهد و زير سبيل، ريزخندي پنهان كند: تو كجايي در اين بحر قاراشميش؟
حميد آرش‌آزاد حق دارد از من با همان نگاه بپرسد: مي‌دانيد در غياب كاريكاتور، كلام من چه باري بر دوش دارد؟ در يك كتاب كودك، تصويرها را برداريد و ببينيد كلام چه تنها و چه خالي مي‌ماند. آن وقت است كه نويسنده مجبور است همه‌ي كاركردهاي تصوير را با كلام انتقال دهد. آن وقت است كه از خيل نويسندگاني كه دعوي پيام‌رساني دارند، فقط چند تن مي‌ماند. طنز هم در حال حاضر به اين سرنوشت مبتلاست.
- سرت سوت مي‌كشد وقتي بداني من از ميان پرسش‌هاي متراكم در ذهنم، بيش از يك هزارم نتوانستم مطرح كنم.
تا منزل هفتم...
آذر 86

منزل هفتم
تبريز نمي‌داند كه حميد آرش‌آزاد، شب و روز، رو به آفتاب، بي‌اعتنا به تنگناها كاري مي‌كند كه همه نمي‌توانند. چنان زندگي مي‌كند كه همه نمي‌خواهند. رنجي مي‌برد كه دوسويه دارد. اين رنج را همه ندارند. مزدي مي‌گيرد كه همه بدان معترض هستند.
- كدام تبريز و كدام همه؟
- اهالي وابسته به تبرج، در يك كلام.
حميد آرش‌آزاد، هجو تبرج مي‌گويد. چرا هجو؟ يكي از محترمان بزرگ زندگي آرش، ميرزاعلي‌اكبر صابر، كار خود را هجو مي‌نامد. هجو صابر را صاحب كتاب «ريحانه الادب»، هجو صادق مي‌خواند. اطلاق بي‌همتايي است لايق صابر و شاگرد او حميد آرش‌آزاد. چاپ «هوپ هوپ‌نامه» با سليقه‌ي آرش، بارزترين نشان اين پيوند است.
- رنج دو سويه، چگونه رنجي است؟
- رنجي است كه هنرمندان در طول تاريخ، از بالا و از پايين جامعه‌ي خود، كشيده‌اند. پژوهندگان فقط از فشار بالا سخن گفته‌اند و سوي ديگر فشار را از پايين يا نديده‌اند و يا نخواسته‌اند ببينند. ديكته‌ي هر دو، خلاف انديشه و تدبير هنرمند است. ستم و جهل، هر دو يك جوهر دارند. رنج جهل كمتر از ستم تلخ نيست.
حميد آرش‌آزاد، با درك دوجانبه، در نثر و نظم، با آرمان شعر به هر دو مي‌تازد. چون ستم و جهل را جدا از هم نمي‌تواند ببيند. شما، خواننده و دوستدار آرش، از چهار ديواري مفهوم خود را رها كنيد و به معاني نهفته در كنار مفاهيم دقيق شويد تا اين كشمكش پوشيده را حس كنيد. نيازي به استاد و دانا و منتقد و شارح نداريد. معني را در خلوت و با خودانديشي مي‌‌توان شكار كرد و رنج و لذت را در كنار هم يافت.
تكاپوي بدون وقفه‌ي آرش‌آزاد، او را از هزار توي ارتباط‌ها و دام‌ و دانه‌ها به كشف معاني هدايت مي‌كند و او چنان دلبسته‌ي اين زندگي مي‌شود كه زندگي روزمره‌ را از ياد مي‌برد. شوخي‌هاي او را جدي بگيريد. هزل‌هاي ناگزيري او را كنار بزنيد و برسيد به همان هجو صادق كه طنز رايج را زير پا مي‌گذارد. زماني را هم به صرف تأمل فردي در مجموعه‌ي آثار او، اختصاص دهيد و از تكرارهاي ملال‌انگيز چشم‌پوشي فرماييد تا شكاري زيباتر از تمام شكارها نصيبتان شود. شكار فردي حق مسلم شماست.
جستيم و هيچ يافت نشد زير آسمان
سيمرغ و كيميا و خــردمند شادمان
هر جنبشي به گيتي از آن بود تا شود
شادي نصيب مرد خردپيشه بي‌گمان
اما هماره بوده و بينــي هنوز هست
اندوه بهره بهرِ خردمنــد از زمــان
خردمند بزرگ، محمدرضا شفيعي كدكني، گفت آنچه را كه من نتوانستم در هفت منزل بگويم. اوست كه در معني‌شناسي را در شعر و هنر به روي ما گشود و زيباشناسي را به ما آموخت. اگر من بحث مفهوم در آثار حميد آرش‌آزاد را به سود معني‌شناسي كنار گذاشتم و از آوردن نمونه و مثال از شعر و نثر آرش خودداري كردم، آموزشي بود كه از شفيعي كدكني آموختم.
جفايي كه تاكنون بر حافظ روا داشته‌ايم و در تفال، به تفسير و شرح لغات قانع شده‌ايم، حافظ مفهومي را پاس نهاده‌ايم. حافظ معنايي، حافظ فرد، است. اين درس، ارتباط‌ها را دگرگون خواهد كرد و هر كس حافظ خود را و راه دسترسي به پاسخ خود را شخصاً از حافظ خواهد شنيد.
آرش عزيز، در آستانه‌ي دهه‌ي ششم زندگي، اين فرصت نصيبم شد كه دين خود را با معني‌شناسي آثارت، به صورت قسط اول پرداختم و اميدوارم در آغاز دهه‌ي هفتم هم قسط‌هاي مانده را بپردازم تا حداقل پيش تو چك من جاخالي نباشد.
آذر 86


غلامحسين فرنود

ايندي‌كي چاتديم آلتميشا...؟! به مناسبت4 دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد


ايندي‌كي چاتديم آلتميشا...؟! به مناسبت4 دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد
مين اوچ‌يوز ايرمي يئددي‌ده گلديم بو دونيايا
گلديم اوْلام عؤمور بوْيو طنزايله همسايا

حتماً بوْروكراسي آز ايميش من گله‌ن زمان
چون صبح اوْلدو، چكمه دي ايش‌لر گون‌اوْرتايا

منده‌ن قاباقكي قارداشيم اؤلموشدو اوّل ايل
نؤوبت منه چاتاندا، قوْيوب عزراييل مايا

چون افتخارلي اؤلكه‌ده دوْغموش آنام مني
دايم ايشيم گير اوْلدو، باشيم دوشدو غوْوغايا

«كمبوجيه» گئديب، اؤكوز اؤلدوردو مصرده
يوزمين‌ده قامچي ووردو «خشايارشا» دريايا

آنجاق‌كي، منده چون يوْخ‌ايدي عقل‌ايله شعور
وئرديم بؤيوك‌لرين باشا- باش زحمتين ضايا

اوْنلار خزانه‌لر تالاييب، اؤلكه‌لر آليب
من ائتمي‌شم كاغيذ- قلمي ال‌ده سرمايا

اوْنلار قوْشون چكيب، دؤيوشوب شرق- غرب‌ايله
من ناخلف‌ ده‌گيرمي شم اوْنلارلا دعوايا

«آدم» بابام بهشتي ايكي بوغدايا ساتيب
من‌ده بو دونياني ساتيرام ايندي آرپايا

القصّه، گلمي‌شم بئله دؤوراندا كئف چكه‌م
ال‌ده قاشيق، هجوم گتيره‌م گونده شوْربايا

وارسيل يئيه‌نده خاوياري، طاووسون دؤشون
من‌ده ائده‌م قوْناق اؤزومو بير يومورتايا

گلديم‌كي طنز‌ايله اوْيادام خلقي اويقودان
تا اويمويا داها كلكه، رنگه، حوْققايا

گلديم رياكارين آچام اوْوجون بو دونيادا
بير ايش گؤره‌م‌كي، تيخديغي بال دؤنسون ازوايا

حق چون آجي‌يدي، قاتديم اوْنو دادلي طنزايله
درمان اوچون، اوْ زنجفيلي بوكدوم حلوايا

اكديم گولوش گولون دوْداغيندا بو ائل‌لرين
ائل‌ده اوْ قدر لُطف ائله‌ييب، گلمه‌ز هئچ سايا

تورك «آرش» اوْلدوم، آتديغيم اوْخ دگدي دوز خالا
هئچ يانمازام جانيم اوْلا قوربان بو سئودايا

======================================================================
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد حميد آرش آزاد به قلم خودش
«حميد آرش آزاد» در ساعات بعد از نيمه شب چهارم دي‌ماه 1327 برابر با 25 دسامبر 1948 به دنيا آمده كه چون روز تولدش مصادف با 13 ماه صفر بوده، مادر مرحومه‌اش هميشه عقيده داشت كه او، يك آدم «نحس» و «يك دنده» است كه البته در حال حاضر و در كانون گرم خانواده نيز، خانمش همين عقيده را دارد كه البته به ما مربوط نيست و خود دانند.
محل تولد «آرش آزاد» خانه‌اي در كوچه‌ي «باغ دربندي» بود. محل دربند يك متري و هزار پيچ كه يك سرش به كوي «سيداسلام» و سر ديگرش به «كوره‌باشي» ختم مي‌شود كه اينها هم به ترتيب، به خيابان‌هاي «ملل متحد» و «منجم» مربوط مي‌شوند. پس خيلي هم بي‌ربط نيست كه يكي از نام‌هاي مستعار خودش را «كوره‌باشي اوشاغي» انتخاب كرده است.
«حميد آرش» در مقطع ابتدايي، پنج سال در دبستان «نوروز» در همان كوره‌باشي درس خوانده، كلاس ششم ابتدايي را در مدرسه‌هاي «ويچويه‌اي» و «كوزه‌كناني» در محله‌ي «كوزه‌گر خانا اوستو» ـ ابتداي خيابان حجتي فعلي ـ گذرانده، سه سال سيكل اول متوسطه را در دبيرستان «رازي» بوده و سيكل دوم را نيز در رشته‌ي «ادبي» در دبيرستان‌هاي «ضميمه‌ي دانش‌سرا» و «دهخدا» خوانده و در واقع، مانند يك مرده‌ي مشغول ذمه، از گوري به گور ديگر فرار كرده و بالاخره يك ورقه‌ي ديپلم در رشته‌ي ادبي گرفته است.
از نظر تحصيلات عاليه نيز، «آرش» در سال 1349 در كنكور سراسري، در رشته‌ي «زبان و ادبيات فارسي» از دوره‌ي روزانه‌ي دانشگاه تبريز قبول شده كه پس از سه سال تحصيل در اين رشته، موفق به ترك تحصيل اجباري شده است. بعد در رشته‌ي «حقوق قضايي» از دانشگاه تهران قبول شده و بعد از دو سال اقامت در تهران، به طرزي بسيار عارفانه و پيروزمندانه، توانسته است به افتخار «سه ترمه» شدن نايل شود و به آغوش تبريز بازگردد. البته در نهايت، دوره‌هاي شبانه‌ي رشته‌ي «علوم اجتماعي» در دانشگاه تبريز به دادش رسيده و آبرويش را خريده، وگرنه...!
جالب است كه با اين همه افتخارات فراوان، هميشه به فرزندانش نصيحت مي‌كند كه به طور مرتب در كلاس‌هاي مدرسه و دانشگاه حاضر بشوند، شب و روز مطالعه بكنند، خوب درس بخوانند و...!
از نظر شغلي نيز، جناب «آرش» چند سالي آموزگار مقطع ابتدايي و دبير مقطع «راهنمايي تحصيلي» بود. بعد از ترك موفقيت‌آميز اين شغل نيز، آن اندازه كه حاجي بازاري‌هاي پولدار «صيغه» عوض مي‌كنند، جناب «آرش» هم شغل عوض كرده و شايد بتوان گفت كه از نظر تعداد و تنوع مشاغل، ركورد شكسته و در نهايت، با تحريكات، زير پا نشستن‌ها و از راه به در كردن‌هاي يك رفيق ناباب، به شغل «روزنامه‌نگاري» رو آورد. «آرش» كار روزنامه‌نگاري را با روزنامه‌ي «فروغ آزادي» آغاز كرد و بعد از همكاري با سه روزنامه و هفته‌نامه‌هاي ديگر، بالاخره به صورت يك عنصر نفوذي و مشكوك، وارد روزنامه‌ي «امين» شد كه سال‌ها در آنجا كار كرد و بالاخره بازنشسته شد.
«آرش» از سال 1374 همكاري با موسسه «گل‌آقا» را آغاز كرده و آثار طنزآميز خود را به صورت شعر و نثر، در هفته‌نامه و ماهنامه‌ي «گل‌آقا» و نيز در «بچه‌ها... گل‌آقا» به چاپ رسانده است. او يكي از «همكاران پيوسته» در گل‌آقا بوده و هست كه همكاري بسيار جدي و دايمي دارد و آثار طنزآميزش با نام‌هاي چون: «گول اوْغلان»، «قزلباش»، «طوطي بالاسي»، «بچه طوطي»، «بيگلر بيگي»، «وروجك تبريزي»، «لك لك كوتوله»، «خان‌دايي»، «كوره‌باشي اوشاغي»، «آراز» و... در نشريات مختلف «گل‌آقا» به چاپ رسيده است. در ضمن، او نخستين كسي بود كه شعرهاي طنزآميز به زبان تركي را در «هفته‌نامه‌ي گل‌آقا» به چاپ رساند.
آرش آزاد تا امروز، كتاب هاي «مفتون خاك» اثر «طالب آپ آيدين»، «ياغي» اثر «ياشار كمال»، «گرگ‌هاي قانلي دره» اثر «دورسون چامليجا» و «مسافران سياره‌ي آلفا» اثر «اميل پتايا» را ترجمه و منتشر كرده و نيز كتاب جاودانه‌ي «هوپ ـ هوپ‌نامه» اثر «ميرزا علي‌اكبر طاهرزاده ـ صابر» را از الفباي سيريليك به خط رايج در ايران برگردانده و به چاپ رسانده است و از اشعار «تركي» و «فارسي» خود وي نيز در دو كتاب «جيزيغيندان چيخما بالا» و «جولو ـ جولويه قالمادي» منتشر شده كه در نخستين ماه‌هاي بعد از چاپ، خيلي زود به فروش رفته‌اند و در حال حاضر نيز، ده‌ها داستان كوتاه طنزآميز و بيشتر از دو هزار قطعه اشعار طنزآميز و بيشتر از دو هزار قطعه اشعار طنز سياسي ـ اجتماعي دارد كه بخش‌هايي از خانه را اشغال كرده‌اند و آماده‌ي چاپ هستند كه البته، سر و صداي اهالي خانه را هم درمي‌آورند، چون اجازه‌ي جابه‌جاي آنها و تميز كردن يكي از اتاق‌هاي اشغال شده را هم نمي‌دهد!
«آرش آزاد» يك بار در جشنواره‌ي آذربايجان‌شرقي و يك بار در جشنواره‌ي استان زنجان، توانسته است مقام اول رشته‌ي «طنز» در ميان طنزپردازان استان‌هاي زنجان، اردبيل، آذربايجان‌غربي، آذربايجان‌شرقي را به خود اختصاص دهد و از اين بابت، تعدادي «تمام سكه‌ي بهارآزادي» و «لوح تقدير» كسب بكند كه البته سكه‌ها را ـ از ترس ـ به خانمش داده و لوح تقديرها را در اتاق خودش نگه داشته است كه در كوزه بگذارد و آبش را بخورد. چندين بار هم در مسابقات سراسري طنز، شعر، مقاله و جدول، جزو هشت نفر اول ايران بوده كه البته تهراني‌ها در حق او لطف كرده و اجازه نداده‌اند مقام اول را به دست بياورد.
در يك كلام و به طور خلاصه، آدم به اين نتيجه مي‌رسد كه جناب «آرش» چندين و چند دفعه، «شاخ غول»، «گرز رستم» و چيزهايي از اين قبيل را شكسته است كه بايد جريمه‌هايش را بپردازد كه البته هميشه هم جريمه پرداخته است. اما هنوز كه هنوز است، كسي نمي‌داند كه شكسته‌هاي آن «شاخ غول» و «گرز رستم» را در كجا پنهان كرده است؟!
«آرش» كار سرودن شعر را با «غزل» آغاز كرده و در 15 سالگي خيال مي‌كرد كه با ساختن غزل عاشقانه، مي‌تواند تبديل به يك «عارف وارسته» بشود. اما مادر مرحومه‌اش كه خيال كرده بود پسرش عاشق دختر فلان همسايه شده، چنان تجليل و تشويقي از او به عمل مي‌آورد كه اين «جوجه عارف» تا زمان 28 سالگي به بعد از انداختن طوق لعنت به گردنش، ديگر مرتكب هيچ غزل عارفانه‌اي نمي‌شود.
«آرش آزاد» هر دو زبان تركي و فارسي، غزل‌هاي بسياري سروده است و در ساختن غزل به اندازه‌اي تسلط و استعداد داشته كه زماني كه مي‌خواسته سرودن غزل را كنار بگذارد و به ساختن اشعار «طنز» بپردازد، استاد بزرگ و بزرگواري همچون جناب آقاي «يحيي شيدا» به او مي‌گويد: «آرش! حيف است كه تو غزل را كنار بگذاري. ادامه بده. تو مي‌تواني در غزل معاصر آذربايجان، تبديل به يك پديده‌ي بزرگ و درخشان بشوي.»
اما «آرش» براي هميشه به «طنز» رو مي‌آورد. دليلي هم كه مطرح مي‌كند اين است كه: «چون ديدم كه تعداد غزل‌سرايان خوب و بااستعداد فراوان، اما جاي طنز، خالي است، به سرودن شعرهاي ساتيريك پرداختم.»
كسي هم نبود از ايشان بپرسد كه: «مگر جناب عالي مسئول پر كردن همه‌ي جاهاي خالي هستي؟ اگر واقعاً خودت را در اين مورد مسئول مي‌داني، بهتر است اول جاهاي خالي در وجود خودت، از قبيل جيب، چانه و... را پر بكني و بعد به فكر جاهاي خالي ديگر باشي!»
آرش آزاد در تير 89 نيز توانست رتبه اول جشنواره مطبوعات شمال‌غرب كشور را كسب كند.
اما دست تقدير اجازه نداد تا استاد پايان زندگينامه‌ي خويش را بنگارد. به ناچار ما در تكميل آن مي‌نويسيم: «استاد آرش آزاد بعد از سال‌ها جدال با بيماري ريوي، عصر روز شنبه بيست و سوم مردادماه در بيمارستان امام‌رضا(ع) تبريز دار فاني را وداع گفت و دو روز پس از آن در قطعه‌ي هنرمندان «وادي رحمت تبريز» به خاك آرميد.
روحش قرين حق و راهش پر رهرو باد.


به مناسبت 4 دی سالروز تولد حمید آرش آزاد نصير پايگذار مِي و مينايه ده‌يَر
عزيز اديب، شاعر و احساسلي دوْستوم، حميد آرش‌آزاد جنابلارينا
«آرش»‌ين طنزي وئريبدير مِي و مينايه ده‌يَر
اوْنون هر باللي سؤزو، يوز مِي و مينايه ده‌يَر

آرشين هر غزلي گوللو گولوستان باغي‌دير
شهرتي عرشه چاتيب، گنبدِ مينايه ده‌يَر

سانكي بال شهدي‌دي كاميندا ائلين دوزلو سؤزو
آرش اولدوزسا، گئنه دوْغروسو مين آيه ده‌يَر

گاه پوْزور، گاه‌دا قوْشور، گاه داغيديب، گاه‌دا دوزور
يازيلا مدحينه يوز مطلب و مين آيه، ده‌يَر

سانجيري باللي ديل‌ايله، باريشاركن، كوسورو
وئريه بر بير نَفَسي‌ايله دمِ عيسايه دَه‌يَر

گؤزلري سانكي بير اولدوزدو، پاريلدار گئجه‌لر
بير قاريش بوْي‌لا، وئرير هر قد و بالايه دَه‌يَر

نه‌دير ايهام؟ نه ايما؟ نه كنايه؟ نه‌دي طنز؟
سؤزده آرش‌دي وئره‌ن عالي و اعلايه دَه‌يَر

بير دَه‌يرلي كيشي، هر كس‌ده دَه‌يَر وار، تانييار
اوْ وئريب شهريارا، واحده، نيمايه دَه‌يَر

فرهادين اوْلسا كولونگو، «قلمين آرشي وار»؟
وئردي مجنون كيمي شيرين‌ايله ليلايه دَه‌يَر
آرشين وار ايپه‌كي، مخملي، ديباسي، شالي
خنجري، اوْخ- كماني، پنبه و ديبايه دَه‌يَر

او جاليب عرشه، اوجالديب اوْ، گؤيه طنز سؤزون
بيل، «نصير»ا، اوْ وئريب هرگونه، هر آيه دَه‌يَر

===============================================================
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد شاعرين 61- نجي دوْغوم گونو مناسبتي‌ايله
غريبه گيره دوشدوم!؟


آلتميش ياشي قوْيدوم دالا، آلتميش بيره دوشدوم
آلتميش بير ايل اوْلموش، بو جهان‌دا گيره دوشدوم
شك‌سيز، منه روزي يازيليب تك لبنيّات
شيت سوددن آنام آچدي‌‌دا، شوْر پنديره دوشدوم
شايد‌ده فلك اؤنجه‌سي گون روزي يازيرميش
يوْل‌لار ترافيك اوْلدو، قاليب، تأخيره دوشدوم
وارلي اوشاغي موْز يئدي، نارگيل‌ده دوْيونجا
من‌ده بير اوْوج قوردلو- چوروك انجيره دوشدوم
قيش فصلي دوْغولدوم، ولي عؤمروم بوْيو يانديم
بلكه سببي شاختا ايدي تنديره دوشدوم؟!
يئرسيز دگيل ايپ باغلاييرام چوْخ‌لارينا من
اوّل‌ده اؤزوم بنده گيريب، كنديره‌ دوشدوم
تاختا بئشيگ آلميشدي آتام، چئوره‌سي زنجير
اوْن گونلوك ايديم من، اوْ زمان زنجيره دوشدوم
آزادليق اوچون، اسكي- بله‌ك‌له گوله‌شيرديم
شؤرتوك بادالاق سالدي، ييخيلديم، زيره دوشدوم
شؤرتوك- بله‌ك‌ايله ال- آياق باغلانير اوّل
لاپ دوز دوْغولان گون بو آجي تقديره دوشدوم
گويا اوْ زمان چوْخلو خرابكارليق ائديرديم
يوزلر يوْل آتام حُكم وئريب، تعزيره دوشدوم
ظنّيم بودو، غرب ائيله‌دي فرهنگي تهاجم
چون‌كي، بو خرابكارليغا بيردن- بيره دوشدوم
آمريكالي يوزلر كانال، اينتئرنئته لعنت
چون‌كي، هله قونداق زماني تقصيره دوشدوم
نئيله‌ك؟ يئتيب آلتميش بيره ايندي ياشيم، «آرش»!
مس اوْلدو قيزيل، شعركيمي اكسيره دوشدوم

به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
بهروز ايماني
شيرين سؤزلرين آجي گولوشو
(جولوجولويه قالمادي شعر توپلوسونا) اؤتري­يير باخيش
بير نئچه ايل بوندان اول، اوستاد حميد آرش‌آزادين شعرلر مجموعه­سيني آليب اوخودوقدا، بو اثري اوره­ک آچان و کؤنول اوخشايان گؤردوم. بونونلادا سؤزو گئده­ن کتاب باره ده اؤز فيکير و دوشونجه­لريمي کاغيذ اوزه­رينه گتيريب، تبريزين گونده­ليک قزئت­لرينين بيرينده اونو چاپ ائتديرديم. من اؤزوموم شخصاً حميد آرش‌آزادين اثرلريني روزنامه­لرده و باشقا مجموعه­لرده ايزله­ين­­لرين بيرييم. اونا گؤره ده «جولوجولويه قالمادي» کتابيني گؤردوکده باشقا بير يازي قلمه آلماق قرارينا گلديم. اوميد ائديرم شاعرين ياراديجيليق دونياسيندان بهره­لنميش اولام. من و بير چوخ قلم دوستلاريميزين قناعتينه گؤره حميد آرش‌آزادين آنا ديلينده يازيب ياراتديغي شعرلر، باشقا شعرلريندن گوجلو و معنا توتومو باخيميندان اوستون موقعيت قازانير. من بو باره ده سؤز آچمادان اؤنجه، فارسجا يازديغي بير شعريندن فاکت گتيرمکله، گؤره­جه­ييک­لي، اونون فارس ديلينده يازديغي طنزلرده، فارس طنز اوستادلاريندان نه اينکي گئري دئييل، بلکه بير چوخ طنز شاعرلريندن ده قاباقدا گئدير. شاعيرين اينترنت رديفلي شعريني اوخوياندا گؤره­جه­ييک، او دؤرونون نبضيني نئجه حساسليقلا توتور و علمين قاباغينا انگل تؤره­دنلري اؤز سؤز قيرمانجيلارينين قاباغينا قاتيب، قوور:
قاچاق و جرم جنايت هميشه حرفه­­ي اوست
گمان کنم که همان مافياست اينترنت
فکنده تفرقه و گشته دشمن وحدت
به ظنّ بنده، خط استواست اينترنت
فضول هست و خبرچين و غيره! و جاسوس
ستون پنجم در خانه­هاست اينترنت
به سود ماست که فيتلرگذاري­اش بکنيم.
براي اين که به کشتن رواست اينترنت
شاعيرين فارسي شعرلرينين ماراقلي حيصه­لريندن بيري ده فريدون­ مشيري شعرلرينه اؤزونه مخصوص طنز حالتي ايله ياناشماسي دير. اونون مشهور «کوچه» شعرينه نظيره اولاراق، شاعيرين اليندن ياپيشيب، تبريزين، کاسيب محله­لرينده، فلاکتله ياشايان کوچه­لري دولانديرير و اؤز باخيشلاري ايله اونون (فريدون مشيري­نين) نئجه فرقلي اولدوغونو اوز اوخوجوسونا آنديرير.
آرشين شعرينده اولان جانلي تابلولاري سئير ائده­نده انسان اوزونو او صحنه­لردن قيراقدا گؤرمور! «ائله بو؟!» رديف­لي غزلينده هامي شاعر کيمي اؤزونو، مسئوليت­لي گؤرور و اؤلکه مسئوللارينين عمل­سيز ايشلريني كؤوره­ک، يوموشاق بير ايفاده ايله، اونلاري بئله بير منطقي و کسرلي سورغولار قارشيسيندا قويور:
هر بير حق سؤز دئيه­نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي کس­لرده کي وجدان و رفاقت ائله بو؟!
بير موبايل ايله اوتوز يئرده مديرليک ائديلير
ايش ياراتماق جوانا، اؤلکه­يه خدمت ائله بو؟!
نه ائوينده، نه ائشيکده، سني کيمسه تانيماز
«آرش» او شاعر اولوب، تاپديغين عزّت ائله بو؟!
سؤز صرافلارينين بير چوخ ماراق دايره­سينه دوشن مسئله­لردن بيري ده، دئديگي سؤزه صاحب اولماماق و وئرديگي وعده­لره عمل ائتمه­ييب، انسانلاري آلدان آداملارين ايچ اوزونو آچماقدير. شاعيرين «هله وار اختياريميز» باشليقلي شعرينده جامعه­ميزين بير چوخ چتين ليک­لري، بديعي افاده­لر و دولغون مصراعلارلا، هر بير اوخوجونو واله ائدير. شعرين باشلانشيندا گؤروندويو کيمي:
دوزدور اولوب پنيرله چؤره­ک شام ناهاريميز
آنجاق سئوين کي توليد اولور چوخ شعاريميز
ميليوندا بير اگر چيخا بو وعده­لرده دوز
جنّت اولار وطن، خوش اولار روزگاريميز
«جولوجولويه قالمادي» کتابي­نين آلتميشاياخين تورکجه شعرلري ايچريسيندن هئچ بيريني، باشقاسيندان سئچمک ممکن دئييل، اونا گؤره‌ده هاميسي آخيجي، گؤزه­ل و درين معنالي دير. آذربايجان طنز ادبياتيني ورقله­ينده هر بير شاعير و يا يازيچي­نين آدي او زامان ابديّته قووشور‌کي، او دؤورونون اجتماعي، سياسي و مدني حادثه­لرينه دريندن ياناشير و خالقين دوشوندويونو، طنز ديلينده اؤز اوره­ک سؤزلريني يازير. منجه، شاعير حميد آرش‌آزادين شعري خالقيميزا هله تانينماميش قالير. من ائشيده­نده- کي، بو دويغولو شاعر و ژورنالست باره ده قلم صاحب­لرينين اوره­ک سؤزلري بير يئره توپلاناجاق و نشر ائديله­جک­دير. بو معنوي ايش مني سئوينديردي، اونا گؤره کي، بلکه اونون شعرينين نه سويّه ده اولدوغونا بير جيغير آچيلدي. سؤزومو شاعيرين بير نئجه بند شعري ايله تماملاييرام.
قويمايين سانسورچولار! ذلّت گلير
هر طرفدن يوز قاطار تهمت گلير
بير زامان ايلده گليردي بير دؤنه
بوللانيبدير ايندي، هر ساعت گلير
***
بو کتابي اودلايين سانسورچولار
دوغر ايييب ـ کسمک اونا راحت گلير
آرش آچجاق آغزيني سانسورلايين
چونکي اوندان هر زامان زحمت گلير.
«سون»


به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد
به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمید آرش آزاد
زلال‌تر از آيينه
رنجي تبريزي
اگر چه شصت سال شد زعمر پربهاي تو
هميشه عمر نوح را طلب كنم براي تو
قصيده، مثنوي، غزل، تمام شعرهاي من
هزار بار جاي گل، بُود نثار پاي تو
دل غمين و خسته را به وجد آورد همي
كلام حكمتانه و بيان دلرباي تو
برون زسينه مي‌برد دل به خون نشسته را
در اين ديار بي‌كسي، نگاه آشناي تو
زسير گلشن و چمن صفا فزون دهد به دل
زلالتر زآينه، به هر كجا، صفاي تو
در اين زمانه هر كه را هزار پند مي‌دهد
كلام خنده دار و بيت بيت طنزهاي تو
چو «رنجي» ار چه برده‌اي زياد خويشتن مرا
ولي زسر نمي‌رود برون دمي هواي تو

به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
رحماني خياوي
حميد آرش‌آزاد و اونون گولوش دونياسي
هامي‌يا معلوم اولدوغوكيمي ساتيريك صنعتي چوخدا آسان يازيلا بيلمير. بعضي‌لرين عقيده‌سينه گورا «ياخشي ساتيرانهوسي هيچ‌ده هر هانسي قيمتلي علمي كشفدن آز اهمييتلي دئيبلدير.»(1)
ساتيرا روحي خسته‌ليك‌لره اَن دَيَرلي درمان اولوب و اولاجاقدير. جمعيت‌ده هرقدر انسانين قيمتي اونون وار- دولتي اساسيندا اولچورسه، گولوش ادبياتينا ميدان آچيلير. آذربايجان ادبياتيندا، ايرمينجي عصردن، گولوش شعري و نثري اونون قوّتلي قولو اولوبدور. ميرزازين‌العابدين مراغه‌اي، عبدالرحيم طالب‌زاده، ميرزاعلي معجز؛ و بو ياخينليغدا، حدّاد،‌كريمي مراغه‌اي، يالقئز، شهرك و «آرش‌آزاد» ساتيرا صنعتيندن بويوك باجاريقلا بهره‌لَنن شاعير و يازيچيلاريميزديلار.
«آرش‌آزاد» ين شعرينده معيشيتين ان خيردا مسئله‌لر‌يندن (ساعاتين عوضله‌مسي، تويوغون باهالاشماسي، سوپورگه‌چي‌نين بايرامليق ايسته‌مَسي و...) توتموش، اجتماعي- سياسي حادثه‌لره (انتقادچي يازيچيلارين سيجيللي‌لري باطل اولماق، اَيريني دوز يازماق اجبارينا قالماق و...) قدر مزه‌لي بير اسلوبدا عكس تاپئبدير.
بو دره دوز اولايدي
دووره‌سي بوز اولايدي
كاش «سيما» نين طنزينده
بير چيمديك دوز اولايدي
***
دينله مني، شاعر جان
قلمينه جان قوربان
گوزله طنز يازاندا
چوخ چيخما جيزيقيدان
***
بير نالا وور، بير ميخا
قويما چوخ سسي چيخا
قورخ‌كي، قارانليق دئوي
سني كوكوندن ييخا
***
حق سوزده چوخدور عذاب
اونا اؤرت شيرين لعاب
سوزو بئله گتيركي
نه شيش يانسين نه كباب(2)
شاعر اجتماعي حياتدا گوردويو يارامازليقلاري ساده‌جه اولاراق تصوير ائدير و اونلاري تنقيد شالاغينا توتور. ساده يازماغي شاعري درينليگه گنتمكدن مانع اولمور، چون‌كي اوزو جمعيتين اَن درين قات لارينا ده‌ك آتيلماشلاردان اولوب و اونلارلا قايناييب، جوشوب. بو ايسه شاعره ماكسيم گورگي يا ساياق آغير ياشاييق چتينليگي چينينه قويسادا، بويوك دوشونجه‌يه مالك ائديبدير و اونا قارتالا تك تيزبين گوزلوك باغيشلاييدير:
چوخلو وصف ائتديگين او حُسن و وجاهت ائله بو؟
باهارا طعنه ووران بوللو طراوت ائله‌بو؟
هر بير حق سوز دئيه‌نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي‌ كس لرده‌كي وجدان و ديانت ائله‌ بو؟
ايكي مليون «خودي» اولموش نئچه مليون «نخودي»
او شعارلاردا گله‌ن «بيرليك» او «وحدت» ائله بو؟
«جيك» سنين، «بؤك»ده سنين، «آلچي» را، «توْوخان» داسنين
شريكيك «اوْنبايا» دا، رسمِ رفاقت ائله بو؟
ماهواره، ياساق، اينتر نئته فيلتر تاخيلير
ائشيديب- گؤرمك حرام اولدو، صراحت ائله بو؟
«دوشونوب، دينمه، دانيشما، گوزونو آغزيني يوم»
بئله بير عصرده، آزادليغا حؤرمت ائله بو؟(3)
معيشت ساتيراسي آرش‌آزاد ياراديجيليقيندا اساس محوري توتور. ائله بو سببه‌ گوره زحمت‌كش خالقين گئييم پالتاريندان توتموش چوره‌يه، خوره‌يه قدر هر شئيين عذاب- اذيّتيله تاپئلماسي‌كيمي مسئله‌لرده اونون شعرينه داخل اولوبدور.
معيشت ساتيراسي آذربايجان ادبياتيندا، او جمله‌دن محمدباقر خلخالي، لعلي حكيم، شكوهي، صراف و... كيمي شاعرلرين اثرلرينده عكسيني تاپيب، آنجاق بوگونكي شاعرلر يالقيزدان توتموش آرش‌آزاد و شهره‌كه قدر اوز زامانين اساس مسئله‌له‌ينه تانئييب و اونلاردا اولان چيركينليگي گولوش راوايتنان درمان ائله‌مگه چاليشيرلار آرش‌آزاد حافظ‌دن تضمين گوتوره‌ره‌ك جمعيت‌ده اولان عيبه‌جر وضعيتي بير ملمع شعرده لوحه‌يه چكير:
خرجيميز اولموش فراوان، الغياث
بورجوموز لاپ آشدي باشدان، الغياث
گورمه‌ديك بير جنس ارزان، الغياث
«درد ما را نيست درمان، الغياث
هجر ما را نيست پايان، الغياث»
ياغ تاپئلمير عرشه قالخميش نرخ قند
اَت بيزي هجرينده ائتميش دردمند
باغلاييب واعظ به گردن‌ها كمند
«دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث، از هجرخوبان(!) الغياث»

قيرخ بئشه قالخسا اگر جانلاردا تب
اللي دوكاندا تاپيلماز بيرجه حبّ
احتكار ائتميش داواني بو لهب
«در بهاي بوسه‌اي، جاني طلب
مي‌كنند اين دلستانان الغياث»(4)
وطن اولادينين حسرتي، يوخسول، مظلوم زحمت آراملارينين طالعين دوشونمك، اونلارين حقوق و حاققئني جسارتله مدافعه ائتمك ح. آرشين يارادئجئلئغيندا مُهم موتيف حسابا گلير. اونون شعرلرينده بعضاً ايلك باخئشدا فردي سجييّه‌لي گورونن، هجو خاراكتري داشييان شعرلرينه‌ده شاعر درين سياسي مضمون و ايديا قارئشدئرير. اونلاري اجتماعي ساتيرا سويّه‌سينه قالديرا بيلير:
سن فند بيلمه‌دين بالا! دونياني دانلاما
يوخسا زيرك ليگين، «اگر»- «آمما»‌ني دانلاما
ويلاسي، «بئنز»‌ي يوْخ، يئري دشتِ جنون‌ايدي
مجنونا چون‌كي گئتمه‌دي، ليلاني دانلاما
«سيما» بو خلقه قورباغا، ياقارغا گؤسترير
گؤزدن ايتيبسه، بولبولِ شيداني دانلاما
«آرش»! ترقّي ائتمه‌يه، يالتاقليق ايسته‌نير
سن فند بيلمه‌دين، بالا! دونياني دانلاما(5)
شاعرين ساده، آيدين و كسكين ديلي خالق ديليندن آلئنئب، اونا گوره‌ده شعرلري اويناق، كسرلي و تأثيرلي‌دير. آرش‌آزاد بو اثرلري خالق ائدنده جمعيت‌ده، كئچميش‌ده ايشله‌نن افسانه‌نه‌لردن، ضرب‌المثل‌لردن، آتالار سوزوندن، گئنيش استفاده ائدير، ائله‌ بو ديلينن، ملت‌ آراسيندا حكم سورن رشوت خورلوق، يالان، رياكارليق و يالتاقليق‌كيمي چركين صنعت‌لدي ساتيرا آتشينه توتور.
اولكه‌ده اجتماعي‌ عيبه جرليكلرله برابر، معيشتده‌كي نقصان‌لاري را، چاتئشما مازليقلاري‌دا، يالنيز ساتيرا قلمي‌ايله اصلاحين ممكونلويونو دويان بير سيرا شاعرلر بوژانرين انكشافينا چاليشمشيلار. ساتيرانين اولدوروجو، هم‌ده معالجه‌وي قامچي‌سي ايله فعاليت گوستره‌ن شاعرلرين محصولدار صنعتكارلارين بيري حميد آرش‌آزاد اولدوبدور:
دوزدور اوْلوب پنيرله چؤرك شام، ناهاريميز
آنجاق سئوين‌كي، توليد اوْلور چوْخ شُعاريميز
چيلپاق‌ليق ايله آج‌ليغا بيزلرده باخمايين
واردير ناغيلدا، شعرده چوْخ افتخاريميز
نه آغري‌ييب بو بئل لريميز، نه يوْرولموشوق
بونلا بئله‌كي، چوْخلاري اوْلموش سواريميز
«آرش»! اوزاتما چوْخ سؤزو، اسراري پرده‌له
گلمزسانا بيزيم بوقده‌ر عيب و عاريميز(6)
شعرين گوجو ائلين آلغيشلاماسيندادير. آرش‌آزادين شعرلري كوتله‌لرين طرفيندن به‌يه‌لينير. سوادسيز آداملاردا اوز ياشايئشئينن بير حصه‌سينين چيركينليگين و نقصانلارين اونون شعرينده عكس صداسين ائشيدير. اونلار بو شعرلري ائشيدنده دئييرلر: پاه آتونان! بونلاري كيم بو شاعرين قولاغينا چاتديريب؟ بلكه‌ده او ائله بيزيم بيريميزدير!» دوغروداندا بعضاً آدام بو صحنه‌لري گورنده رحمتليك جليل‌محمد قلي‌زاده‌نين سوزو يادينا دوشوركي: اي بو سوزلري ائشيدنلركي گولمكدن آغرينيزي قولاغئزين ديبينه‌قدر آچئسيز، بيليسيزكي كيمه گورلوسوز؛ بير آينايا باخين!
ح. آرشين شعري اوز دورونون نبضين توتان و اونلاري ابديلشديرن شعرلردير. شاعر باجاريقلا ائلييه بيليب‌كي حساس دَم‌لري شيكار ائديب و اونلاري بير نئچه بيت بورتلتلرينده گلن نسيللره رسم ائله‌سين. بو شعرلر زمانه‌نين طلبيندن رونمان شعرلدير و اولاجاقدير.

پانويس‌ها:
1- آذربايجان گولوشي عصرده، كامران محمد اوف، يازيچي، باكي 1989، ص 4
جيزيقدان چيخما بالا، حميد آرش‌آزاد، 1381، تبريز ص 100
3- جولو جولويه قالمادي، حميد آرش‌آزاد 1383 تبريز ص 4-133
4- جيزيقدان چيخما بالا... ص 135
5- جولو جوله‌يه قالمادي ص 146-7
6- يئنه اورادا... ص 141- 140


به مناسبت چهارم دی ماه سالروز تولد حمیدآرش آزاد
صمد چايلي 10/8/86
«حميد آرش‌آزاد» تقديم اولور
گولوش
گؤزه‌لليكلره دوْغرو بير باخيش، اوره‌يي سئوينجه چولقايير، عموره شيرينليك جالايير، ياشاييشي موتلو- اوميدلي ائله‌يير. كيمسه‌كي گؤزه‌لليگي ايسته‌دي، دوْداقلاردا گولوشو، اوره‌كلرده سئوينجي ايسته‌دي. اوْ، ياشاييشدا دئييب- گولمه‌يي، چاليب- چاغيرماغي اؤزونه ايسته‌ديكجه، اؤزگه‌يه‌ده ايسته‌دي.
بو باخيش ياشاييشين گؤزه‌لليكلرين گؤره‌ر ايكن، چيركينليك‌لري‌ده گؤرور. بيرينجي‌ني سئوه- سئوه ايكنجي‌ني تنقيد تازيانه‌سي آلتيندا يوْخسوزلوغا آپارير. كيمسه دنيا نعمت‌لرين اؤزونه ايسته‌يرسه‌ده، آنجاق دنيا باغينين بار- بهره‌سيني يالنيز اؤزونه يوْخ، اؤزگه‌يه‌ده آرزو ائله‌يير. لاكن بئله‌ بير تنقيدين ديلي، هردن باياغي و معمولي اوّلورسادا، هردن‌ده طنز شكلينده اؤزونو گؤستره‌ بيلير. طنز تنقيدچي‌سي، آجيليقلارين اوْلمامازليغيني، گولمه‌جه دانيشيق و سؤزلرله بيان ائدير. دوْداقلاري گولوشه آچاركن، گؤزلري‌ده آغلاماغا ساليب و آجيليقلاري آرادان آپارماق آرزوسون اوره‌يينده ياشادير. بئله بير يازيچي يالنيز اؤز اوره‌ييني يوْخ، بلكه‌ده هاميينن اوره‌يين آچيق ديله‌يرك، عمور يوللارين كولسوز- تيكانسيز، بو گونوشن، گله‌جه‌يي آيدين ايسته‌يير. اوّ دوْداقلار قونچاسيني بوزوشوك، آلين‌لاري قيريشيق، اوره‌كلري حسرت‌لي ايسته‌مير. بلكه‌ده چيركينليك‌لره خوْر باخار ايكن گولوش‌لر ايچينده گؤزياشي تؤكور. دئمك، بو دويغو و بيلگي بو كيمسه‌ده اوْلمور. اوْنا گؤره‌ده بئله بير دنياني تصوير ائدن، خالقين اوْدلو- آلوْولو اورمايي ايله اؤز اوره‌يين بيرگه چيرپينديران هنرمندلر ايشي‌دير.
«حميد آرش‌آزاد» تبريز ادبي مكتبينين طنز شاعيري- يازيچي‌سي‌دير. اوّنون هر بير آجيليغي قارقييان، گونده‌ليك چتين‌ليكلري اوزه چكن شعرلري، آذربايجان طنز مكتبي‌نين زنگين واراقلارين آرتيرماقدادير. بير گون باهاليغي، بيرگون حاقسيزليغي، بيرگون‌ده اجتماعي چتين‌ليكلري اينجه- اينجه مصراع‌لاردا تصويره چكيب، گولمه‌جه‌لي سؤز مورواري‌لارين مونجوق- مونجوق بيت‌لره دوزور.
گؤزه‌لليكلري ايسته‌ييب، پيسليكلري آرادان گؤتورمك ايسته‌ين حميد آرش، يالنيز شعرله يوْخ، بلكه نثر ايله‌ده اوره‌كلري سيخيتي‌دان، دوداقلاري بوزوشمه‌دن، گؤزلري آغلاماقدان، ياناقلاري سارالماقدان اوزاق ايسته‌ير. او، چيلپاقلاري گئييم‌لي، آج- يالاواجلاري توخ، ايشسيزلري ايشلي ايسته‌يير. آرش صابر، معجز، يالقيزكيمي طنز شاعيرلرين سيراسيندا دايانميش، ايشيق ساچان شاعيردير. اوْنا گؤره‌ده اوّلدوقجا اوْخوجولار طرفيندن قارشيلانيب، تقديره لايق گؤرونموشدور. او، ائل اوره‌يينده ياشايان يازيچي و شاعيرلريميزده‌ندير. گؤردويوموز كيمي، اوْنا بير، ايكي طنز سئوه‌ر يوخ، بلكه‌ده بير ائل ده‌يه‌ر وئرير.
من، بو انسان سئوه‌ر شاعيري اوره‌يينه باسان ائله قوشولوب، اونو اوره‌ييمه باسيب، شنلي گونلرين، ايشيق گله‌جه‌يين ديله‌ييرم.
آرش
گولدوره- گولدوره آغلاتدين مني
كؤنلومو اوخشادين سؤزونله آرش
آهيما قاتيبسان بو دومان، چني
قلبيمي ياخيرسان كؤزونله آرش
***
شيرين‌لي گونلري آجيدان گئجه
لاغ اوْلور يازيندا باخ، اينجه- اينجه
اوچوروم بو داغي چيخيرسان نئجه؟
چكيرسان چوخلارين اؤزونله آرش
***
درديندن سئل اوْلور گؤزومون نمي
«چايليِ»‌ني بورويور دنيانين غمي
دؤنئيدي گولشنه بوتون عالمي
اوخويوب گولئيديك سازينلا آرش


به مناسبت4 دی سالروز تولد حمید آرش آزاد طناز شهر ما مقصود سامع سردرودي
آذربایجان را باید زادگاه و خاستگاه طنزنویسان بزرگ در یکی دو قرن گذشته ایران نامید. ظهور شعرا و نویسندگان بزرگ طنزپرداز نظیر: میرزاعلی‌اکبر طاهرزاده «صابر»، «محمد جلیل قلیزاده»، «معجز» و... گواه این واقعیت تاریخی است که هنرمندان این دیار نگاهی متفاوت‌تر از ديگران به مسایل اجتماع داشته‌اند. امروزه نیز هنر طنز آذربایجان با بهره‌مندی از ذکاوت و نگاه متفاوت هنرمندان خود، جایگاه بس ارزنده‌اي در عرصه طنز کشور دارد. از جمله این هنرمندان طنزپرداز و ظناز تبریزی استاد «حميد آرش‌آزاد» است. هر چند آثار ارزشمند وي، او را بی‌نیاز از هرگونه حرف و سخن دیگر کرده است، اما نگاهي گذرا به كارنامه‌ي فرهنگي و ادبي او، ما را بيشتر با وي و انديشه‌هايش آشنا مي‌سازد.
«آرش آزاد»، متولد چهارم دی‌ماه 1327 محله «کوره‌باشی» تبریز است. تحصیلات دانشگاهی را در رشته‌های مختلف تجربه کرده است. زمانی- به قول خودش- به شغل پردرآمد معلمی پرداخته و اکنون حدود 20 سال است که روزنامه‌نگاری می‌کند و جزو نویسندگان و کادر رسمی روزنامه «امین» تبریز است. «آرش» هم شاعر است و هم مترجم و طنزپرداز. هم ترکی می‌نویسد و هم فارسی انشاء می‌کند. او از سال 74 تحت نام‌های: «گول اوغلان»، «قزلباش»، «خان دایی»، «بچه طوطی»، «بیگلربیگی»، «لک لک کوتوله»، «وروجک تبریزی» و... همکاری پیوسته با هفته‌نامه طنز «گل آقا» داشته و برای اولین بار ستون ترکی را در این نشریه بنیانگذاری کرده است. وی که در نشریات محلی با امضاء «کوره باشی اوغلو»، «آراز» و... طنز می‌نویسد، در دو جشنواره مطبوعات شمال‌غرب کشور نفر اول شده و در عرصه روزنامه‌های سراسری نیز جزو 10 نفر برگزیده بوده است. از استاد آرش‌آزاد تاکنون دو اثر ارزشمند «جیزیقدان چیخمابالا» و «جولو- جولویه قالمادی» به زبان‌هاي تركي و فارسي چاپ و منتشر شده است. وی ترجمه 5 کتاب را نیز در کارنامه خود داشته و از مترجمان صاحب قلم است. آرش در عرصه شعر طنز، صاحب انديشه‌هاي نو و تفكرات نوين بوده، نگاه وي، نگرشي نو به عرصه‌هاي مختلف سياسي- اجتماعي جامعه امروزي ماست. او عادت كرده، كه به عادت‌ها عادت نكند و همواره با نگاه متفاوت و از زواياي ديگر به كنكاش مسايل بپردازد. اشعار او خود اوست و خود آرش در دلسروده‌هايش جاري است. چنان كه گذشت، براي شناخت بيشتر وي و آشنايي با ذهنيات و انديشه‌هايش، شعر آرش رساتر و گوياتر از همه گفته‌ها و شنيده‌هاست:
من شاعر دردآشناي عصر خويشم
خدمت به اين مردم بود آيين و كيشم
سوغاتي‌ام طنز ميتن و انتقادي‌ست
كندو صفت سرشار شهد و نوش و نيشم

من طنزپردازم و پيك شادماني
آيين من صدق و صفا و مهرباني
تلخ است حرف حق، ولي من اين دوا را
با طنز شيرين مي‌كنم، آن سان كه داني«1»
اشعار آرش مملو از دلسروده‌ها و دل‌رنجه‌هاي او و مردم ديار اوست كه به طرز استادانه- و به تعبير خود او- «كندو صفت، سرشار از نيش و نوش» است. نيش و گزندگي شعر او ، نه از ره كين و طبيعت او، بلكه به قصد آگاهي و بيدار باش و از ره سوزي است كه در نهان او نهفته، و آتشي است كه در سينه‌ي سوزان وي جريان دارد. نيش او عقربي، تحقيركننده، كينه‌ورز، توهين‌آميز و تخريب‌كننده نيست. لحن اشعار او دوستانه، و گفتمان او مودبانه، نجيب و احترام‌آميز است. زبان او همان زبان و گويش توده‌ي مردم است. ساده، بدون تكلف، مليح، خودماني و عاري از هر گونه واژگان روشنفكرانه و تصنعي. آرش شاعر مردمي است كه نه ادعاي روشنفكري دارد و نه از صاحب قلمان بي‌درد مرفه است. او با زبان و به زبان مردم و از زبان توده محروم شعر مي‌گويد، چون غالب دوستداران و خوانندگان اشعار او همان مردم كوچه و بازار است. آلام مردم، دردهاي او، و دردهاي وي نيز نماد آلام و رنج‌هاي كهنه و تازه‌ي همان مردم ساده، بي‌پيرايه و نجيب است. آرش شاعر دردها و رنج‌هاست. او درد را با ناله به زاري نپرداخته، بلكه با لبخند فرياد زده مي‌زند. شعر آرش ساز و سوز مردمي است كه خود برخاسته از بطن و متن همان مردم است. در سروده‌هاي آرش حالت تصعني ديده نمي‌شود. اشعار او جوشش دروني وي و آتشفشان دردها و زخم‌هاي نهفته اوست. سروده‌هاي او مملو از نفرت و كينه به خودفريبي‌ها، چاپلوسي‌ها، تملق‌ها و در يك جمله به «زر» و «زور» و «تزوير» است. او خود را نصيحت مي‌كند كه:
از بزرگان به حذر باش و به مردم رو كن
«آرش» اين خلق تو را طنزسرا مي‌خواهد«2»
او در سرودن اشعار خود چشم به «احسنت» و «آفرين» كسي و كساني ندوخته و هيچگاه گدايي احسنت و دست مريزاد كسي و صاحب منصبي را نكرده است كه خود صاحب مناعت والا و بلند طبعي است:
نه قصيده قوشانام من، نه مديحه يازانام
نه‌ده خلعت، صله، يا جايزه‌لر شاعري‌يم
ظولمته قارشي ساواشدا بير ايشيقلي چيراغام
باغريني دلمگه جهلين، ائليمين خنجري‌يم
دوشمنم دوشمنينه، دوستونا دوستام بو ائلين
او دوكي، هر قانان انسان ديلي‌نين ازبري‌يم«3»
سروده‌هاي او فرياد رساي مردمي است كه زخم‌هاي كهنه بسياري از گذشته و ديروز خود دارند. درد و زخم او، درد و زخم «من» من نيست، بلكه درد و زخم «ما» است. فرياد او، بغض در گلو مانده و ناله‌ي در ظلمت شكسته و فروخورده‌ي من نيز مي‌باشد. آرش در سرودن شعر نقادي نمي‌كند. نوشته‌ها و اشعار او ظنز است و طنازي. وي در اين وادي جز به مبداء هستي و رضايت خلق او، دل در گرو اشارات كسي نداشته و گوشه‌ي چشمي به لبخند رضايت هيچ صاحب قدرتي ندوخته است.
ما طنزنويسان، به جز از حق نپرستيم
دل جز به رضاي دل آن يار، نبستيم
از نسل «باباطاهر» و عريان و فقيريم
«پوشيده چه داريم؟ همينيم كه هستيم»
جز حق نويسيم و به جز حق نسراييم
زيرا كه كسي را به جز از او نپرستيم
آرش در كنار بيان رنج‌ها و واكاوي زخم‌ها و چركيني‌هاي جامعه، همواره كوشيده تا مرهم خنده و لبخند را بر لبان تشنه و خشكيده‌ي مردم خويش بنشاند:
نموده «آرش» ما شاد جمله مردم را
كنون كه هست قلم در كف اش، چرا نكند؟
او خنده را در نسخه‌هاي تجويزي خويش براي تسكين آلام مردم، هيچگاه از قلم نيانداخته است.- هر چند خنده‌ها و خندانيدن‌هاي آرش خود به نوعي گريه بدون اشگ است.- او گريه‌ها را در لفافه خنده چنان پيچيده و آنچنان فرياد زده كه انسان از فزوني درد خود به خنده مي‌افتد. در وراي قهقهه‌هاي طناز شهر ما، هقهقه‌هاي بي‌صداي او صد سخن فرياد را در دل خود دارند. او مي‌خندد و مي‌خنداند تا گريه‌ها يكه‌تازي نكنند. بعد ديگر شعر آرش فخامت و متين بودن اشعار اوست. او هيچگاه در بيان هجو و تحقير كسي برنيامده و لوديگري نكرده و به طبع آسماني و مقدس خود چوب حراج نزده و خود بودن و مثل خود انديشيدن را بر هر چيز و همه پست‌ها و رياست‌ها ترجيح داده است. در فرهنگنامه شعر او، طنز مسخره كردن و به سخره گرفتن ديگران نيست. آرش مسخره كردن را «لومپنيسم» مي‌داند و آن را شايسته يك انسان هنرمند و ارزشمدار نمي‌داند. وي معتقد است: «در جامعه ما و جوامع شبيه آن «طنز» بايد «سياسي – اجتماعي» باشد. طنز بايد از يك طرف به صورت زبان گويا و حقيقت‌گوي مردم دربيايد و از طرف ديگر، حاكمان را متوجه اشتباهات، نارسايي‌ها، خيانت‌ها و سوءاستفاده‌ها بكند و به آنها بفهماند كه مردم مي‌فهمند و مسايل را درك مي‌كنند»«4»
آرش آزاد، در گرسنگي‌ها نيز سير و در خالي بودن‌ها همواره لبريز و لبالب بوده و هيچگاه روزمره‌گي نكرده، نان به نرخ روز نخورده و براي رسيدن به نداشته‌ها، به خودفروشي هنري نپرداخته است:
با نان خالي ار شكمي نيمه پر كنيم
«ما آبروي فقر و قناعت نمي‌بريم»
او با مردم و براي مردم بودن را مي‌ستايد و به آن فخر و مباهات مي‌كند. در باور آرش، تاريكي و سرما ره آورد كلاغان است:
زير قدم مردم محروم، چو خاكيم
در چشم بد دشمن مردم، همه خاريم
تاريكي و سرماست ره آورد كلاغان
ما قاصد سرسبزي و گرما و بهاريم«5»
سخن آخر اين كه، آرش ضمن توجه و احترام به گذشته و ايمان به حال و امروز، به فردا و قضاوت آن باور عقيده‌مند دارد. او نخواسته در «امروز» و «اكنون» غوطه‌ور بوده و به فردا و فرداها بي‌توجه باشد. نگاه زماني او، آينده‌نگر و همواره رو به جلو است. او مرگ را پايان حيات نمي‌داند. در كتاب زيست او، مرگ آغازي ديگر براي زيستن دگر باره در يادها و خاطره‌هاي مردم خود و فردا است. او به رفتن ايمان دارد، اما به رفتن ماندني سخت عقيده‌مند است. او مي‌داند كه فردا از آن كساني است كه امروز خود را شناخته و به آن ارزش نهاده اما دل به آن نبسته‌اند:
عؤمور بوْيو، نيسگيل ايلن، يوْللارا گؤز تيكيب، گئتديم
بير كؤنول‌لوك محبّتين حسرتيني چكيب، گئتديم
تك‌ليگيمده گؤزدن قان- ياش آخيتسام‌دا، سئوينيرم
انسانلارين دوْداغيندا گولوش گولو اكيب، گئتديم
يك عمر چو شمع، در شبستان ماندم
افروختم و نور و صفا افشاندم
خود، گر چه زغم گريستم در همه عمر
شادم كه، هميشه خلق را خنداندم«6»

پي‌نوشت:
1- «من طنزپردازم» از مجموعه شعر «جيزيقدان چيخمابالا»
2- «چه كم توقع» از مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»
3- «من طنز شاعري‌يم» از مجموعه شعر «جيزيقدان چيخمابالا»
4- از مقدمه مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»
5- «ما ظنزنويسان» از مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»
6- از مجموعه شعر جيزيقدان چيخمابالا

به مناسبت4 دی ماه تولد حمید آرش آزاد حميد آرش‌آزاد و اونون گولوش دونياسي
رحماني خياوي
حميد آرش‌آزاد و اونون گولوش دونياسي
هامي‌يا معلوم اولدوغوكيمي ساتيريك صنعتي چوخدا آسان يازيلا بيلمير. بعضي‌لرين عقيده‌سينه گورا «ياخشي ساتيرانهوسي هيچ‌ده هر هانسي قيمتلي علمي كشفدن آز اهمييتلي دئيبلدير.»(1)
ساتيرا روحي خسته‌ليك‌لره اَن دَيَرلي درمان اولوب و اولاجاقدير. جمعيت‌ده هرقدر انسانين قيمتي اونون وار- دولتي اساسيندا اولچورسه، گولوش ادبياتينا ميدان آچيلير. آذربايجان ادبياتيندا، ايرمينجي عصردن، گولوش شعري و نثري اونون قوّتلي قولو اولوبدور. ميرزازين‌العابدين مراغه‌اي، عبدالرحيم طالب‌زاده، ميرزاعلي معجز؛ و بو ياخينليغدا، حدّاد،‌كريمي مراغه‌اي، يالقئز، شهرك و «آرش‌آزاد» ساتيرا صنعتيندن بويوك باجاريقلا بهره‌لَنن شاعير و يازيچيلاريميزديلار.
«آرش‌آزاد» ين شعرينده معيشيتين ان خيردا مسئله‌لر‌يندن (ساعاتين عوضله‌مسي، تويوغون باهالاشماسي، سوپورگه‌چي‌نين بايرامليق ايسته‌مَسي و...) توتموش، اجتماعي- سياسي حادثه‌لره (انتقادچي يازيچيلارين سيجيللي‌لري باطل اولماق، اَيريني دوز يازماق اجبارينا قالماق و...) قدر مزه‌لي بير اسلوبدا عكس تاپئبدير.
بو دره دوز اولايدي
دووره‌سي بوز اولايدي
كاش «سيما» نين طنزينده
بير چيمديك دوز اولايدي
***
دينله مني، شاعر جان
قلمينه جان قوربان
گوزله طنز يازاندا
چوخ چيخما جيزيقيدان
***
بير نالا وور، بير ميخا
قويما چوخ سسي چيخا
قورخ‌كي، قارانليق دئوي
سني كوكوندن ييخا
***
حق سوزده چوخدور عذاب
اونا اؤرت شيرين لعاب
سوزو بئله گتيركي
نه شيش يانسين نه كباب(2)
شاعر اجتماعي حياتدا گوردويو يارامازليقلاري ساده‌جه اولاراق تصوير ائدير و اونلاري تنقيد شالاغينا توتور. ساده يازماغي شاعري درينليگه گنتمكدن مانع اولمور، چون‌كي اوزو جمعيتين اَن درين قات لارينا ده‌ك آتيلماشلاردان اولوب و اونلارلا قايناييب، جوشوب. بو ايسه شاعره ماكسيم گورگي يا ساياق آغير ياشاييق چتينليگي چينينه قويسادا، بويوك دوشونجه‌يه مالك ائديبدير و اونا قارتالا تك تيزبين گوزلوك باغيشلاييدير:
چوخلو وصف ائتديگين او حُسن و وجاهت ائله بو؟
باهارا طعنه ووران بوللو طراوت ائله‌بو؟
هر بير حق سوز دئيه‌نه مين جوره تهمت ياخيلير
بعضي‌ كس لرده‌كي وجدان و ديانت ائله‌ بو؟
ايكي مليون «خودي» اولموش نئچه مليون «نخودي»
او شعارلاردا گله‌ن «بيرليك» او «وحدت» ائله بو؟
«جيك» سنين، «بؤك»ده سنين، «آلچي» را، «توْوخان» داسنين
شريكيك «اوْنبايا» دا، رسمِ رفاقت ائله بو؟
ماهواره، ياساق، اينتر نئته فيلتر تاخيلير
ائشيديب- گؤرمك حرام اولدو، صراحت ائله بو؟
«دوشونوب، دينمه، دانيشما، گوزونو آغزيني يوم»
بئله بير عصرده، آزادليغا حؤرمت ائله بو؟(3)
معيشت ساتيراسي آرش‌آزاد ياراديجيليقيندا اساس محوري توتور. ائله بو سببه‌ گوره زحمت‌كش خالقين گئييم پالتاريندان توتموش چوره‌يه، خوره‌يه قدر هر شئيين عذاب- اذيّتيله تاپئلماسي‌كيمي مسئله‌لرده اونون شعرينه داخل اولوبدور.
معيشت ساتيراسي آذربايجان ادبياتيندا، او جمله‌دن محمدباقر خلخالي، لعلي حكيم، شكوهي، صراف و... كيمي شاعرلرين اثرلرينده عكسيني تاپيب، آنجاق بوگونكي شاعرلر يالقيزدان توتموش آرش‌آزاد و شهره‌كه قدر اوز زامانين اساس مسئله‌له‌ينه تانئييب و اونلاردا اولان چيركينليگي گولوش راوايتنان درمان ائله‌مگه چاليشيرلار آرش‌آزاد حافظ‌دن تضمين گوتوره‌ره‌ك جمعيت‌ده اولان عيبه‌جر وضعيتي بير ملمع شعرده لوحه‌يه چكير:
خرجيميز اولموش فراوان، الغياث
بورجوموز لاپ آشدي باشدان، الغياث
گورمه‌ديك بير جنس ارزان، الغياث
«درد ما را نيست درمان، الغياث
هجر ما را نيست پايان، الغياث»
ياغ تاپئلمير عرشه قالخميش نرخ قند
اَت بيزي هجرينده ائتميش دردمند
باغلاييب واعظ به گردن‌ها كمند
«دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث، از هجرخوبان(!) الغياث»

قيرخ بئشه قالخسا اگر جانلاردا تب
اللي دوكاندا تاپيلماز بيرجه حبّ
احتكار ائتميش داواني بو لهب
«در بهاي بوسه‌اي، جاني طلب
مي‌كنند اين دلستانان الغياث»(4)
وطن اولادينين حسرتي، يوخسول، مظلوم زحمت آراملارينين طالعين دوشونمك، اونلارين حقوق و حاققئني جسارتله مدافعه ائتمك ح. آرشين يارادئجئلئغيندا مُهم موتيف حسابا گلير. اونون شعرلرينده بعضاً ايلك باخئشدا فردي سجييّه‌لي گورونن، هجو خاراكتري داشييان شعرلرينه‌ده شاعر درين سياسي مضمون و ايديا قارئشدئرير. اونلاري اجتماعي ساتيرا سويّه‌سينه قالديرا بيلير:
سن فند بيلمه‌دين بالا! دونياني دانلاما
يوخسا زيرك ليگين، «اگر»- «آمما»‌ني دانلاما
ويلاسي، «بئنز»‌ي يوْخ، يئري دشتِ جنون‌ايدي
مجنونا چون‌كي گئتمه‌دي، ليلاني دانلاما
«سيما» بو خلقه قورباغا، ياقارغا گؤسترير
گؤزدن ايتيبسه، بولبولِ شيداني دانلاما
«آرش»! ترقّي ائتمه‌يه، يالتاقليق ايسته‌نير
سن فند بيلمه‌دين، بالا! دونياني دانلاما(5)
شاعرين ساده، آيدين و كسكين ديلي خالق ديليندن آلئنئب، اونا گوره‌ده شعرلري اويناق، كسرلي و تأثيرلي‌دير. آرش‌آزاد بو اثرلري خالق ائدنده جمعيت‌ده، كئچميش‌ده ايشله‌نن افسانه‌نه‌لردن، ضرب‌المثل‌لردن، آتالار سوزوندن، گئنيش استفاده ائدير، ائله‌ بو ديلينن، ملت‌ آراسيندا حكم سورن رشوت خورلوق، يالان، رياكارليق و يالتاقليق‌كيمي چركين صنعت‌لدي ساتيرا آتشينه توتور.
اولكه‌ده اجتماعي‌ عيبه جرليكلرله برابر، معيشتده‌كي نقصان‌لاري را، چاتئشما مازليقلاري‌دا، يالنيز ساتيرا قلمي‌ايله اصلاحين ممكونلويونو دويان بير سيرا شاعرلر بوژانرين انكشافينا چاليشمشيلار. ساتيرانين اولدوروجو، هم‌ده معالجه‌وي قامچي‌سي ايله فعاليت گوستره‌ن شاعرلرين محصولدار صنعتكارلارين بيري حميد آرش‌آزاد اولدوبدور:
دوزدور اوْلوب پنيرله چؤرك شام، ناهاريميز
آنجاق سئوين‌كي، توليد اوْلور چوْخ شُعاريميز
چيلپاق‌ليق ايله آج‌ليغا بيزلرده باخمايين
واردير ناغيلدا، شعرده چوْخ افتخاريميز
نه آغري‌ييب بو بئل لريميز، نه يوْرولموشوق
بونلا بئله‌كي، چوْخلاري اوْلموش سواريميز
«آرش»! اوزاتما چوْخ سؤزو، اسراري پرده‌له
گلمزسانا بيزيم بوقده‌ر عيب و عاريميز(6)
شعرين گوجو ائلين آلغيشلاماسيندادير. آرش‌آزادين شعرلري كوتله‌لرين طرفيندن به‌يه‌لينير. سوادسيز آداملاردا اوز ياشايئشئينن بير حصه‌سينين چيركينليگين و نقصانلارين اونون شعرينده عكس صداسين ائشيدير. اونلار بو شعرلري ائشيدنده دئييرلر: پاه آتونان! بونلاري كيم بو شاعرين قولاغينا چاتديريب؟ بلكه‌ده او ائله بيزيم بيريميزدير!» دوغروداندا بعضاً آدام بو صحنه‌لري گورنده رحمتليك جليل‌محمد قلي‌زاده‌نين سوزو يادينا دوشوركي: اي بو سوزلري ائشيدنلركي گولمكدن آغرينيزي قولاغئزين ديبينه‌قدر آچئسيز، بيليسيزكي كيمه گورلوسوز؛ بير آينايا باخين!
ح. آرشين شعري اوز دورونون نبضين توتان و اونلاري ابديلشديرن شعرلردير. شاعر باجاريقلا ائلييه بيليب‌كي حساس دَم‌لري شيكار ائديب و اونلاري بير نئچه بيت بورتلتلرينده گلن نسيللره رسم ائله‌سين. بو شعرلر زمانه‌نين طلبيندن رونمان شعرلدير و اولاجاقدير.

پانويس‌ها:
1- آذربايجان گولوشي عصرده، كامران محمد اوف، يازيچي، باكي 1989، ص 4
جيزيقدان چيخما بالا، حميد آرش‌آزاد، 1381، تبريز ص 100
3- جولو جولويه قالمادي، حميد آرش‌آزاد 1383 تبريز ص 4-133
4- جيزيقدان چيخما بالا... ص 135
5- جولو جوله‌يه قالمادي ص 146-7
6- يئنه اورادا... ص 141- 140