جعفر بزرگ امين (يارين) آبانماه 1386- تبريز
چهرهي خندان دردها
«در جامعهاي زندگي ميكنيم كه همه عوامل جمع شدهاند (بخوان دست به دست هم دادهاند) تا اشك انسانها را دربياورند. اقلاً اگر در اين ميان گاهي «اشك شادي» و «اشك شوق» از ديدهاي جاري ميشد، باز جاي شكرش باقي بود. حتي «اشك ندامت» هم براي خودش غنيمتي است. اما در روزگار ما و در اين خشكسالي ممتد (بخوان خشكسالي ممتد خنده و شادي)، چشمها فقط «اشك حسرت» جاري ميكنند و اين آب تلخ براي رويش و شكوفايي هر گلي زيانآور است».
پاراگراف فوق (البته با اندك دستكاري فضولانه حقير و البته با اجازه «آرشآزاد» عزيز)، آغاز گيرا، جاندار و گوياي مقدمه كتاب شعر طنز «جيزيقدان چيخما بالا»ي آرشآزاد، طنزپرداز دردكشيده و دردفهم معاصر آذربايجان است، كه تراژي انسان عصر ما را بازگو ميكند. انساني كه نهتنها شاد نيست، نهتنها شور و شوقي در وجود دردمندش موج نميزند، بلكه عوامل متعددي! دست به دست هم دادهاند كه هموارهي تاريخ، اشك اندوه، حسرت و خون از ديدگانش جاري سازند و اين انسان را خنداندن هنري است بس دشوار و گرياندن او چه سهل و آسان؟! نشاندن خنده و يا حداقل لبخند بر لبان و چهره فسرده انسان امروز تنها از پهلوان خنده، يعني طنزپرداز برميآيد كه با دل خونين لب خندان بيارد همچو جام. و صد البته از پس اين خنداندن، انديشهاي روشنگر در او تزريق شود و او را از خواب گراني كه هيپنوتيستهاي حرفهاي تاريخ براي او تدارك ديدهاند بيدار كند. در پاراگراف فوق استعاره و نمادي با تصوير و مضموني عميق و گويا به كار رفته است: «خشكسالي ممتد» كه با اضافه كردن دو واژه خنده و شادي، اين استعاره شفافتر و رساناتر ميگردد. اين خشكسالي ممتد خنده و شادماني خاص عصر ما نيست و به جرأت ميتوان گفت از دوراني كه جوامع انساني به طبقات حاكم و محكوم تقسيم شدند، اين خشكسالي آغاز شده و تا عصر حاضر نيز ادامه داشته است. و در طول تاريخ همواره اين بهلول ديوانهها!! (دانندهها) لطيفهگوها، دلقكها، مزهپرانها، جوكرها و بالاخره طنزنويسها بودهاند كه با به سُخره گرفتن اعمال غيرانساني، مستبدانه و غفلتآميز حاكمان تاريخ و نشاندن خنده و شادي بر لبان ماتمزده محرومان و ستمكشان، آنان را شارژ رواني كرده و در مبارزهشان ياري دادهاند و نگذاشتهاند اشكهاي ماتم و اندوه و حسرت، آنها را از پاي درآورده و چه رسالتي؟!
در اين مقال من بعد از اشاره كوتاه به «عنوان» و كاريكاتور روي جلد كتاب «جيزقدان چيخما بالا» و آنالير و بررسي اولين شعر آن به نام «ما طنز نويسان» كه من آن را مانيفست شعر طنز «آرشآزاد» ناميدهام، از كتاب اول ايشان درميگذرم و به كتاب دوم با عنوان «جولو جولويه قالمادي» ميپردازم كه جوهر و پتانسيل و توانمندي بالاي آرشآزاد(1) در سرايش شعر طنز را به نمايش ميگذارد و قابل تعمق و تجزيه و تحليل و شايسته تقدير ميباشد. و در پايان مقال ويژگيهاي طنز او را برخواهم شمرد.
آرشآزاد را من به طور غيرمستقيم از طريق آثار شعر طنز او در مجله «گل آقا» و مطبوعات تبريز ميشناختم. اما آشنايي حضوري من با ايشان در سال 83 در يكي از جلسات انجمن شعر و ادب تبريز رخ داد. يكي دو ساعتي اختلاط كرديم و آرشآزاد يك نسخه از مجموعه شعر طنز خود با عنوان «جيزيقدان چيخما بالا» را به حقير اهداء كردند. و بعد از آن توفيق ديدار ايشان را نداشتم تا اين كه اخيراً باجناق عزيزم آقاي «ايماني» كه هميشه منشاء خير براي حقير بوده است، اين دفعه نيز ضمن تقديم كتاب دوم آرشآزاد با عنوان «جولو جولويه قالمادي»، حقير را در جريان فراخوان اخير در خصوص انتشار ويژهنامهاي به مناسبت شصت سالگي آرشآزاد قرار دادند و از من هم خواستند چنان كه خاطرهاي، شعري و يا مقالهاي در زمينه شعرهاي طنز او دارم براي چاپ در ويژهنامه آماده كنم و از اين بابت وامدار و منتدار آقاي ايماني هستم. بگذريم. فرصت مغتنمي پيش آمده بود، پس دست به كار شدم و مجموعه «جولو جولويه قالمادي» را با شور و اشتياق و حوصله و دقت مورد مطالعه و بررسي قرار دادم و محصول اين به اصطلاح بررسيها نقد و نظري است كه در معرض قضاوت عموم قرار ميگيرد و پرواضح است كه اين نقد و نظر، تحليل و نظريات مشخص يك مخاطب تيزبين و اهل مطالعه است و نه يك منتقد و كارشناس شعر طنز كه خود تخصصي جداگانه ميطلبد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
عنوان و كاريكاتور روي جلد كتاب «جيزيقدان جيخما بالا» چه عنوان طنزآميز و بامسمايي! است براي طنزنويسان فضولباشي!! كه هرگز حد خود را رعايت نميكنند و فرامرزي عمل ميكنند! و اين عنوان چه همخواني و هارموني جالب و معنيداري با كاريكاتور بكر و گوياي روي جلد دارد كه آرش را شيطنتآمير و طربانگيز نشان ميدهد كه گستاخانه! و مستانه و شوخ و دور از چشم از ما بهتران! و شايد هم جلو چشم آنها، از خط قرمزي كه پيرامونش ترسيم كردهاند خروج كرده است. اين كتاب با شعر «ما طنزنويسان» آغاز ميشود. به نظر حقير اين شعر را بايد مانيفست شعر طنز آرشآزاد تلقي كرد كه در آن باز به زبان طنز و كنايه، رسالت، انديشه فلسفي و جهانبيني آرشآزاد را بيان ميكند. اين شعر نيمهطنز و نيمهجدي است. اما در آن مضامين و مفاهيم بس ظريف و عميقي نهفته است كه در خور توجه است و من سعي ميكنم تا حد توانم لايههاي دروني، استعاري و كنايي موجود در بيتها را بشكافم. در بيت اول مانيفست شعر طنز- جدي «ما طنزنويسان» مايه و رنگ و بوي طنز ديده نميشود و اين بيت بيشتر نظمي است مستقيمگو كه باور، اعتقاد و پايبندي شاعر را به حق و حقيقت و به تعبيري وسيعتر، انديشه فلسفي او را بازگو ميكند و جبهه شاعر را در صفآرايي كارزار حق و باطل به وضوح نشان ميدهد. اما در بيت دوم مايه طنز و استعارهاي نهفته است و موقعيت روايي و پوسته شعر طنز كه همانا خندهناك و خندهآور بودن آن ميباشد اتفاق افتاده است. يعني مخاطب (خواننده و يا بيننده) با مشاهده: «ما از نسل باباطاهر و...) و تداعي تخلص «باباطاهر» كه «عرياني» باشد در ذهن خواننده و تأثير بصري آن به مخاطب بياختيار به خنده ميافتد و در نظر اول برايش كمي غيرعادي مينمايد و همين غيرعادي نماياندن همانا نگاه متفاوت يك طنز واقعي ا ست كه نگاهي آنرمال است. به نظر حقير اين مصرع اگر چنين نوشته ميشد:
(از جنس) و يا همسان باباطاهر عريان و چون اوييم...
استعاريتر و مركبتر ميشد و اشاره كنايي شاعر را لو نميداد. مخاطب بعد از خواندن مصرع اول بلادرنگ از پس پوسته خنده و تصور صفت عرياني، به رابطه عرياني باباطاهر و شاعر (آرشآزاد) ميانديشد و اينجاست كه از سطح به عمق ميلغزد و به عرياني در معناي مجازي و عميق آن ميانديشد، يعني فروفكنده شدن پوششهاي ريا، تزوير و چند چهرهگي از تن انديشه و روان شاعر و نهايت به خلوص، يكرنگي و پاكي او پي ميبرد و اين يعني ايجاد فكر و انديشه از پس خنده كه از وجود اساسي منشور ژانر طنز است. بيت سوم به نوعي تكرار بيت اول است، اما در بيت چهارم رسالت بسيار عميق و تاريخي يك شاعر طنزپرداز نهفته است. و آن اين كه در شرايط زماني كه عوامل چندي دست به دست هم دادهاند تا به قول شاعر اشك اندوه و حسرت مردم را دربياورند و چشمههاي خنده و شادي را در روح و روان انسانها بخشكانند، آرشآزاد و يا هر شاعر طنزپرداز ديگر بذر خندههايش را بر كشتزار به خشكسالي نشسته لبان مردم ميكارد و آن را با عرقريزي روح و اشكهاي درونش آبياري ميكند و من اينجا به ياد جملهاي از نابغه سينماي طنز جهان «چارلي چاپلين» ميافتم كه در كتاب «زندگاني من» اثر دخترش در صفحه اول چاپ شده بود و من سالها قبل آن را خوانده بودم:
«روي سن و در صحنه نمايش چهل سال مردم را خنداندهام و به همان اندازه پشت صحنه گريستهام»
اما بيت پنجم نكتهاي تراژيك را در حيات شاعر طنزنويس ما به تصوير ميكشد كه در انسان حس همدردي و شفقت با شاعر را برميانگيزد و اين مصرع روند تاريخي جور و يا جورهايي را كه هميشه بر شاعران حقگوي و حقيقتنويس و منتقد زمانه خويش، رفته است نشان ميدهد. آن هم در قالب و تركيب به ظاهر ساده «دل شكسته» و اين دل شكستگي شكنندهي روح نه تنها آنان را به موضع انفعال و انزوا نكشانده، بلكه با ملات خنده نه تنها دل خود، بلكه دلهاي شكسته ديگران را هم بند زده، جوش داده و التيام بخشيدهاند. ممكن است خوانندهاي ظاهربين سادهانديش و سادهلوح در نظر اول بر اين دلشكستگي شاعر پوزخند زند و آن را يك آه و ناله و سوز و گداز رمانتيسم آبكي بيانگارد و لب و لوچهاش به هم برآيد كه: «آخيش، حيوونكي شاعرك، از عشق ناكام دل نازكش شكسته، ننه به قربانش!» اما زهي خيال باطل. اينجا باز به ياد بيتي از حافظ ميافتم:
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
و به راستي شاعر مگر عاشق نيست كه هست و نيستش را در نرد عشقاش به انسانيت ميبازد؟ گاه پوستش كنده ميشود، گاه لبش دوخته ميشود و گاه...
و شاعر طنزپردازها آرشآزاد، چون ساقي شادمانگي ساغر پر از خنده در دست و با نوشاندن آن بر لبان گرفتار در خشكسالي ممتد با خنده و شادي درآويخته، به هم ساخته و در پي برانداختن بنياد غم و اشك حسرت و ماتم و تاراندن لشكر غم به رقص و پايكوبي ميپردازد.
در بيت ششم شاعر به نقش تاريخي شاعر طنزپرداز پرداخته است! ما در بيت هفتم ميرسيم به وجه مشخصه و مميزه ژانر شعر طنز يعني نيشدار بودن آن. نيشي كه در سطح نميلغزد و به اعماق و ريشهها ميزند. و به اصطلاح، شاعران مديحهسرا صلهگير و عدول كرده از رسالت پيغمبري شعر را با نيش گزنده خود ميچزاند. شاعراني كه با برخورداري از يارانههاي كاغذ و وامهاي انتشاراتي كلان، پشت سر هم كتابهاي پرزرق و برق اما بيمحتوي و سفارشي به چاپ ميرسانند و طبع و استعداد حقيرشان را صرف مديحهسراييهاي فردي و تعريف و تمجيد از اين و آن ميكنند؛ و يا در گرداب «هنر براي هنر» صرف فرو ميغلتند. براي رفع هر گونه سوءتفاهم در فلسفه هنر براي هنر بايد روشن كنم كه صرف مضمونگرايي هنر محسوب نميشود و چنانچه فرم يك اثر هنري به اوج و كمال خود برسد طبعاً در خدمت محتوي و فلسفه و جهانبيني هنرمند خواهد بود و در نقد ادبي و زيبايي شناختي. فرم پخته، كمال يافته و زيبا ملاك ميباشد و اين كه شاعر چه ميخواهد بگويد و يا چه ميگويد به حوزه نقد فلسفي و محتوايي مربوط ميشود. و فرم بيمحتوي و بيانديشه از نظر حقير سرگرمي هنري بيش نخواهد بود. بگذريم.
بالاخره ميرسيم به بيت نهم و آخرين بيت مانيفست شعر طنز آرشآزاد. در اين بيت كه پايانبندي شعر نيز محسوب ميگردد، شاعر جبهه وصف خود را كه در كنار مردم و با مردم بودن هست مشخص ميكند. او خود را وامدار و مديون مردم خوب خود ميداند و اين فلسفه وجودي هر هنرمند متعهد و مردمي است كه معتقد است در مركز و كانون هنر اصيل انسان قرار دارد با تمامي ابعاد وجودي (مادي و رواني) و مطالبات و نيازهايش. در مصرع دوم بيت آخر باز استعارهاي نهفته است كه نهايت شيفتگي شاعر را به مردم خودش نشان ميدهد. مستي او از خُم ميكده مردم، يعني شاعر آنچنان با مردماش يگانه شده، آنچنان در خوبي، صفا و يكرنگي مردماش حل شده كه سرمست از شراب صفا و محبت و عشق آنهاست. از اين شعر- مانيفست آرشآزاد- كه بگذريم، دو شعر نيز با عنوان و مضمون مشابه اما ضعيف و تكراري در صفحات بعد آمده كه با وجود شعر اول علت وجوديشان منتفي است و نيازي به چاپ آنها نبود. چرا كه توضيح واضحات است. اما كتاب دوم آرشآزاد با عنوان «جولو جولويه قالمادي» كاملاً متفاوت با كتاب اول ميباشد، از هر جهت كه نگاه كنيم. و در مجموع از انسجام، پختگي و به اصطلاح طنزپردازان از طنزيت بيشتري برخوردار است و ويژگيها و مؤلفهها خاص شعر طنز آرشآزاد در آنها ميدرخشد. نگاه شاعر در اين مجموعه شسته و رُفتهتر، شفافتر و عميقتر شده است. تك تك شعرها را كه ميخواندم، بياختيار به خنده ميافتادم، آن هم مني كه به اين سادگي براي هر اثر خندهآميز سطحي و آبكي، خنده كه سهل است، لبخند هم نميزنم، اما تا كتاب «جولو جولويه قالمادي» را به پايان ببرم بارها به شدت خنديدم و از پس اين خندهها پيامهاي كنايي و جسارتآميز آرشآزاد را دريافتم. اما مقال را به درازا نكشانم و ويژگيهاي شيوه طنزپردازي آرشآزاد را جمعبندي كنم و برشمارم:
نگاه آرش به محيط پيراموني و آدمها و پديدهها، نو، تيز و باريك است و به قول سپهري، چشمهايش را شسته است و جور دگر ميبيند. نگاهش و سوژههايش به اصطلاح امروزيها، به روز است و ملموس و دردهاي مبتلا به جامعه امروزي را فرياد ميزند. مضامين شعرها عميق و مركباند و مخاطب را به انديشه وا ميدارند. فرم و قالب شعرهايش در شعرهاي طنز فارسي بيشتر نو و آزاد (نيمايي) است همراه با استفاده از نظيره گوييهاي متأثر از شاعر نيمايي. زبان شعرهايش روان، نرم و آهنگين است و برخوردار از كنايههاي غني و پيامدار و در عين حال با نيشهايي در لايههاي دروني زبان كه در لحظه نخست گزندگي و تلخي آن حس نميشود، همانند آمپول پنيسيلين كه در آن بيحس كننده ليدوكائين قاطي كرده باشند كه انسان درد و سوزش را حس نميكند، اما بعد از پايان بيحسي، دردي آغاز ميشود كه بهبودي در پي دارد و سلامتي. و در طنز نيز عين اين اتفاق ميافتد، يعني خنده نقش ليدوكائين را بازي ميكند و بعد كه فرآيند خنده به پايان ميرسد، درد نيش آگاهي آغاز ميگردد و به دنبالش انسان به خود ميآيد، به ضعفها و عيبها و غفلتها و الكي خوشيها و خواب خرگوشي و فراموشي خود وقوف مييابد و اين سازندگي انديشهگي بعد از ويرانگري اوليه ميباشد. نيش زبان طنز آرش سطحي نيست كه قلقلك دهد و رد شود. اين نيش بيدارگر است و ويرانگر چُرت خواب تاريخي كه بر ذهن و ديدگان بشر سايه افكنده است و صد البته نيش طنز آرشآزاد با نوش خنده عجين است كه زهر نيشها را تعديل و قابل تحمل كند، همانند ليدوكائين كه نام بردم.
خندههايي كه شعر طنز آرشآزاد بر لبها مينشاند، خندههاي بلاهتآميز، الكي خوشانه و از براي تفنن و سرگرمي لحظهاي نيست، بلكه در پياش انديشهزا است و تفكرانگيز. جسارت از بارزترين ويژگيهاي شعر طنز آرشآزاد است كه مثال زدني و تحسين برانگيز است و اين جسارت را به راحتي ميشود در پرداختن او به سوژهها و موضوعات حساس و سئوال برانگيزش دريافت. آرشآزاد پا از خط قرمز فراتر نهاده و كار را به جاهاي باريك كشانده است.
طنزهاي آرشآزاد پرده در و ويرانگر است. درندهي پردههاي غفلت، فراموشي، جهالت، سادهلوحي و خرافات از برابر ديدگان بصيرت انسان و ويرانگر ساختارهاي ذهني زنگ زده و فرسوده و دگم و سازنده بناهاي انديشگي نو است. لبه تيز طنز آرشازاد ناهنجاريهاي اجتماعي، بيخياليها، الكي خوشيها، عوام فريبيها و وعده و وعيدههاي دروغين و سرخرمني، خواب خرگوشيها، زودباوريها، انقياد و صِغري ذهنانگاريها را نشانه ميگيرد و زبان شلاقوارش را بر غفلت و بيتوجهي و تسامح و سهلانگاري عاملان آنها فرود ميآورد.
آرشآزاد در پي اصلاح جامعه و انسانها از بالا و پايين است. طنز او هر چند پرده در ويرانگر است، اما هرگز هتك حرمت نميكند و حريمهاي اخلاقي، حيثيتي و باور و اعتقاد و شرف را رعايت ميكند. آرش فرزند زمان خويشتن است و نبض جامعه و مردم خود را در دست دارد، چون پزشكي حاذق اما بيتوقع و بيچشمداشت. و هميشه كنترل بيماريها و آسيبهاي اجتماعي را در دست دارد. نبض او با نبض زمان خود ميزند. او دردها و آسيبها را ميشناسد، اصلاً او خود درد است انگار كه ميخندد. آرشآزاد چهرهي خندان دردهاست. عجباً، مگر درد هم ميخندد؟! و مگر ميخنداند؟!
آرش فرزند خلف و شاگرد وفادار «معجز» و «صابر» است و من با جسارت و اغراق طنزآميز ميگويم كه آرشآزاد، جا پاي معجز و صابر نهاده است، اما راه هموار شده آنان را نميپيمايد، بلكه راهي ناهموار و پر دستانداز و پرچاله چوله را ميگسترد و آن را ميكوبد و ردپايي نو باقي ميگذارد كه ويژه خودش است. همانند اثر انگشتان انسانها كه هيچ كدام شبيه هم نيستند و هنر يعني اين. هنر يعني: «فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم»
+ نوشته شده در شنبه چهارم دی ۱۴۰۰ ساعت 14:8 توسط سیامک آرش آزاد
|