شرط دارد، جانِ من! شعر طنز حمید آرش آزاد
بخت اگر ياري كند، ما هم به ثروت ميرسيم
ميشويم آزاد از شدّت، به راحت ميرسيم
با برنج و گندم و ماش و نخودِ خارجي
ما به مرزِ خودكفايي در زراعت ميرسيم
ميكنيم مونتاژ پيكان و پرايد و بنز را
عنقريباً از كشاورزي به صنعت (!) ميرسيم
چون شتابِ ما زياد است از برايِ پيشرفت (!)
زين جهت، كمتر به اوقاتِ فراغت ميرسيم
گر سيمنار و سخنراني شود زين بيشتر
زودتر تا آن سويِ مرزِ سعادت ميرسيم
با هنرهاي فزون از حدّ سيما و صدا
زود در سرتاسرِ گيتي به شهرت ميرسيم
گفت با مخلص بزرگي: در تمامِ زندگي
گر كني از من اطاعت، ما به وحدت ميرسيم
گر به نفعِ سروران از حق خود كرديم عدول
آن زمان، با اذنِ ايشان، بر عدالت ميرسيم
سينه و ران مالِ ايشان، بال و گردن سهمِ ما
اين چنين در مرغ خوردن بر شراكت ميرسيم
دل قويدار، اي پسر! امروز و فردا گر نشد
ما به حقِّ خويش در روزِ قيامت ميرسيم